cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

روا

برای تبلیغات: @tblight_dys هرروز سه پارت رمان داریم غیر از جمعه🔞⛔️

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
4 395
Obunachilar
+1824 soatlar
-47 kunlar
-18230 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

برای خریدن رمان به آیدی زیر پیام بدید ❤️♥️ @atenaorrg براتون بازم تخفیف گذاشتم🥹🤤💦 قیمت رمان قیمت اصلی:۶۰ بوده ولی تخفیف تا امشب 35 هست💦🤤❤️
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
🍑اینجا کانال زاپاس هستش هرموقع کانال اصلی فیلم ها فیلتر شد لینک جدید رو میتونید از اینجا پیدا کنید پس حتما اینجا عضو باشید و با دقت متن های زیر رو بخون 👇🇮🇷 https://t.me/+8SuSo1OE4eoyZmVk فیلم ایرانی 🇮🇷 داخل این کانال 👆👆 فیلم خارجی داخل این کانال 👆👆 @filmee_365 @filmee_365 فیلم های سینمایی خارجی ممنوعه🔞👆👆
Hammasini ko'rsatish...
#part391 ترسیده دستم رو تکون دادم اما انقدر گره محکمی بود که من قادر به باز کردنش نبودم. سمت قفسه ها رفت و کتش رو از روش برداشت. منتظر بودم بیاد و بازم کنه اما به توجه به من، کلید انباری رو در اورد و قبل بیرون رفتنش بهم گفت : - ش ب خوبی داشته باشی. هنوز پاش رو بیرون نذاشته بود که نتونستم تحمل کنم و التماس کردم. - اقا منو اینجا تنها نذارید، سر...سرده! درد دارم، به خدا قول میدم هرچی شما می گید همون باشه فقط همین امشب. نیم نگاهی بهم انداخت و اخم پر رنگی نثارم کرد اما واقعا دلم نمی خواست توی اون شرایط با دست بسته اونمتوی ساختمون به این بزرگی تنها رو امشب سر کنم. از رحم کردنش نا امید شدم اما با یاد آوری قرار دادمون و کلمه امن که خودش برام تایین کرده بود، فریاد زدم: - دارکــــــ
Hammasini ko'rsatish...
12
#part390 پاهای سوختم با خاک جمع شده روی سیمان ها برخورد کرد وسوزش بدی توی بدنم پچید . - من بهت اجازه ندادم بلند بشی! پایان جملش مساوی بود با ضربه بعدی روی کمرم... من نمی تونستم مثل دختر های دیگه غش و ضعف کنم، شاید این قابلیت رضایت ارباب رو از من بیشتر می کرد . زانو هام با فرودم روی زمین کشیده شد که ارباب دوباره رو به روم روی زمین با تک زانوش نشست و کمربندش رو مقابلم گرفت . - دستاتو بیار پشتت. به حرفش گوش دادم و بی توجه به عاقبت کارم، انجامش داد . کمربند دور دوتا مچم پیچیده شد و سر انجام سگکش رو سفت کرد
Hammasini ko'rsatish...
9
#part389 حالت سجده روی زمین خم شدم که اومد رو به روم. با لبه کفشش، سرم رو بال اورد و غرید : - تو پرنسس خوبی نیستی باده، تو به حرف من گوش نمی دیدی! دست رو به مچ پاش گرفتم و التماس وار لب زدم: - من...من نمی دونم بابت کدوم گناهی دارم مجازات می شم آقا! باور کنید کاری ... باز هم حرفم رو نصفه گذاشت و خودش کامل کرد . ز ن من بودن افتخاری برات جز ترس و دلهره نداره که - لزم باشه همه جا جار بزنی زنمی! سرم رو بلند کردم و با اشک هایی که جاری شده بود گفتم: - آقا باور کنید یادم نمیاد به کسی در این باره چیزی گفته باشم! خودتون گفته بودید این راز ماست . کمربند رو توی دستش جمع کرد و به خیال این که دیگه قرار نیست دردش رو متحمل بشم، از روی زمین بلند شدم
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 8 2
Repost from N/a
🍑اینجا کانال زاپاس هستش هرموقع کانال اصلی فیلم ها فیلتر شد لینک جدید رو میتونید از اینجا پیدا کنید پس حتما اینجا عضو باشید و با دقت متن های زیر رو بخون 👇🇮🇷 https://t.me/+8SuSo1OE4eoyZmVk فیلم ایرانی 🇮🇷 داخل این کانال 👆👆 فیلم خارجی 🇷🇺 داخل این کانال 👆👆
Hammasini ko'rsatish...
برای خرید vip رمانها به ایدی زیر پیام بدید: @atenaorrg لطفا فقط برای خرید پیام بدید🩷💫✅👑🌟✅
Hammasini ko'rsatish...
#part388 کنی با زانو های لختم پاهام به کف سیمانی انباری کشیده شد و می تونستم تشخیص بدم پوستش کنده شده اما دردش بد تر از کمربند نبود . - باده؟ صداش رو که با تحکم نجوا می کرد رو شنیدم . - بله آقا؟ موهام رو توی دستاش گرفت و عقب کشید . به نی نی تیله هام خیره شد و در نهایت با خم روم خم شد . - بهم بگو این که بهت ارزش دادم و تورو محرم خودم کردم، اشتباه نبوده؟! پوست بدنم از سرما به لرزه در اومده بود و صدام تحلیل وار شد . - نه آقا، من کاری قرار نیست بکنم که باعث پشیمونی شما بشه! من ... جملم کامل تموم نشده بود که موهام کشید و سرم رو به جلو رها کرد
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 13
#part387 خودتو خم نکن، صاف و محکم واستا! به حرفش گوش دادم که صدای سگک کمربندش توی فضا انباری اکو شد و همزمان ضربه وحشت ناکی رو به باسنم وارد کرد . انقدر از شدتش زیاد بود که نخواسته جیغ کشیدم و درد توی تک تک سلول های بدنم شکوفه زد . حس کردم رد ضربش شکاف عمیقی باز کرده اما تا دستم رو به پشتم رسوندم، شالق بعدی رو درست پشت ران پام پیاده کرد . زانوم هام تاب ایستادن ازشون صلب شد و خمیده روی زمین نشستم و اشکم روونه شد . - غلط کردم آقا، گوه خوردم! این درد و زجه ها سزای کدوم عمل نا شایسته ام بود که ارباب نمی پسندید؟!
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 11
#part386 بال تکلیف وسط اتاق ایستاده بودم و چشمم رو به چراغ نیم سوز عادت می دادم. درب انباری به آهسته باز شد و گرمای خفیفی داخل اومد . همزمان چهره ارباب برام وضوح پیدا کرد و با جدیت داخل شد . - پرنسس برای بازی آمادس؟ "بازی" کلمه درستی برای بیان اعمالمون بود و همین شوقم رو بیشتر می کرد که جواب بدم: - بله! کتش رو در اورد و به میخ روی دیوار آویزون کرد؛ گره کرواتش رو شل تر کرد و نزدیک اومد . سرم رو بال اوردم که بهش خیره بشم اما با باز شدن کمربندش از دور شلوار، به خودم لرزیدم. با لطافت انگشتش رو روی بازوم حرکت داد و کم کم پشتم ایستاد
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 11