cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

روا

برای تبلیغات: @tblight_dys هرروز سه پارت رمان داریم غیر از جمعه🔞⛔️

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
4 010
Obunachilar
-2224 soatlar
-1347 kunlar
-41330 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

امشب روز آخر تخفیف هست قیمت 0️⃣6️⃣بوده شده0️⃣4️⃣ فقط تا صبح🥰😍 با خرید دوتا رمان یک رمان هدیه😘😍 ✈️ ایدی ادمین : ✅ @atenaorrg
Hammasini ko'rsatish...
#part415 درد داشتم اما اینجا بدن من چیز دیگه ای رو طلب می کرد که ازش بی نصیب موندم. - یکم ! لبخندی گوشه لبش شکل گرفت اما میون اخم هاش به نظر کم ارزش می اومد . خواستم از روی تخت بلند بشم که دستی روی شونم نشست و با تعجب به ارباب خیره شدم. با چشم هاش اشاره کرد دوباره سر جام دراز بکشم و پتو رو از روم کنار زد . خجالت زده از اندامم چشم بستم که دوباره روم خیمه زد و توی گوشم پچ زد : - تو می دونی باده، من ارباب سخاوتمندی ام مگه نه؟ با صدای ریزی که ناشی از بی جون بودنم بعد از رابطه نافرجام از طرف من بود، لب زدم: - بله آقا
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 9 1🔥 1
#part410 سردی فلز رو به همراه حس خیسی که ناشی از بزاق دهنم بود، روی قسمت سوراخ پشتم حس کردم. لعنتی چرا تمومش نمی کرد و انقدر آروم پیش می رفت. به آنی انگار از کارش پشیمون شد که پالگ رو با شدت روی تخت پرت کرد و خودش خبیثانه توی تیله های سیاهم قفل شد . - دوست ندارم این فلز کوفتی، زود تر از من اینجا)دستی روی سوراخ پشتم کشید ( رو فتح کنه! ترسیده بودم، نه از کاری که قرار بود انجام بده، بلکه می ترسیدم هر لحظه خونی ازم روی ملحفه چکه کنه و خراب کاری کنم . خودش رو بهم نزدیک تر کرد و با سر مردونگیش داشت سعی می کرد عملیات رو برای من لذت بخش کنه. - درد داره، اما حق نداری داد و بیداد کنی! سوالی سری تکون دادم و هر لحظه منتظر درد بودم که ادامه داد : - هر چقدر درد داشتی، ناخونتو توی بازو هام فرو کن
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 7
#part411 دلم نمی اومد این کارو کنم ولی فقط سری تکون دادم که آهسته خودش رو واردم کرد . درد نداشت، خود مرگ بود ... حس می کردم لگنم داره از وسط به دو نیم تقسیم میشه اما فقط لبام رو توی دهنم فرو بردم که صدام باعث رسوایی نشه. حتی دلم نمی اومد بازو های ارباب رو چنگ بزنم و به جاش ملحفه تخت رو توی مشتم جمع کردم. دیگه تقریبا مطمئن شدم کامل خودش رو توی وجودم حل کرده اما درد چیزی نبود که از یادم بره. طوری گوشه چشمم از شدت اشک خیس شده بود که شک نداشتم توی تاریکی اتاق هم برقش به چشم های ارباب هم رسیده. - درد نداشتی؟ چشم باز کردم و لبام رو از توی دهنم بیرون کشیدم و جواب دادم: - درد داشت.
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 5 1
#part412 به دستم نگاه کرد و پرسید : - ظاهرا نداشته که عکس العملی نشون ندادی! شاید متوجه نشد که من برای زخمی نشدن دست های اون، هیچ عکس العملی نشون ندادم. دندون هام از فشار دردی که روی قسمت لگنم متحمل شده بود، بی اختیار می لرزید و یه جورایی حکم نفس کشیدن برام گرون تموم می شد . چشمام رو از درد روی هم فشار دادم که ارباب دوباره خواست حکومت و سلطنت خودش رو برام به نمایش بذاره و ثابت کنه کی اینجا و روی این تخت و چه بسا قلب من، لقب پادشاهی رو به خودش اختصاص داده؛ پس بعد از یکم مکث به حرکت ادامه داد . درد فقط برای لحظه ای می تونست معنای درست و واقعی اون حس لعنتی رو بیان کنه اما برای مابقیش کم بود، خیلی کم.
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 5🔥 1
#part414 ناله دخترونه، شاید هم شهوانی توی گوشش زمزمه کردم که برای لحظه ای منو بیشتر به خودش چسبوند و با چند نفس عمیق به اوج اون لذت گذرا رسید . از این که تونسته بودم با چیزی که در اختیار دارم، ارباب رو راضی کنم، لبخندی زدم که حلقه دستش رو از دورم باز کرد و کنارم به صورت طاق باز دراز کشید . تازه با وجود خالی شدن وجودم، متوجه درد طاقت فرسا و عجیبی که کمرم رو احاطه کرده بود، شدم. من نه مثل همیشه احساس خوش آیند بعد از رابطه بهم دست داد نه مورد ستایش همسرم مثل مابقی زن و شوهر ها، قرار گرفتم . ارباب که تازه متوجه حرکت های بی نتیجه من شده بود، به طرفم برگشت و روی تخت نیم خیز شد . - درد داری؟
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 5💋 1
#part413 تنها با نگاه کردن به صورتش که رو به قرمزی بود و مسکن حجم بزرگ گرمای عجیب پوست بدنش، میتونست ُ دردم باشه. حس می کردم با وجودم و این که هر ثانیه وجودم رو پر می کنه، غرق لذت میشه و برای همین خواستم این احساس رو باهاش شریک بشم و برای لحظه ای تمام احساساتی که به درد و سوزش مربوط می شد رو پس زدم و دستم رو دور گردنش حلقه کردم. نه تنها احساس زن بودن و وظیفه دلبری کردن براش بهم دست داد، بلکه دلم می خواست پا فرا تر از گلیمم بزارم و صورتم رو بهش نزدیک کردم. دستش رو زیر کمرم برد و حلقه کرد، طوری که کامل بهش چسبیده بودم و بدنمون مماس هم دیگه بود . - آخ، پرنسس بکر من!
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 5 1
برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید: @atenaorrg لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅
Hammasini ko'rsatish...
#part408 قبل از این که توی دهنم فرو ببرم، پرسیدم: - این چیه؟ وسیله رو توی دهنم چپوند که با دندونم برخورد کرد و سردی فلز تموم کام و زبونم رو فرا گرفت. - اسباب بازی جدیده! تمام اون اسباب بازی فلزی رو با بزاق دهانم آغشته کردم که بیرون کشید و روی قسمت معقدم نگه داشت. مکثش داشت طولانی می شد، فکر کردم شاید حواسش پرت شده برای همین پرسیدم: - اسم نداره؟
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 10
#part409 #پلاگ #اسباب_بازی از حالت سکوت خارج شده و زیر لب زمزمه کرد : - پلاگ! سرم رو تکون دادم و معطوف صورتش و اون ته ریش لعنتیش که زاویه فکش رو مردونه تر نشون می داد، شدم.
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 13🍓 1