cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

جاسوس🕵

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
2 534
Obunachilar
-1524 soatlar
+2117 kunlar
+22930 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

- سهیل دارم دق می کنم. هر لحظه به تاریخ دادگاه آخر نزدیک می شیم انگار یه جون از جونام کم میشه.. دستش بنده دستای سرد دخترک رو به روش شد که همه دین و دنیاش بود.سعی کرد برخلاف حال داغون خودش به عشقش دلگرمی بده: - این روزا هم می گذره چشم دریایی من. تو فقط فکر خودتو عزیز باباش باش. لحظه شماری می کنم برای چندماه دیگه که به آغوش بکشمش. صبا با بغض نگاه از صورت لاغر و زرد رنگ مردش که هیچ شباهتی به پسری که عاشقش شده بود ؛ نداشت‌ کند و با صدای لرزونی گفت: - من این بچه رو بدون تو نمی خوام سهیل می فهمی؟ اگه تو نباشی حتی این نفسا هم اضافی ان برام. ق..قیده همه اشون رو می زنم ب..بدون تو سهی..لم. با تموم شدن حرفش هق هقش تو اتاق کوچک ملاقات پیچید و اشکی از چشمای بی تابش رو دست هایی که جفت هم بودن؛ افتاد. سهیل خم شد و سرش رو تکه داد به سر صبا و با لب هایی جونی برای هجی کردن کلمات نداشت گفت: - منم نباشم تو باید باشی صبا، این عشق باید جریان داشته باشه. بذار ثمره ی این عشق لااقل طعم خوشبختی رو بچشه به جای مامان و باباش که حتی فرصت نکردن یه سال کنار هم زندگی کنن.باشه عشق سهیل؟ جمله ای که وحشتش رو داشت به زبون آوردم: - اگه حتی حکم اعدامم بود تو یادت بره که سهیلی بوده که این لحظه های کوفتی رو با یادت سر می کنه. سرنوشت منم این بوده که عاشق باشم و دور باشم از معشوق..تو بمون بساز زندگی کن..ازدواج کن؛ نذار بچه امم مثل من کمبود نداشتن پدر از پا درش بیاره.. می گفت می شکست و می گفت و داغون می شد ولی چه کسی می دانست چه قرار است رقم بخورد.. صدای هق هق های دخترک مظلوم و بغض گلوی این مرد و سنگینی این غم حتی میله های آهنی و سرد این زندان رو تاب نداشت.. پایانی خوش و متفاوت پسری که برای ناموسش پاش به زندان باز میشه و راهی برای اثبات بی گناهیش نداره..! https://t.me/mobina_kamrani_nevisanderomsn https://t.me/mobina_kamrani_nevisanderomsn
Hammasini ko'rsatish...
01:00
Video unavailable
🔮طلسم دفع بیماری🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ³ ƙĥ 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Hammasini ko'rsatish...
پسره برای اینکه سینه زنش سبک شه شیرشو جای بچه میخوره😳 _مامان برکه گریه میکنه سینه هاش پر شیر شده بچه ضعیفه نمیتونه میک بزنه. مادر شوهر بدجنس برکه قری به گردن میده و میگه _همینه دختر از یالغوز آباد رفتی بی اذن ما گرفتی چیزی که پس انداختم شد این، حداقل اگه پسر میزایید دلم نمیسوخت انقدر که ناز و ادا میاد! آریا عصبی از اتاق بیرون زد و در رو کوبید. به صدای غر غر های مادرش بی توجهی کرد. زنش همچنان گریه میکرد. عصبی غرید _خب بدوش! _نم... نمیتونم درد داره!! صدای گریه نوزاد و برکه همزمان روی اعصابش بود پوف کلافه ای کشید و گفت _پیراهنتو بده بالا خودم میک بزنم سینه هات سبک شه! با دیدن چشمای وق زده برکه خم شد و خودش پیراهنشو بالا داد. برکه نالید _آریا؟ داری چیکار میکنی؟ جوابی نداد و دهن داغش رو روی سینه های درشت و پر شیر زنش  گذاشت.😱 با اولین میک قلب برکه از خجالت و هیجان فرو ریخت. _آهههه آریا از بالای سینه هاش نگاهی به صورت قرمزش انداخت و تندتر میک زد. داشت از شدت تحریک اه و ناله میکرد _آهههه آریا شیر اون یکی سر رفت!!! اریا با دست روی کاناپه خواباندش و خودش هم کنارش دراز کشید و نوک سینه دیگه اش رو به دهن گرفت و همزمان خشتکش رو به بهشت دخترک مالید🍓 با صدای مادرش هردو از جا پریدند. زن داد زد _آریا مامان داری چه غلطی میکنی؟ دور دهان شیری اش را پاک کرد و کلافه موهایش را عقب زد. _اه مامان میشه تو دخالت نکنی؟ https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0 https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0 https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0 https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0 https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0 https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0 https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0 https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0 https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0 https://t.me/+4fiQ0xi2VqQ1Mzg0 بیاید ببینید بقیه داستان با این شوهر پررو چی میشه🤣 ❌اثری جدید از نویسنده ی رمان دختر کوچه درختی شیدا شیفته
Hammasini ko'rsatish...
attach 📎

-تونل ریزش کرده مهندس...بیچاره شدیم... خانوم مهندس مونده زیر آوار! چند ساعت قبل -هرجور شده کَلَک اون دختره رو بِکَن اویس ؛ نباید بعد اون مأموریت، پاش به شهر برسه! نگاهی به اطراف انداخت و کلافه صدایش را پایین آورد: -انتقال اون سهام کار توئه تینا. قبل از رسیدن من انجامش می‌دی زن پشت خط پر از حرص بود و شاید بوهای بدی از رابطه ی دروغین نامزدش با دخترِ بهمن‌خان به مشامش می‌رسید -چیه؟دلت برای دختر دشمنت میسوزه؟ حسادت زنانه می‌توانست خطرناک ترین حس دنیا باشد داشت روی مغز اویس میرفت -چرند نگو -یادت رفته بهمن چطور با سرنوشتمون بازی کرده؟ فکش فشرده شد و با تیپا ضربه ای به اولین شئ سر راهش زد -از من می‌خوای دختره رو بکشم؟ رد دادی انگار ...قاتلم مگه؟ صدای پوزخند زهردار تینا علامت خطر بود زن ها باهوش بودند می‌دانستند پای یک مرد کِی و چه زمانی میلغزد -اویس...اویس...اویس اگر بفهمم با اون دختره ی پاپتی ریختی رو هم قید همه چی‌و میزنم و طرح رو می‌فروشم به عربا چشمانش روی هم افتاد نفس هایش سنگین شد چگونه دختری که بیش از دو ماه حتی برای یک بازی ، در آغوش خود خواباند را سر به نیست می‌کرد؟ -اویس؟ این بار صدای تینا پر از ترس بود اویس نباید گزک دست این زن میداد -تا شب حلش میکنم از همینجا میتوانست قدم برداشتن های وفا را به طرف خود ببیند باید قطع میکرد -اویس نکنه عاشق دختر بهمن شدی؟ها؟ چیزی از سینه اش فرو ریخت هاه...عشق؟ عاشق دختر بهمن‌خان شود؟ مزخرف بود اویس خونشان را می‌ریخت و دست آخر به خورد خودشان می‌داد -کم مزخرف بباف تینا داره میاد باید قطع کنم وفا از دور برایش لبخند زد و موهایش را که عقب فرستاد قلب سیاه مرد به تپش افتاد -اویس قطع نکن....گوووش کن به من...قبل از طلوع فردا کلک اون تخ*م حروم بهمن رو می‌کَنی.یادت نره کل زحمتای چندین و چند ساله ت دست منه -صبح‌تون بخیر خوشتیپ خان اویس گوشی را  قطع کرد و صدای جیغ های تینا خاموش شد. قلبش تندتر تپید وقتی دست های ظریف دخترک دور گردنش حلقه شد: -تو اتاق ندیدمت ، دلم برات تنگ شد آقا غوله. با کی حرف می‌زدی؟ -با زن اولم! حرفیه؟ می‌زد به در مسخره بازی و دخترک معصوم نمی‌دانست آن یک واقعیت بزرگ است خندید و سیب گلوی مرد تکان خورد -بچه پر رو وفا چانه ی زاویه دار و زبر اویس را بوسید و مرد با نفسی که از گرمای تن این دختر داشت دستخوش تغییر میشد , نگاهی به اطراف انداخت -هی هی هی دست قدرتمندش را دور کمر دخترک قفل کرده و در کسری از ثانیه او را به دیوارک پشت سرشان چسباند -نمیبینی چقدر نره خر ریخته اینجا؟ وفا ریز خندید و تنش بیشتر به آجرهای خام فشرده شد او دختر دشمن بود باید حذف می‌شد اویس اجازه نمیداد حقش پایمال شود -حواسم بود. بعدم...میخوام برم سر پروژه. اومدم خداحافظی! خون اویس از جریان می افتاد کم‌کم از خداحافظی ته جمله اش خوشش نمی آمد، اما به بهای دختر بهمن بودنش قرار بود امروز بمیرد در آن تونل -بعدش قراره باهات درمورد یه موضوع مهم حرف بزنم.خیلی مهم! سیب گلوی اویس دوباره تکان خورد هیچ‌ حرف مهمی با این دختر نداشت او فقط یک مهره بود و امروز هم موعد پاک شدنش فرا رسیده بود -الان بگو اصلا هم کنجکاو نبود اصلا هم نمی‌خواست جلوی رفتنش را بگیرد اما وفا دیرش شده بود و شاید خودش میخواست به کام مرگ برود -نوچ روی پنجه ی پاهایش بلند شد عاشق اویس شده بود این مرد مانند یک کوه پشتش بود و همیشه از او مراقبت می‌کرد یک بوسه ی کوتاه روی لبانش زد و درون اویس را به تلاطم انداخت -سوپرایزه. الان نه! هنوز قدمی نرفته بود که باز هم کمرش قفل شده و اینبار لب هایش اسیر بوسه های خشونت بار مرد شد شاید برای آخرین بار بود نفسش بند رفت نمیدانست این همه حرص اویس از کجا آب میخورد نمیدانست و چیزی گلوی مَرد را می آزرد باید این کار را میکرد در یک قدمی حقش بود و باید یک نفر قربانی میشد در راه حقش وفا داشت خفه میشد که اویس دست از لب های کوچکش کشید -وای...دیرم... شد حالا اویس مانده بود و جای خالی دختری که با چشمان براق به طرف چاه میرفت چاهی که اویس برایش کنده بود -آقا ، بسته ی خانم فرهنگ رو کجا بذارم؟ با شنیدن صدای کارگری که نزدیکش شده بود نگاه خشک شده به ردپاهای دخترک را گرفت و به او داد -بده من! کارگر آن را در دستان اویس گذاشت و مرد به مارک داروخانه نگاه دوخت ابروهایش در هم رفت و فورا در پاکت را باز کرد                             baby check? چیزی از سینه اش فرو ریخت چند دقیقه میشد که وفا به طرف چاه رفته بود؟ -مهندس...مهندس کجایید؟ پاکت پلاستیکی از دستش روی زمین خاکی افتاد لب هایش خشک شد و قلبش نتپید مرد هراسان بالاخره به اویس رسید و دست روی سر خودش گذاشت -تونل ریزش کرده مهندس... بدبخت شدیم... خانم مهندس مونده زیر آوار ❌❌❌❌❌ https://t.me/+X5aw-bqnZd0zN2M0 https://t.me/+X5aw-bqnZd0zN2M0
Hammasini ko'rsatish...
#جاسوس #پارت_۲۰ #فصل_۲ منتظر شکنجه و کتک بودم اما در عوض به باسن یکی از زندانیا دست زد و گفت: -نگفتم مواظب باش این کون سفید زیر دست من نیاد؟ حالا یجوری پاره ت میکنم که هر چی ازت پرسیدم عین بلبل جواب بدی مرد که به نظر ترسیده بود گفت: -سرهنگ ...تو که میدونی من چیزی نمیدونم بذار برم بالاخره اینجا هم لو میره و شما ها... شرهنگ فربد سیلی محکمی روی باسنش کوبید و گفت: -سعی کن فقط وقتی دهنت و باز کنی که داری واسم ساک میزنی و بعد سراغ اون یکی زندانی رفت و باتوم توی دستش رو روی چاک باسنش کشید و گفت: -تا حالا چند بار کون دادی؟ -سرهنگ ...من من از اوناش نیستم باهام اینکارو نکنید سرهنگ باتوم رو یکم فشار داد و گفت: -پیش زنت کون میداد یا پدر و مادرت؟ مرد چشماش رو بست و حتی نفس هم نمیکشید. سرهنگ نیشخندی زد و گفت: -ایرادی نداره من خیلی آدم مهربون و رئوفی هستم همه تو این اردوگاه میدونن بهتون ۳۰ ثانیه فرصت میدم که حرف بزنید تنم ار این فرصت لرزید. ارین هم وحشت کرده بود،بیشتر بهم چسبید و اروم‌ گفت: -یعنی میخواد باهاشون چکار کنه؟ ❌❌❌❌❌❌❌❌ #جاسوس #نویسنده_مهتاب.ر #فصل_۲ #پت_گربه #پت_سگ #گیدام فروردین ۴۰۳ 🔴قیمت :با احترام ۱۴ تومن 🔺️🔺️ عزیزان اگر رمان باب سلیقه شما بود و علاقه مند به مطالعه بودید ، به ناشناس من برای خرید پیام بدید ⬇️🌹 🔴 https://t.me/BChatBot?start=sc-437358-RbmOJ72
Hammasini ko'rsatish...
برنامه ناشناس

بزرگترین ، قدیمی‌ترین و مطمئن‌ترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 🥷 @ChatgramSupport

👍 1👎 1
_این هلو🍑 سفید و تپل چجوری تا حالا دست نخورده مونده؟ دکتر زیر لب میگه و سرشو خم میکنه لیسی به تپلم میزنه💦 جیغی از لذت میکشه که پرده سفید رو میکشه و مردونگی کلفت و رگ دارشو از شلوار بیرون میکشه که...🔞 https://t.me/+8rOlh-Y6_WVkNjg0 دختره میره مطب دکتر و میبینه دکترش همون استاد جذاب دانشگاهشه و باهاش....🤫
Hammasini ko'rsatish...
01:00
Video unavailable
🔮طلسم دفع بیماری 🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇 https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان💫³ 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
Hammasini ko'rsatish...
#ددی_مامی_دکتر_من #پارت_۷ #فصل_۲ ترس و استرسم هر لحظه بیشتر می‌شد. اون همه لبخند و مهربونی به نظر مشکوک میومد. پولا نه پیش من بود پس چجوری پیداش کرده بودن. چند قدم که دور تر شدیم آروم گفتم: -خانم دکتر...من... -هیس...بهتره مثل یه دختر خوب همراهم بیای اگه نمیخوای توی دردسر بیفتی پس همه چیز و فهمیده بودن و حالا میخواستن ازم باج بگیرن. یا بلایی سرم بیارن. اشکام که راه افتاد با اخم بهم‌نگاه کرد و منو داخل اتاق دکتر فرستاد و خودش هم وارد اتاق شد. منو به طرف میز برد و بالاخره ولم کرد. بدون هیچ حرفی یه دستمال مرطوب از توی کشوی دکتر بیرون آورد و صورتم رو با ملایمت پاک کرد. وقتی صورتم تمیز شد یه شکلات از توی شکلات خوری برداشت. زرورقش رو باز کرد و اون و توی دهنم گذاشت و گفت: -حالا دختر خوبی باش تا دکتر بیاد باید بابت اشتباه امروزت حرف بزنیم یکم از شکلات آب شده توی دهنم رو قورت دادم و با بغض گفتم: -من...من...همش و پس میدم...لطفا... خانم دکتر لبخندی زد و گفت: -موضوع پس دادن نیست فقط دزدیه که ما رو ناراحت کرده متاسفانه بیمارستان ما به پرستار دزد احتیاج نداره ❌❌❌❌❌❌ 📌رمان : #ددی_مامی_دکتر_من 📌نویسنده : مهتاب.ر 📌فصل ۲ 📌ژانر: ددی مامی لیتل گرل 🔴قیمت :با احترام 12 تومن 🟥 عیار سنج رو از لینک زیر مطالعه کنید⬇️ https://t.me/ayarsanjniwlive/3434 🔺️🔺️ عزیزان اگر رمان باب سلیقه شما بود و علاقه مند به مطالعه بودید ، به ناشناس من برای خرید پیام بدید ⬇️🌹 🔴 https://t.me/BChatBot?start=sc-437358-RbmOJ72 🔴
Hammasini ko'rsatish...
جاسوس 🕵⚜عیار سنج رمان های نیولایو⚜

#ددی_مامی_دکتر_من #فصل_۲ #نویسنده_مهتاب.ر #ددی_لیتل_گرل #مامی_لیتل_گرل بهمن ۱۴۰۱ 🔴قیمت :با احترام 12 تومن 🔺️🔺️ عزیزان اگر رمان باب سلیقه شما بود و علاقه مند به مطالعه بودید ، به ناشناس من برای خرید پیام بدید ⬇️🌹 🔴

https://t.me/BChatBot?start=sc-437358-RbmOJ72

3👍 2
خیلی دوست داشتم بین پایه خالم رو ببینم ببینم چه شکلیه..چجوریه؟ چی تو اون شلوار وامونده اش پنهون کرده که این کچل نمیذاره غذاش تموم شه و بعدش اون وامونده رو بماله؟! خالم یه زن با سینه های درشت بود که البته انقد بزرگ بودن نمیشد اسم سینه رو روش گذاشت اینجور وقتا باید بهشون میگفتن پستون! من ۱۶ سالم بود اما تا حالا نه دوست دختر داشتم و نه حتی یه تپل از نزدیک دیده بودم https://t.me/+Ly0YN5KEb7JiOTRk
Hammasini ko'rsatish...