cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

رمان | Delito

دل‌آرا فاضل_Delito☘️ نویسنده رمان های تخیلی و فانتزی خالق اثر سه جلدی: بانوی دورگه روحِ پادشاه شاید شیطان تمامی نوشته های بنده تا انتها رایگان می‌باشند، و کل فعالیت من به روی تلگرام منتقل شده، سپاس از همراهی و حمایت شما❤️ ارتباط با نویسنده @Deli_fz

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
254
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
+2830 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

زامبی #پارت۱۳۰ سر بلند میکنم و بهشون خیره میشم دقیقا مثل یه خانواده بودن کنار هم، با اینکه همشون با هم غریبه بودن اما خب صمیمیت جالبی بینشون جریان داشت...هر کدوم سهم غذای خودشون رو با هم شریک میشدن و در سکوت کنار هم مشغول بودن، عدنان تکه‌ای از ته دیگ غذاش رو روی سهم من قرار میده،‌ سر که بالا میارم شونه بالا میندازه _تو ته دیگه دوست داری! ابرو بالا میندازم _خب؟ اشاره‌ای می‌زنه _من ته دیگ نمیتونم بخورم باهاش دندون درد میگیرم! نیشخندی میزنم و زمزمه میکنم _چون پیرمردی! و اون همراه با حرص و غضب ناله می‌کنه _باز قفلی زد رو من... لبخند میزنم و بقیه هم انگار من رو مخاطب قرار میدن با شوخی و خنده اما فقط لب هاشون تکون میخورد و من صدایی نمیشنیدم، ثانیه هایی نمی‌گذره که سوت بلندی توی سرم زنگ میخوره و دیدگانم غرق در تاریکی میشه و صداهای کریهی که بی شباهت به زمزمه نبودن گوشم رو خراش میدن _باید بکشیمش! _داره قوانین طبیعت رو بر هم می‌زنه _مرگش حتی ثبت شده چطور ممکنه دوباره به زندگی برگرده _من میگم بهتره سر به سرش نزاریم، طرف خود عزرائیل پشتشه، یه مامور از طرف عزرائیله _مسخرست همچین چیزی ممکن نیست، شاید باید زیر خروار ها خاک دفنش کنیم؟ _مگه خودت نمیگی شدیدا بوی مرگ میده؟ با حضورش مرگ همه جا همراهشه؟ در افتادن باهاش دست به یقه شدن با عزرائیل و مرگه _ولی زنده بودن اون اهانت به طبیعت... و دوباره پرت میشم داخل همین لحظه و همین دنیا، از چهره هاشون معلوم بود میدونستن که دارم چیزایی رو می‌شنوم و میبینم، نیشخند زده در حالی که دارم کمی از خورشت رو‌ روی ته دیگ میریزم زمزمه میکنم _مرگ و زندگی هاشون تو دستای منه و اونوقت برای زندگی من تصمیم میگیرن! تک خنده بلندی میزنم _احمقا! به قلم د‌ل‌آرا فاضل_Delito🦋🍃
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 8🍓 3
دردسر پارت36 _یعنی چی؟ و آزادی که مسخره بازیش گل می‌کنه _یعنی عشق زندگیمه... چشمی تو حدقه می‌چرخونم _خفه شو!. و دردسر رو مخاطب قرار میدم _شیر فهم شد؟ از این به بعد آزاد همه چیز رو بهت یاد میده، منم هستم اما خب در حد آزاد نمیتونم باشم! تردید کرده سوال می‌پرسه _ولی چرا آزاد؟ قرار بود که تو بهم یاد بدی؟ بی توجه به لحن پنچر شده و ناراحتش جواب میدم _من کارای مهم تری از تربیت کردن یه بچه گرگ دارم!... برمیگردم و خیره بهش با جدیت تمام ادامه میدم _فقط به این شرط اجازه میدم آزاد کمکت کنه که دیگه موی دماغم نشی و تو کوچه پس کوچه ها و هر جهنمی دنبالم راه نیوفتی و گند نزنی به کارایی که دارم انجام میدم؛ هم خودت، هم اون دوستای بدتر از خودت!... سر جام صاف میشینم و خطاب به آزاد میگم _حالا فقط مونده که مهره اصلی بازی رو پیدا کنیم!. ماشین رو روشن می‌کنه و همراه با راه افتادنش میگه _داریم کم کم به اون مهره های کوچیک تر میرسیم و از طریقشون میتونیم بفهمیم مهره اصلی این صفحه بازی کی هست...اما هدفت دقیقا از اینجا اومدن چی بود؟ شونه‌ای بالا میندازم _یه هشدار؟ به قلم د‌ل‌آرا فاضل_Delito🦋🍃
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 6🍓 1
زامبی #پارت۱۲۹ صدای بلبلی و گوش کر کن زنگ در بلند میشه و بعد عدنان که می‌ره از پیک غذاهایی که سفارش داده رو تحویل بگیره، و دقیقه هایی بعد با چند مشما تو دستش از اون سر حیاط میاد و به من و کیهان اشاره می‌کنه که بریم پایین... مخالفتی نمیکنم چون به هر حال گشنم بود و باید یه چیزی میخوردم، دنبالش راه میوفتم و به وسیله آسانسور به زیر زمین میریم، و به محض نشستن آسانسور همه هفت هشت نفری که این زیر بودن رو میبینیم که پشت میز دور هم نشسته بودن و منتظر ما بودن! سریع غذا ها رو از دست عدنان میگیرن و بین خودشون تقسیم میکنن، و یه پرس هم به من میدن آلبالو پلو با گوشت و ته چین... احساسی که بین این آدما داشتم انگار که مزاحمی بیش نبودم و برای اونا حضورم معذب کننده بود، خب اگه منطقی قضیه رو نگاه میکردیم همه چیز با هم جور میخوند، هر چند که اونا بیشتر از من باهام ارتباط گرفته بودن و بهم عادت کرده بودن دیگه... اما من برخلاف اونا نمیتونستم هیچ ارتباطی با هیچ کدوم بگیرم یا احساس صمیمیت داشته باشم، دخترکی که آناهیتا صداش میکردن من رو مخاطب قرار میده _تو آلبالو پلو با گوشت خواسته بودی؟ در حالی که دارم نوشابه‌ام رو باز میکنم سری تکون میدم و اون با حرص می‌پرسه _پس آلبالو پلو بدون آلبالو رو کی سفارش داده؟ و رستم که دستش رو بالا میاره و با لبخندی پت و پهن میگه _آخه از آلبالو خوشم نمیاد! و دخترک چشمی تو حدقه چرخ میده و با حرص پرس غذا رو بهش میده، به آرومی مشغول غذا خوردن میشم و کیهان که کنارم نشسته بود چند ضربه مثلا خیلی نا محسوس به بازوم میزنه و من صد درصد میدونستم چی میخواد، به سهم غذاش نگاه میکنم و اخم کرده میگم _چهار سیخ کباب رو جاروبرقی کشیدی تو بشر؟ و تیکه‌ای بزرگ از گوشت سهم خودم رو میزارم روی برنجش و اون خر ذوق میگه _سس سس سسش هم بده! شاید عدنان واقعا راست می‌گفت و کیهان وجودی پاک داشت درست مثل یه بچه، خود من تا به حال انرژی منفی‌ای از سمتش دریافت نکردم با اینکه برام خیلی رو مخ و اعصاب خورد کن بود اما چیزی که راجبش حس میکردم متفاوت از بقیه بود! به قلم د‌ل‌آرا فاضل_Delito🦋🍃
Hammasini ko'rsatish...
🍓 9🔥 3
دردسر پارت35 و به سمت جایی حرکت میکنم که آزاد ماشین رو پارک کرده بود و اون هم بدون هیچ حرفی پشت سرم راه میوفته...دست میندازم و کلاهم رو از سرم درمیارم و ایرپاد هایی هم که آزاد بهم داده بود و میزارم توی جیبم و وقتی به ماشین میرسم بدون اینکه برگردم عقب یک راست میرم و جلو میشینم... و چند ثانیه بعد دردسر هم با کمی تردید سوار ماشین میشه و هنگ کرده به تجهیزات و وسایل آزاد که توی ماشین همه روی همدیگه تلنبار شده بودن نگاه می‌کنه!... _عاااام قرار بود اینم با خودت بیاری؟ نیم نگاهی به آبان میندازم و با صاف نشستن سر جام در جواب آزاد زمزمه زنان میگم _نمیدونی مگه؟ دردسر زندگیم هست!؟. دردسر برخلاف همیشه شاکی نمیشه و به جاش سوال می‌پرسه _این کیه؟ نفسی میگیرم و جواب میدم _کسی که قراره بهت آلفا بودن رو یاد بده... قبل از اعتراض کردن آزاد، مخاطب قرارش میدم _یادم رفت بهت بگم، من نمیتونم یه گرگ رو تربیت کنم...بهترین کار به نظرم این بود که توسط یه گرگ تربیت بشه تا منی که کانکت هستم! آزاد با حرص می‌خنده _الان جدی هستی دیگه؟ انتظار داری کاری که خودت نمیتونی انجام بدی رو من انجام بدم؟ سری به نشان تایید تکون میدم و دردسر خطاب به من میگه _گرگ هستش؟ پس چرا من چیزی در موردش حس نمیکنم؟ کی هست اصلا؟. با آرامش دستی به گردنم میکشم و جواب میدم _جهش یافته هست، با همیم! به قلم د‌ل‌آرا فاضل_Delito🦋🍃
Hammasini ko'rsatish...
🔥 7🍓 1
Repost from N/a
"اِنّی انَا رَبُّک" قشنگ خدا در گوشِت داره میگه: خدات منم، بیخیالِ بقیه :) 𔘓     ˙ · . . · ˙ ꔫ ˙ · . . · ˙ ꔫ ˙ · . . · ˙ ꔫ ˙ ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ سرنوشت رازآلود ꒰𖨯◌⃘˖ پرهام ⍅⅏⍆ اسرین ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #عاشقانه_هیجانی_طنز 𖦆✎ https://t.me/+L4KKWZlCF2U0NTlk ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ زامبی ꒰𖨯◌⃘˖ یوتاب ⍅⅏⍆ عدنان ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #عاشقانه_مافیایی_تخیلی 𖦆✎ https://t.me/+eEmQTJ3vXDMyOTg0 ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ التیام جانم ꒰𖨯◌⃘˖ رادمان ⍅⅏⍆ آهو ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #عاشقانه_اجتماعی 𖦆✎ https://t.me/+olbgBvgEmy5jY2I0 ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ جنگل‌سحرآمیز ꒰𖨯◌⃘˖ لولا ⍅⅏⍆ رادین ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #فانتزی_هیجانی_صحنه‌دار 𖦆✎ https://t.me/+3ccUtmnQC4U4MjQx ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയهری و فرزند نفرین شده ꒰𖨯◌⃘˖ آلبوس ⍅⅏⍆ اسکوریپوس ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #معمایی_جادوتخیلی 𖦆✎ https://t.me/+ajSLYMU5qvpmNWZk ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ شوکا ꒰𖨯◌⃘˖ شوکا ⍅⅏⍆ فرهاد ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #ممنوعه_درام_جنایی 𖦆✎ https://t.me/+ZbF42-dQ-pY5NjZk ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ دنیای پوسیده ꒰𖨯◌⃘˖ امیرعلی ⍅⅏⍆ فرشته ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #معمایی_هیجانی_عاشقانه 𖦆✎ https://t.me/+5BiMgWy8kX45OWE0 ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ دُژَم ꒰𖨯◌⃘˖ حسام ⍅⅏⍆ ملورین ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #عاشقانه‌_صحنه‌دار_انتقامی 𖦆✎ https://t.me/+0ea3UZER1Zw3NGFk ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ رز خونین ꒰𖨯◌⃘˖ واتارو ⍅⅏⍆ آشیکاوا ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #اکشن_فانتزی_غمگین 𖦆✎ https://t.me/+G6D-LpNwL2sxNGRk ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ محصور ꒰𖨯◌⃘˖ رایلن ⍅⅏⍆ رزتا ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #تاریخی_فانتزی_ماجراجویی 𖦆✎ https://t.me/+kGyoLnvp2zs4MDhk ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ عشق بی صدا ꒰𖨯◌⃘˖ رادوین ⍅⅏⍆ ستاره ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #مافیایی_عاشقانه_رازآلود 𖦆✎ https://t.me/+TMtJ022EcycwYWY0 ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ دود خاکستری ꒰𖨯◌⃘˖ آرسین ⍅⅏⍆ آرمیلا ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #عاشقانه_مافیایی_هیجانی 𖦆✎ https://t.me/+2CMIYhTI2z01Zjg5 ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ کارت خونی  ꒰𖨯◌⃘˖ ناشناس ⍅⅏⍆ آلیس ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #عاشقانه_گرگینه‌_خون‌آشامی 𖦆✎ https://t.me/+nnvGfkoEIS9hMWZh ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ عشق بی پایان ꒰𖨯◌⃘˖ ایهان ⍅⅏⍆ ایسان ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #مافیای_عاشقانه_پلیسی 𖦆✎ https://t.me/+YT8uNxAB9mszYjhk ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ مافیای من ꒰𖨯◌⃘˖ ارتین ⍅⅏⍆ نیلین ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #مافیای_عاشقانه_هیجانی 𖦆✎ https://t.me/fvjklplnbddfiobxwdvk ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ گیس طلایی ꒰𖨯◌⃘˖ اسپاد ⍅⅏⍆ درتاج ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #عاشقانه_تاریخی_هیجانی 𖦆✎ https://t.me/+8Byn4qr-JeJlMzA0 ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ بیبی فیس ꒰𖨯◌⃘˖ تمنا ⍅⅏⍆ ساشا ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #تینیجری_هیجانی_عاشقانه 𖦆✎ https://t.me/+VN-o-cmJJcSW7KLa ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ دلبر کوچولو ꒰𖨯◌⃘˖ اردلان ⍅⅏⍆ دلسا ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #ددی_لیتل_خشن 𖦆✎ https://t.me/+34DNGDJXAzo0NGU8 ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ کد عشق ꒰𖨯◌⃘˖ اتریسا ⍅⅏⍆ رِوُن ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #عاشقانه_مافیایی_هیجانی 𖦆✎ https://t.me/+Qsne9nsjA2xlZmRk ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയ سوشیانت ꒰𖨯◌⃘˖ آتریداد ⍅⅏⍆ نامیرا ┊𖧵ֹֺֽ໋໋݊ #عاشقانه_خوناشامی_صحنه‌دار 𖦆✎ https://t.me/+gT4OR7fqMN0yMjVk 𔘓     ˙ · . . · ˙ ꔫ ˙ · . . · ˙ ꔫ ˙ · . . · ˙ ꔫ ˙ ┊𖧧ꞋꞌꞋꪻ🍒🍷ະയتب‌لیستی ناب آشیان رمان 𖦆✎ http://T.me/ashian_roman
Hammasini ko'rsatish...
زامبی #پارت۱۲۸ یه نیم تنه سبز با شلوار دامنی زرد رنگ که گلای بزرگ سبز داشت تنم بود، و کتفم باند پیچی شده بودش...به آرومی دستی روی جایی که زخم شده بود میکشم و وقتی چیزی حس نمیکنم نا امید و نا امید تر میشم، و نفسم رو آخر سر با آه بیرون میدم... ناشنایه سعی می‌کنه که دلداریم بده _شاید همونی که بهت چاقو داد و کمکت کرد کاری کرده که نتونی درد رو حس... بی حوصله میپرم وسط حرفش _زور نزن، بیا و فقط خیلی راحت مثل من قبول کن که من مردم! اما اون غم زده به نیم رخم خیره شده بود و زمزمه می‌کنه _یعنی بعد از همه اینا، بعد از زمین زدن عموت قراره بری؟ خودم هم واقعا از آینده خبر نداشتم و زمزمه ها هیچوقت چیزی از آینده برام نمیگفتن، شونه بالا میندازم _نه من کسی رو زمین نمی‌زنم، فقط اینکه دارن تو آتیش جهنمی که خودشون روشن کردن می‌سوزن ر‌و تماشا میکنم، بعد از اینکه مطمئن شدم به سزای اعمالشون رسیدن باید برم!. گیج شده زمزمه می‌کنه _چرا متوجه نمیشم که چی میگی؟ گردنم کمی کج میشه _درکش به ظاهر خیلی سخته ولی در واقع آسون تر از اونی هست که ظاهرش نشون میده، مثل یه ناظر میمونم یکی که باید نظارت کنه و از همه چیز مطمئن بشه!... پر از تردید سوال می‌کنه _گفتی که ما هم قراره مجازات بشیم؟ در جواب این سئوالش سری تکون میدم _همه کسایی که گناهی نابخشودنی مرتکب شدن دست آخر مجازات میشن، از قوانینی که پایه های این دنیا هستن هیچکس نمیتونه فرار کنه، حتی اگه دم مرگ هم باشه بازم باید تسویه حساب کنه...من نمیدونم که چرا این انرژی منفی رو دارید یا چه گناهی مرتکب شدید، منو تنها به عنوان یه مامور ببین کن دستور میگیره و اجرا می‌کنه!. به قلم د‌ل‌آرا فاضل_Delito🦋🍃
Hammasini ko'rsatish...
10🍓 2👍 1
دردسر پارت34 لعنتی، با دیدن نگاه ترسیده‌اش میفهمم که هنوز بیدار بود و اون از دیدن چیزی که توی وجود من بود به وحشت افتاده...نفس عمیقی میگیرم و فقط با بستن چشم هام زیاد طول نمی‌کشه که اون موجود درونم رو دوباره به خواب میفرستم و چشم باز کرده و خیره به دردسر میشم که از بهت و ترس چیزی که به چشم دیده حتی نمیتونست پلک بزنه... ولی من بر خلاف اون که ترسیده بود از سر حرص و فشار مشتم بالا میاد تا مستقیم به سمت صورتش حمله ور بشه اما خودم رو کنترل کرده و دستم رو پایین میارم و با صدایی که بلندیش رو نمیتونستم کنترل کنم میگم  _دقیقا می‌خوام بدونم تو همچین جاهایی چه غلطی میکردی؟ تو یه جو عقل تو کلت نداری بچه؟ با دیدن عصبانیتم دست دست کرده جواب میده  _دعوتم کردن!... پوزخند صدا داری میزنم و دهن کجی میکنم  _و توی احمق هم بدون اینکه چیزی راجب این منطقه بدونی پا شدی اومدی؟. گیج سری تکون میده _آره،‌ یعنی نه...نمیدونم هیچی راجب اینجا نمیدونم! چشمی توی حدقه می‌چرخونم و میتونستم بگم که مطمئنم من نمیتونم تا تهش این بچه گرگ رو تحمل کنم و حتما لازم بود یه جایی بزنم بکشمش، وگرنه برای تحمل کردنش صد درصد به کمک کائنات احتیاج داشتم که به فریادم برسن... متاسف و نا امید نگاه ازش میگیرم و زمزمه وار میگم   _گند زدی به همه چیز... فعلا فقط دنبالم راه بیوفت همین! به قلم د‌ل‌آرا فاضل_Delito🦋🍃
Hammasini ko'rsatish...
🔥 6🍓 1
زامبی #پارت۱۲۷ برام حرف هاش و داستانی که از کیهان تعریف کرد قابل فهم نبود و نمی‌فهمیدم چرا داشت یهویی اینا رو برای من تعریف میکرد، انگار که سوالم رو از حالت صورتم و نگاهم متوجه میشه و جواب میده _صرفا به این خاطر گفتم که میبینم زیاد با هم دیگه کل کل میکنید! دوباره نگاه به سمت کیهان میکشم، خوش بحالش هیچی از این دنیا نمیدونست و خودش رو زده بود به اون راه، و ظاهراً علاقه‌ای هم نداشت که چیزی از این آدما بفهمه، فقط برای خودش داشت رها از کل عالم و آدم زندگی میکرد... نفس عمیقی از این افکار میگیرم و دست به زیر چونه ام زده و بحث رو عوض میکنم _گفتی میفهمی که اون شب چه اتفاقی افتاد!؟ دستی به پاهاش کشیده و سری به تایید تکون میده _اره گفتم، ولی بچه ها هر چقدر گشتن بازم چیزی دستگیرمون نشد... پنچر شده زمزمه میزنم _همه فکر میکنن که اینم یکی از مسخره بازی هام هست سریع میپره وسط حرفم _اگه من اون جیغ رو نمیشنیدم آره میشد یکی از استعداد های بازیگری فوق‌العاده ای که داری، اما خب هر طور هم که بخوایم حساب کنیم تو نمیتونی اون طوری جیغ بکشی چون حتما حنجره‌ات پاره میشه و خون هست که از حلقت میزنه بیرون! نکته مثبت حداقل این بود که عدنان اون صدا رو شنید و همین باعث میشد که حرف هام رو باور کنه، البته که اون رد انگشت های دور گردنم که بعد از تمیز شدن زخمم پیدا شدن هم قابل انکار نبودن... زخم؟! برام حس نکردن اون درد عجیب و ترسناک بود، اولش میخواستم بگم از این ترسیدم که هنوز زنده هستم اما خب دوباره برام یادآوری شد که من خیلی وقت پیش مردم و الان دیگه زمان این نیست که نگران مرده یا زنده بودنم باشم، چون دیگه آب از سرم گذشته بود حالا چه یک وجب چه صد وجب... به قلم د‌ل‌آرا فاضل_Delito🦋🍃
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 13🍓 2👍 1
دردسر پارت33 آزاد همیشه صدایی که از درون وجود من بیدار میشد رو اینطوری توصیف میکرد که مثل غرش شیر و اژدها با هم دیگه هست، اما آروم تر و تاریک تر...تک به تک اجزای اون موجود درونم بیدار میشن و زیر پوستم و داخل بدنم شروع به حرکت میکنن و من به خوبی میتونستم سیاه شدن کامل چشم هام رو حس کنم... و به همون اندازه کل ترسی که اطرافیانم داشتن رو حس میکردم، به اون فردی که الان مثل موش روی اون مبل داخل خودش جمع شده بود و مچاله شده با وحشت بهم نگاه میکرد میرسم و با کمی خم شدن به سمتش زمزمه میزنم  _برو بهش بگو پیداتون کردم...بگو نمونه بیست و دو داره میاد!. با صدایی که از ترس به لرزش افتاده بود می‌پرسه  _چطوری زنده موندی؟ لبخند زده جواب میدم  _یادت نره که من یه نسل جدید از انسان هستم!. نیم نگاهی به دردسر میندازم  _امشب فقط اومدم که شاگردم رو ببرم... و اون با تعجب نگاه به سمت دردسر می‌کشه و بعد خیره به من میشه و من شونه بالا انداخته میگم _فقط دارم تربیتش میکنم همین...تبدیل کردنش به یه سلاح برای نابودی و مرگ همه شما!. *** تقریبا کشون کشون دردسر رو دنبال خودم میکشم و وقتی از اون ساختمون دور میشیم نمیتونم تحمل کنم و بالاخره سرش داد میکشم  _در احمقانه ترین حالت ممکن توی زندگیت قدم برمی‌داری و انتظار داری که ازت یه آلفا در بیاد؟ اونم چه آلفایی؟ رهبری گله گرگا؟ باید حتما شوخیت گرفته باشه!... ترسیده به تیر برق تکیه میزنه و تته پته کنان می‌پرسه  _تو اصلا چی هستی؟... به قلم د‌ل‌آرا فاضل_Delito🦋🍃
Hammasini ko'rsatish...
🔥 7🍓 1
Repost from N/a
🏖یه لیست از بهترینای تابستون: ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵گیسو هامون ╾بخاطر انتقام مرگ عشقم با دلبری خودمو به اتاق خواب قاتلش رسوندم و زیرخوابش شدم اما ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+jPZyOfuB2RRmYTI0 ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵پرواز ارمیا ╾بعد از فهمیدن هویتش، شوهرش رو ترک میکنه اما مجبور میشه برگرده بخاطر ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+X_bZjlHenE1kMzlk ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵اسرین پرهام ╾وقتی پرهام ازدواج می‌کنه اسرین می‌فهمه ازش حاملست و تصمیم میگیره بره آلمان اما وقتی پرهام می‌فهمه ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+L4KKWZlCF2U0NTlk ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵امیرعلی فرشته ╾پسره رو تهدیدش می‌کنه اگر باهاش ازدواج نکنه گذشته‌ش رو پیش همه برملا می‌کنه! ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+2NpHMZ2P2QM1ZWQ0 ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵شوکا فرهاد ╾دختری ‌که بهش خیانت میشه و اون برای انتقام وارد رابطه میشه، اما از عاقبتش خبر نداره ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+L9w9EbuBFy1jYjZk ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵رادوین ستاره ╾به خاطر گردنبندی که همیشه به گردنش داشت از زندگی بی دردسرش وارد مافیا شد ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+TMtJ022EcycwYWY0 ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵ایهان ایسان ╾ایسان که حافظشو از دست داد و وقتی ایهان میفهمه زندانیش میکنه و نمیدونه ایسان حاملس ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+YT8uNxAB9mszYjhk ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵ناشناس آلیس ╾تو پارتی بالماسکه شریکم، دختری رو تو اتاق تاریکی بوسیدم بی‌خبر از اینکه اون دختر ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+nnvGfkoEIS9hMWZh ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵آرسین آرمیلا ╾دختری که برای فرار از مافیا‌هایی که دنبالشن مجبور میشه با خطرناکترین رقیب مافیاها ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+2CMIYhTI2z01Zjg5 ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵یوتاب عدنان ╾اون برای یک دقیقه مرده و دوباره زنده میشه و حالا باید با اون عمارت قدیمی و صاحبش رو به رو میشد ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+eEmQTJ3vXDMyOTg0 ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵مهسا حسام ╾دختری که عاشق یه خون‌آشام میشه؛ ولی سعی میکنه ازش فاصله بگیره تا اینکه ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+3ccUtmnQC4U4MjQx ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵برکه میکائیل ╾اون اصلا استاد پیانو نیست اون دادستانیه که قراره برای من یه جهنم درست کنه یه جهنم لذت بخش ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+DFDg8h4G-j5lNjE8 ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵ارتین نیلین ╾دختری که بخاطر رسم قدیم ازدواج اجباری میکنه بعد ازدواج میفهمه مافیاس که ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/fvjklplnbddfiobxwdvk ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵التیام جانم ╾من عاشقش شدم اما اون با قساوت ولم کرد حال برگشته است ولی من زن کس دیگری هستم و ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+olbgBvgEmy5jY2I0 ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵اتریسا رِوُن ╾دختری که برای سر زدن به خواهر دانشجوش میره روسیه و اونجا خودشو درگیر مافیای مسکو میکنه و ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+c-Sccth1ZUQ2NGFk ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵جولیا الکساندر ╾وصیت نامه ی پدربزرگ زندگی همه رو تغییر داد وصیتی که میگفت باید با عموی ناتنیم زندگی کنیم ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+w9lVVxtyfdxmYTRk ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵آروکو پادمیرا ╾دختری که قبیله‌اش بخاطر جادوش و رنگ موهای نقره‌ایش شکنجه و کشته شدند درحالی که ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+Yj9of1qJoLs3Yzc8 ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵ساشا تمنا ╾پسر شر و ته تغاری قاضی بزرگ تهران دست روی هم‌دانشگاهی آروم و سربه‌زیرش می‌ذاره و ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+VN-o-cmJJcSW7KLa ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵البوس اسکوریپوس ╾آلبوس در تلاش ثابت کردن خود به پدرشه ولی در خطریی کشندهتر از لرد سیاه قرار میگیره ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+AcFs775uAaoxMDJk ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵چاوش سالومه ╾شوهرم صوریم برای اینکه منو از زندگیش بیرون کنه یکیو ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+qqqYato6L_owMWM8 ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵اشیکاوا واتارو ╾واتارو توی یه دهکده بیدار میشه و فقط یه چیز تو ذهنشه آشیکاوا رو پیدا کن! ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+G6D-LpNwL2sxNGRk ♪━━━━━━━━●─────── ׄ ׅ ๋ ᜆ🚂 ۪ ׄ 𖫵سهراب یاسمن ╾روایت عشقی پر از شور و هیجان از دل رمان مافیای روس و دختری ایرانی که سرانجامش میشه؟ ׅ ׄ ﹢ ۪ ๘🛤 ׄ ᅳʝԾɿՌhttps://t.me/+tPe1OR5be6wxMDU ♪━━━━━━━━●─────── ✨@ashian_roman
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.