cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

عشق محبوس شده❤️‍🔥

﷽ «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» تبلیغات https://t.me/tab_best9

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
11 951
Obunachilar
-3124 soatlar
-2167 kunlar
+58130 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
_لاره چته سه ساعته تو دستشویی بیا بیرون ! امتحان شروع شده! دخترک اما نفس بریده به لخته خون کف دستشویی خیره شده بود زیرلب دیوانه وار زمزمه میکرد _ بچم مرد ...بچم ...بچم مرده ضربات به در محکم میشوند _ با توام بیا بیرون هق میزند _ تروخدا ...به کسی نگو لاله من خوبم بخدا میترسید! از اینکه کسی در مدرسه بفهمد بچه داشته و بچه اش را در دستشویی سقط کرده میترسید! نفسش از زور گریه بند امده است صدای ناظم مو به تنش سیخ میکند _ معتمد چته تو اونجا؟ چت شده بیا کهبیرون ببینم امتحانت داره شروع میشه صدای پچ پچ را پشت در میشنید همه میفهمیدند! بیچاره شده بود _ خانوم ...خانوم بخدا من ...من نکردم هق میزند. او بچه اش را نکشته بود ! او حتی نمیخواست کسی بداند نمیخواست هیروان بفهمد! زنده نمیگذاشتش! _ درو باز کن اگرنه زنگ میزنم شوهرت معتمد فهمیدی؟ باز کن ببینم چیکار میکنی اون تو؟ تمام تنش روی ویبره بود . چشمش که به لخته خون می افتاد جگرش میسوخت . _ تروخدا ...تروخدا بهش نگین زنگ بزنین ... اما حرفش قطع میشود . به چه کسی زنگ میزد ؟ چگونه به پدر و مادری که ترکش کرده اند میگفت؟ میگفت  که بچه هیروان را سقط کرده بود؟ دست روی گوشش میفشارد. توجهی به ضربات محکمی که به در میخورد نمیکند و اشک میریزد. _بگین سرایدار بیاد درو بشکنه خانوم _ خانوم باید زنگ بزنیم اتش نشانی؟ _ شوهرش میاد دنبالش؟ _ شنیدی میگن خلافکاره؟ هیروان گفته بود وای به حالش اگر بچه روی دستش بگذارد. نمیخواست به پایش بپیچد چون از عروس کوچکش چندشش میشد ! میترسید بخاطر اینکه به او نگفته تنبیهش کند ! میترسید نگذارد حتی دیگر پا به مدرسه بگذارد! میترسید از اینکه فکر کند از عمد جنین را کشته است! نمیداند چقدر میگذرد ولی صدایی لاعث میشود درجا بپرد _ لاره ؟ _ هیروان ؟ میزند زیر گریه _ بخدا من کاری نکردم بخدا نمیخواستم اینطوری بشه با خشم هشداروار میگوید _ باز کن درو ببینمت کاریت ندارم میخوام ببینم چته ! صدای دختر ها را میشنید . خجالت میکشید از اینکه جلوی او با هیروان حرف بزند . میترسید در را باز کند! التماس میکند _ نمیخوام برو من میام خونه تروخدا ... _یکی این جغله هارو ببره بیرون! با صدای دادش صداها ارام میگیرد. صدای پاها را میشنود. رفته بودند ؟ _ لاره بچه بازی درنیار وا کن جون به لبم کردی ! با تشرش خودش را جمع و جور میکند و در را باز میکند. هیروان به چشمان سرخ دخترک نگاه میکند و اخم نیکند _ چته؟ چیکار کردی با خودت؟ به سختی میتوانست خون روی زمین را نادیده بگیرد و دخترک لال شده بود _ پریود شدی لاره ؟ جوابمو بده  با بغض میگوید _ بخدا میخواستم بهت بگم ... ترسیدم بخاطر بچه دعوام کنی نزاری امتحان بدم باز هق میزند _ تقصیر من ... _ حامله بودی تو لاره؟ نفس هایش تند میشوند. حامله بود و به مدرسه امده بود؟ چقدر احمق میتوانست باشد؟ نکند ان لخته خون ... با خشم دخترک را از دستشویی بیرون میکشد  و دنبال خودش میکشد و او هنوز اشک می ریزد _ بچم مرده هیروان؟ بخدا من نمیخواستم میدانست اگر لب باز کند دخترک را بدتر به گریه می اندازد از زیرلب هایش می غرد _میبرمت بیمارستان مشخص میشه چه غلطی کردی _ نه ! امتحانم ! می ایستد و دست زیر چانه اش میزند _ دعا کن بلایی سر خودت و اون نیاورده باشی اگرنه همینجا خاکت میکنم! داد میزند _ سوارشو از خشم دستانش مشت میشوند. دخترک همینطوری وارفته بود سعی داشت بدترش نکند ولی اجازه نمیداد. با حماقت هایش خودش را به کشتن میداد! دختربچه ها با تمسخر نگاهش میکردند و او همانجا خشک شده بود _ لاره با تو نیستم مگه؟ ناگهان روی دلش خم میشود نگران سمتش برمیگردد _چت شد ؟ لاره؟ _ دلم ... دو قدم را پر میکند دخترک روی دستش می افتد. چشم گشاد میکند و نگران به چهره اش نگاه میکند _ لاره؟ کجاته؟ باز کن چشاتو! خیسی خون را روی دستش حس میکند. شلوار فرمش غرق در خون شده بود! ترس به جانش می افتد نکند بلایی سر لاره کوچکش می امد؟ لاره کوچولویش حالا مادر شده بود؟ https://t.me/+k38djK-hHkEzMjE0 https://t.me/+k38djK-hHkEzMjE0 https://t.me/+k38djK-hHkEzMjE0 هیروان شاه منش خدای مواد مخدر که یه دخترکوچولوی چشم عسلی رو عقد میکنه ولی از کجا میدونست یه روزی عروس چشم عسلی که مامانش براش گرفته بود میشه همه دنیاش؟ دنیای سیاهش و خون هایی که ریخته اجازه میده به کسی دل ببنده؟
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
سلام😍 این شما و این بهترین رمان های آنلاین🔻 ➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶ وقتی متوجه خیانت شوهرم شدم خواستم ببخشمش اما گفت بخاطر معشوقش طلاق بگیرم! ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ برام پاپوش دوختند و منو انداختن زندان! فکرش رو بکن..یه دختر جوون تو زندون! چه اتفاقی هولناک تراز این میتونه بیفته ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ مونس دختری که برای ثابت کردن عشقش بکارتش رو تقدیم می‌کنه، اما پسره روز عروسی قالش می‌ذاره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ حنا سال‌ها قبل به صورت قاچاقی از کشور دزدیده و فروخته شده ومحکوم به تن فروشیه امایک شب بادیدن سیدالیاس طباطبایی ورق بر‌می‌گرده‌ ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ به جرم عاشقی از خانودام طرد شدم اما اون خیلی زود عشقش بعدبه دنیا دخترم سردشد وزن دوم گرفت! ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ درست وقتی‌ که داشتیم نامزد می‌کردیم، عکس‌های برهنه‌ام به دست عشقم رسید ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری باگذشته تاریک ومبتلا به بیماری مردهراسی مجبور به ازدواج با مردی سرد و خشن میشه که ۱۵سال ازش کوچکتره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ رمان کامل و رایگان، با هر ژانری که دوست داری بخون ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. آن هم به طور غیابی ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ پسر خلافکاری که گاوصندوق باز می کنه مقابل دختر جسوری قرار می‌گیره که بهش گیر می‌ده اون وتو یکی ازماموریت‌هاش ببره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ صدف زنی مریض که شوهرش اورا ترک کرده وبا معشوقه‌اش در ترکیه زندگی‌ می‌کند ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ سرمه بعد از ده سال زندگی مشترک بخاطر خیانت شوهرش و اجبار شوهرش به طلاق ، طلاق میگیره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که بعد ازورشکستگی پدرش به دام یک گروه جنایت‌کار می‌افتد ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ فایل رمان های ایرانی وخارجی ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری به اجبار خانواده‌اش به عقدمردان مرفه در می‌آد.برای این‌که‌ بتونه بعد از طلاق از اون‌ها مهریه بگیره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ لینک دونی رمان های آنلاین ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ عشق ممنوعه ای بین دختر مسلمان نامزددار و پسر ارمنی شکل میگیره،عشقی که کلی مخالف داره ورسوایی به بار میاره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ فریماه،دختر سختی کشیده ای که بعد از اینکه تیرداد عشق اول و پسر شوهرش بهش تجاوز می کنه،پاتوی زندگی سرگرداحدی می ذاره،کسی که فریماه براش یه خط قرمز ممتده. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ آریانا اتفاقی به کسی دل می‌بنده که همه می‌گفتن معشوقه‌ی پنهانی مادرش بوده ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ ازدواج قراردادی عروس فراری با خواننده‌ای معروف،بی‌خبر از آنکه آن مرد همان رفیق صمیمی نامزد سابقش است. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختر شیطون و تکواندوکاری که خیلی اتفاقی با پرونده‌ای رو‌به‌رو می‌شه که اونو وارد دنیای بی‌رحم مافیا می‌کنه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ راحیل به خاطر زندانی بودن برادرش تو یه کشور دیگه مجبور می‌شه صیغه دوست صمیمی داداشش بشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که به خاطر دزدیده شدن برادرش مجبور می شه زیرآب عشقش رو بزنه واز ایران فرار کنه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ سارا ازروی اجبار پرستار مردی که می شه بویی از احساس نبرده ودر پی اونه اما ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ می‌گفت عاشقمه اما من نمی‌خواستمش،نمی‌دونستم با نه گفتن به اون حکم مرگ خودم و امضا کردم. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ شاداب طی یه اتفاق وحشتناک و واقعا عجیب و خنده‌دار با مردی آشنا می‌شه که به‌نظر می‌رسه دیگه قرار نیست ببینتش اما... ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ رستا به خاطر پیدا کردن امین مجبور می‌شه با رفیعی خاستگار قدیمی‌ش همراه بشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که تنها وارث شرکت بزرگ پدرشه توسط استادش فریب می‌خوره و دل می‌بازه بهش.خبر نداره که توسط این گروه چه نقشه‌ها براش کشیده شده.. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ مهرناز از دست بداخلاقی‌های باباش با انوش دوست میشه که تقریبا هم‌سن و هم‌صنف پدرش.. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ یک شب که طلا رو که چاقو خورده و می برن توی درمانگاهی که شیفت شبش با داریوشه. آدمای داریوش میخوان طلارو اذیت کنن که داریوش با همون بی حالیش متوجه ی موضوع میشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ بهار پسری که عاشقش شده از طرف پدرش اومده تو زندگیش که در کودکی رهاش کرده و حالا اون پر از حرص و کینه س از اون پدر و پسر ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
Hammasini ko'rsatish...
.
Hammasini ko'rsatish...
ناتکوین هاتو مفت نفروش🆘 این چنل ناتکوین هات رو به بهترین قیمت میخره: @Notcoin
Hammasini ko'rsatish...
فیلترشکن پولی؟؟؟ +نه مرسی با فیلترشکن های رایگان این چنل وصلم : freeproxy
Hammasini ko'rsatish...
Repost from برمودا🔻
sticker.webp0.11 KB
Repost from N/a
_زاپ شلوارت کم مونده برسه به خشتک، چه وضعشه اینطوری اومدی مدرسه؟ امیر پارسا با حیرت چرخید و به دختر کم سن و سالی که یک لباس فرم سورمه ای پوشیده بود نگاه کرد! اولین روزی بود که می خواست برای این مدرسه تدریس کنه. دختر بچه جلو اومد. _ندیده بودم اولیا اینطوری بیان مدرسه! به سنتون نمیخوره از پدر بچه ها باشین. به سر تا پای امیرپارسا نگاه کرد، یه هودی کلاه دار با شلوار زاپ دار آبی رنگ. _و همچنین به پوششتون! از برادر دانش آموزا هستین؟ امیرپارسا که از صدای دختره خسته شد، دست به جیب شد و با خونسردی گفت: _سعی نکن توجه منو جلب کنی بچه جون... چشمای دختر از حدقه بیرون زد. _چه طرز حرف زدنه اقای محترم؟ نه پوششتون درسته نه ادب بلدین... بفرمایید بیرون تا نگهبانی رو خبر نکردم. پوزخندی زد و دست به سینه شد، بازوهای برجسته اش از زیر هودی بیرون زد. _تو میخوای منو بیرون کنی فنچول؟ برات گرون تموم میشه بچه جون... دخترک دهانش باز مونده بود و پسر جلو اومد، بی هوا بازوی دختر رو گرفت و اونو جلو کشید. _میدونم تو سنی هستی که نیاز به این کارا داری... هر جا پسر میبینی شیطنت کنی و کرم بریزی! ولی حواست باشه هر سخن جایی هر نکته مکانی دارد! دستای دختر بالا رفت و سیلی محکمی به گونه ی امیر پارسا زد، صدای جیغ جیغیش بلند شد. _مرتیکه ی عوضی چیکار میکنی میدم پدرتو در بیارن ازت شکایت میکنم... امیرپارسا که از سیلی که خورده بود عصبی شده بود، بازوی دختر رو محکم تر گرفت و کمرش رو به دیوار کوبید... محکم بهش چسبید و غرید: _چه گهی میخوری تو بچه؟ عجب دانش اموز روداری هستی... عصبی گلوش رو گرفت و فشار داد . _با یه حرکت من تو اخراج میشی از این مدرسه... دختره ی پتیاره ی عوضی. دنیز با حرص زیر دستش کوبید و لگد محکمی به شکمش زد. امیر پارسا که انتظار این قدرت و دفاع رو نداشت عقب عقب رفت و دنیز داد کشید. _میخوای چه غلطی بکنی تو؟ من مدیر این مدرسه ام! میدم پدرتو در بیارن به جرم دست درازی و توهین. با حیرت به دختر ریز نقشی که میگفت مدیره نگاه کرد که همون لحظه معاون پرورشی وارد دفتر شد. _خانم یزدانی اینم پرونده ی معلم جدیدی که به تازگی از آلمان اومده... بفرمایید. دنیز به سمت پرونده رفت و با باز کردن پرونده عکس امیر پارسا رو رو به روش دید! هر دو با حیرت و تعجب به هم خیره شدن و ... https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk من امیرپارسا توکلیم. یه معلم زبان دورگه که برای فرار از گذشته‌ی عذاب‌آورم به اردبیل پناه آوردم اما نمی‌دونستم فرارم قراره من رو مقابل دنیز قرار بده؛ یه دختر ریزه میزه با موها و رنگ چشم‌های عجیب. وحشتی که در عین جذابیت هر چیزی بهش می‌خوره جز اینکه مدیر مدرسه باشه. مدیر مدرسه‌ای که من قراره توش مشغول به کار بشم.... ژانر: روانشناسی، اجتماعی، خانوادگی، عاشقانه #معمار_گلوگاه_کو_حفره‌_می‌خواهم کار جدید نویسنده آشفتگی مرا داروگ می‌فهمد🔥❤️‍🔥❌️ https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk https://t.me/+GaqAnfZhKYtiMjVk
Hammasini ko'rsatish...
💙 چنل رسمی مهسا عادلی💙

✍🏻مهسا عادلی✍🏻 آشفتگی مرا داروَگ می‌فهمد(نشر علی) خبط ها قامت ما بود( نشر علی) هوکاره(نشر علی) استورم(آفلاین) معمار گلوگاه کو؟ حفره می‌خواهم(آنلاین) فاخته ها در آسمان می‌گریند(آنلاین) 💓با احترام لطفا از کپی کردن خودداری فرمایید💓

Repost from N/a
Photo unavailable
-یه بازی میکنیم دخترسک*سیم! من میشم گرگ وتو یه آهو. چشای گردشدمومیخ چشای سیاهش کردم وباتعجب گفتم:  -چرا؟ -سوال نداریم، توفرارمیکنی وتاجایی که میتونی سعی کن نگیرمت. اب دهنموقورت دادم : -میفهمم چی میگیا اما متوجه نمیشم ! -اگه تا یه دقیقه دیگه به جای فرار هنوز زیرم باشی  وزر بزنی تضمین نمیکنم سالم از این خونه بیرون بری ومطمعن باش جوری به دندون میکشمت که تاعمر داری فراموش نکنی آهو کوچولو! پس تانشُمردم دست به کارشو. یه کوچولو فاصله گرفت میتونستم حرص وخواستن روتوچشاش به وضوح ببینم، دلهره ووحشت وجودمو پرکرده بود محکم کف دستامو تخت سینش کوبیدم وخودمواز زیرش بیرون اوردم. https://t.me/+yOArADKALXYzOWI0 https://t.me/+yOArADKALXYzOWI0 یه رمان پیداکردم براتون عاشقش میشین یه لوسیفرداره نگم براتون سردسته  همه مشتیاااا😍😎 باهرپارتش نفس توسینتون حبس میشه! پیشنهادمیکنم ازدستش ندین داستانی جدیدو سراسر هیجان باچاشنی طنز وعاشقانه ای ناب🥺😌
Hammasini ko'rsatish...
👍 1