cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

♡کانال رسمی زهرا مهدوی ♡

♡ ﷽♡ قَسَم‌بِه‌عِشق‌که هِیچ‌بِه‌دِل‌نِشستِه‌اِی‌ز‌ِدِل‌نَخواهَدرَفت رمان های آرامش گمشده- فایل بازگشت جنون- فایل دکترای عشق- فایل معادله عاشقانه- فایل عضو انجمن نویسندگان ایران نویسنده : زهرا مهدوی #هرگونه کپی برداری بدون رضایت نویسنده و حرام است💥

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 710
Obunachilar
+1324 soatlar
+2327 kunlar
+32730 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
🍷نــــامـــیـــــرا دخترِ دورگه‌ی انسان و خوناشامی که بعنوان ناجیِ دنیا برگزیده می‌شه. و درست بعد از تولد هجده سالگیش، هرشب خواب یه پسر جذاب و خوشتیپ رو می‌بینه، اما درست روزی که قراره اون‌و از نزدیک ببینه شیاطین و میدزدنش و هرشب...🩸 https://t.me/+ky1T3uPtB9pjN2U0 ۱۷
Hammasini ko'rsatish...
بیا با هم روی این جمعه را کم کنیم بیا برویم جایی به دور از غم هایش به دور از دلتنگی هایش جایی که خبری از گوشه ی دنج و دمقش نباشد جایی که تو موهایت را به باد دهی و من غرق عطر تنت باشم دستانت را لمس کنمُ بگویم دیدی جمعه دیدی اینبار نتوانستی دلتنگیت را بر ما و عشقمان قالب کنی و تو بخندیُ این جمعه بهترین جمعه مان شود #صدف_موسی_پور ظهرآدینه بکام، حال دلتون کوک کوک💖
Hammasini ko'rsatish...
👏 2 1
Repost from N/a
دشمنی امیرمقاره و رهام هادیان 😧🚫 رفاقتی که سر عشق اشتباه امیر مقاره بهم خورد و رهامی که کینه چشماش رو کور کرده... _#رهام تو از هیچی #خبر نداری ... داشتم له له میزدم برای بغل داداشم ، داداشی که خودم قلبش رو سنگ کردم ، داداشی که قبلاً کم می آوردم پناهم بود ولی الان ... پوزخندی زد و نگاه پر نفرتی بهم انداخت یعنی اونم الان دلش بغل منو میخواست اونم مثل من دلش برای کلمه #داداش تنگ شده بود ... چشمای اشکیم رو بهش دوختم که انگار برای یک لحظه حالت نگاهش تغییر کرد و با بلند شدن دستش ... بیا ادامه شو بخون 👇 https://t.me/+b7ejvfVGIABlYzc0 ۱۳
Hammasini ko'rsatish...
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
﷽ در عزاداری ها، آن هنگام که دلت به درد می آید و اشکت سرازیر میشود ، دستت را بر روی سینه بگذار و آرام زمزمه کن : آجَرَکَ الله یا بَقیَّهَ الله فی مُصیبَتِ جَدِّکَ الحُسین علیه السلام... بگذار همدردیت با صاحب اصلی عزا ، مرهمی بر دل داغدارش باشد و مولایت بداند در این روزهای پُر درد ، همّ و غمت ، غربت و غصه ی امام زمانت است... 💔اَللّهُمَ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج💔 ♡••࿐
Hammasini ko'rsatish...
2.84 MB
💔 5
Repost from N/a
آریانا دختر جذابیه که عاشق یه نیمه انسان/نیمه زامبی به اسم رایان میشه اما یه مدت بعد پسره بهش تهمت خیانت می‌زنه و باعث می‌شه به کل از هم دور بشن و آریانا به پسر دیگه‌ای نزدیک بشه تا یه زندگی جدیدو شروع کنه غافل از اینکه وقتی رایان اونو گاز گرفته اونم تبدیل به یه نیمه زامبی شده و...😱 https://t.me/+hRBsql6tH4IwNmNk متفاوت‌ترین رمان #عاشقانه_تخیلی 10صبح
Hammasini ko'rsatish...
1
Repost from N/a
امیرعلی نعره زد: - میگی چی بهت گذشت، یا خودم رو آتیش بزنم؟ قطره‌ی اشک دیگری بی‌اختیار بر گونه اش چکید و با همان صدای بغضی‌الود و چانه‌ای لرزان، لب زد: - مُردم امیر، من بین اون مردها با اون وضع مُردم! برق ناشی از اشک چشمانِ دلارام حسابی دلش را آتش می‌زد. او مرد بود و دیدن آن حال دلارام با آن وضعیت، باعث بیرون زدن رگ گردنش شد. برایش نفس کشیدن سخت‌تر از، حتی بلعیدن آتش بود! پس بی‌درنگ بدون در نظر گرفتن محرم و نامحرمی، تنش را به سمت خودش کشید و پیشانی‌ را روی پیشانی‌اش او نشاند و گفت: - نترس از این لحظه من هستم دلارامم! نترس عشق من! چی شد...🙄 چی شد! 🤔 https://t.me/+ftddv3Y9ByE3OTU0 ۲۴
Hammasini ko'rsatish...
1
Repost from N/a
Photo unavailable
-امیر عسل امروزخورد #زمینو من نبودم، تو #نبودی تاروی #سرش رو #ببوسیُ بهش بگی "من اینجام #بابا" #سخته مادربودن نه #امیر؟ اونم #مادرِبچه‌ای که َمانَتیه َمیرته، امروزاحساس کردم #پوچَم امیر‼️ - امیرامروز اولین #دندونش دراومد، باید می‌دیدی #دلبریش رو، - بگوبابا.بگو #بابااَمیر #ذوق کنهُ #قربونت بره، :بآ.بآ. با شنیدن صداش اشکم چکیدُ لب‌تاپ رو بستم.🥲🥲👇👇‼️ https://t.me/+1OM_1KDV2qU4MDY8 بَقیه‌یِ دآستان🫠🫶🏻 ۲۰
Hammasini ko'rsatish...
بدنم از شدت استرس می لرزید. آنقدر ناراحت بودم که نزدیک بود هرلحظه اشکم فرو بریزد. شتاب زده درِ اتاقی که یاس در آن بود را باز کردم، به محض ورودم، یاس را مقابلم با صورتی که رنگش به سفیدی میزد و چشمهایی که بی رمق و بی حال ولی خیس و قرمز بودند، یافتم. نگاه خیسش به من که گیج، شرمنده، مضطرب با سینه ای که از شدت ترس بالا و پایین می شد افتاد، خیلی سریع نگاه از چشمهایم گرفت؛ با تردید قدمی به سمتش برداشتم او هم قدمی به جلو برداشت، قصدش این بود از در خارج شود . مقابل هم که قرار گرفتیم، به محض اینکه خواستم لب وا کنم و علت تأخیرم را توضیح دهم. کف دستش را بالا آورد و به نشانه سکوت روبروبم گرفت. چشمهایم دو دو زنان و ترسیده به لبهایش خیره شد، بغضش را بزور پایین داد و ناتوان در حالیکه صدایش بزور به گوشم رسید، اززیر دندانهایش غرید: - هیسسسسس نمیخوام چیزی بشنوم، مهم نیست چرا نرفتی دنبالشـ.... باید یادم می بود تو در قبال پسرِ من هیچ وظیفه ای نداری، بچه تو که نیست نگرانش بشی و یادت بمونه بری دنبالش، فقط... زهرکلامش را طوری در جانم سرازیر کرد که همه بدنم از توان افتاد. رد نفرت در کلام و نگاهش مرا به سخت ترین حالت ممکن شکنجه می کرد. جلوی چشمهایم پرده سیاهی کشیده شد، قلبم از تیزی حرفهایش شکافته شد، این حرفها آخر بی انصافی بود. از نگاه غم آلودم نگاه گله مندش را گرفت و بدون توجه به من ، از من عبور کرد و رفت. پاهایم کم توان تر از قبل شدند، اتاق دور سرم می چرخید. بزور فرمان مغزم را اجرا کردم و با قدم هایی سست به طرف اتاقی که احتمالا رهی آنجا بود رفتم......
Hammasini ko'rsatish...
😭 12 3👍 1
پارت اول خوش اومدید شما با بنرهای واقعی عضو شدید
Hammasini ko'rsatish...
🥰 5
سلاااااام عشقا وقتتون بخیر❤️ دلم براتون تنگ شده، چرا نیستید🥹😍 یه اسپویل از پارتهای آینده براتون آوردم شما یه اعلام حضور بدین، تا تقدیمـتون کنم.💛 نظراتت و پیشنهادتونو راجب پارتی که میزارم برام بنویسید.❤️‍🩹❤️ یه خوش آمد عرض می کنم خدمت دوستان تازه واردمون همراهمون بمونید قشنگا❤️
Hammasini ko'rsatish...
13🥰 5
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.