cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

Mariya Novels (سایه ی سرخ)

°•○● ﷽ ●○ هرروز پارت خواهیم داشت👌 #شما‌بابنرهای‌صددرصد‌واقعی‌واردکانالمون‌شدین👌👌

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
5 623
Obunachilar
-1024 soatlar
-777 kunlar
-23630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
سینه هام از درد دارن از جا درمیان ... چشم باز میکند و او را کنارش روی تخت میبیند که بغل گوشم زمزمه میکند. آباژور کنارش را روشن میکند _ چته دوباره؟ هزار بار گفتم تر نزن به خوابم با مظلومیت لب میزند _ بچه تازه خوابش برد دل درد شده بود ...الانم خیلی درد دارم به دختر ۱۷ ساله روبه رویش نگاه میکند قیافه اش هیچ به این حرف ها نمیخورد این ها بلاهای بود که این مرد سرش آورده بود! با بی رحمی میگوید _ فردا هزار کار دارم هرکاری میکنی رو مخ من نرو دخترک بق میکند _ هیروان ... مرد چشم به هم میفشارد متنفر بود وقتی با این معصومیت صدایش میزد با لحن ارامتر نگاهش میکند _ چته؟ لب میزند _ خیلی درد میکنه موهای پریشان دختر چهره اش را پوشانده بود. با خود فکر میکند این دختر پریشان درمانده کجا و دختر فرامرز شاه منش بزرگ کجا؟ پوزخند میزند و با شصت گونه اش را نوازش میکند خوب به هدفش رسیده بود!! اخم میکند _ برو بیرون تا خودم نزاشتمت پشت در دخترک دنده پهن شده بود از حرف های تند و تیزش. با تخسی سرش را میان بازویش جا میدهد با تردید دستش را میگیرد و روی سینه های پر شیرش میگذارد _میبینی؟ از درد انگار نبض میزنه مرد دستش را میکشد و نفس بلندی میگیرد _ لاره ... با مکث میگوید _ خوشحالی نه؟ این وقت شب از درد بمیرم و کسی جز تو نباشه ؟ دلم بخواد بچه ای که تو پس انداختی رو خفه کنم که یکم راحتم بزاره ...خوشحالت میکنه؟ نیشخند میزند _ خوشحالم! موهایش را به آرامی چنگ میکند که چهره اش را ببیند _ اینکه تو خونه منی ... کهنه بچمو عوض میکنی و یه شب در میون مجبوری باباشم راصی کنی و هیشکی جز من مرده و زندت براش مهم نیست خوشحالم میکنه ! انتقام مامان مظلوممو بعد سالها بلاخره میبینم لاره ! موهایش را رها میکند و دخترک با بیخیالی لبخند میزند به خشمش دفعه اولی نبود که اینهارا میشنید اینکه تا به حال چطور انقدر مطیع دوام آورده بود عجیب بود ! خونسردی اش به عنوان کسی که همه چیزش را از خانواده تا آبرو و آینده اش را به این مرد باخته بود ترسناک بود . در کمال تعجب بغض میکند _ درد میکنه ...یکاری بکن هیروان چشم گشاد میکند اما دخترک مسر تر از این حرف ها به نظر می آمد تیشرت گشادش را از تن میکند و تن برهنه‌اش را به او نشان میدهد نیشخند میزند از روی زیادی که تنها یادگار گذشته لاره بود دخترک را روی دست میگیرد و دستش را به ارامی روی سینه هایش میکشد _ آخ ... دست هایش روی سینه های ملتهبش به حرکت درمی آید و لاره لب به دهان میبرد _ آقا به داد برسین دایه میگه بچه نفس نمیکشه بالشت رو سرش بوده ! دستی که برای پوشاندن تن برهنه زنش به ملافه گرفته بود خشک میشود چشمانش به سمت دخترک میچرخد در چشمانش نگاه میکند. دخترک از نگاهش و چیزی که در سرش میگذرد میترسد _ بخدا هیروان من ...من فقط خوابوندمش ...من ... زیر گریه میزند . انتقام خستگی هایش را از ان طفل معصوم گرفته بود؟ نفس نمیکشید ...در سرش تکرار میشود‌ دست به موهای ظریف دخترک میگیرد و بغل گوشش زمزمه میکند _قبر خودتو کندی دختر حاجی! https://t.me/+NvJW37YDU4c1Y2Y0 https://t.me/+NvJW37YDU4c1Y2Y0 https://t.me/+NvJW37YDU4c1Y2Y0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
_لاره چته سه ساعته تو دستشویی بیا بیرون ! امتحان شروع شده! دخترک اما نفس بریده به لخته خون کف دستشویی خیره شده بود زیرلب دیوانه وار زمزمه میکرد _ بچم مرد ...بچم ...بچم مرده ضربات به در محکم میشوند _ با توام بیا بیرون هق میزند _ تروخدا ...به کسی نگو لاله من خوبم بخدا میترسید! از اینکه کسی در مدرسه بفهمد بچه داشته و بچه اش را در دستشویی سقط کرده میترسید! نفسش از زور گریه بند امده است صدای ناظم مو به تنش سیخ میکند _ معتمد چته تو اونجا؟ چت شده بیا کهبیرون ببینم امتحانت داره شروع میشه صدای پچ پچ را پشت در میشنید همه میفهمیدند! بیچاره شده بود _ خانوم ...خانوم بخدا من ...من نکردم هق میزند. او بچه اش را نکشته بود ! او حتی نمیخواست کسی بداند نمیخواست هیروان بفهمد! زنده نمیگذاشتش! _ درو باز کن اگرنه زنگ میزنم شوهرت معتمد فهمیدی؟ باز کن ببینم چیکار میکنی اون تو؟ تمام تنش روی ویبره بود . چشمش که به لخته خون می افتاد جگرش میسوخت . _ تروخدا ...تروخدا بهش نگین زنگ بزنین ... اما حرفش قطع میشود . به چه کسی زنگ میزد ؟ چگونه به پدر و مادری که ترکش کرده اند میگفت؟ میگفت  که بچه هیروان را سقط کرده بود؟ دست روی گوشش میفشارد. توجهی به ضربات محکمی که به در میخورد نمیکند و اشک میریزد. _بگین سرایدار بیاد درو بشکنه خانوم _ خانوم باید زنگ بزنیم اتش نشانی؟ _ شوهرش میاد دنبالش؟ _ شنیدی میگن خلافکاره؟ هیروان گفته بود وای به حالش اگر بچه روی دستش بگذارد. نمیخواست به پایش بپیچد چون از عروس کوچکش چندشش میشد ! میترسید بخاطر اینکه به او نگفته تنبیهش کند ! میترسید نگذارد حتی دیگر پا به مدرسه بگذارد! میترسید از اینکه فکر کند از عمد جنین را کشته است! نمیداند چقدر میگذرد ولی صدایی لاعث میشود درجا بپرد _ لاره ؟ _ هیروان ؟ میزند زیر گریه _ بخدا من کاری نکردم بخدا نمیخواستم اینطوری بشه با خشم هشداروار میگوید _ باز کن درو ببینمت کاریت ندارم میخوام ببینم چته ! صدای دختر ها را میشنید . خجالت میکشید از اینکه جلوی او با هیروان حرف بزند . میترسید در را باز کند! التماس میکند _ نمیخوام برو من میام خونه تروخدا ... _یکی این جغله هارو ببره بیرون! با صدای دادش صداها ارام میگیرد. صدای پاها را میشنود. رفته بودند ؟ _ لاره بچه بازی درنیار وا کن جون به لبم کردی ! با تشرش خودش را جمع و جور میکند و در را باز میکند. هیروان به چشمان سرخ دخترک نگاه میکند و اخم نیکند _ چته؟ چیکار کردی با خودت؟ به سختی میتوانست خون روی زمین را نادیده بگیرد و دخترک لال شده بود _ پریود شدی لاره ؟ جوابمو بده  با بغض میگوید _ بخدا میخواستم بهت بگم ... ترسیدم بخاطر بچه دعوام کنی نزاری امتحان بدم باز هق میزند _ تقصیر من ... _ حامله بودی تو لاره؟ نفس هایش تند میشوند. حامله بود و به مدرسه امده بود؟ چقدر احمق میتوانست باشد؟ نکند ان لخته خون ... با خشم دخترک را از دستشویی بیرون میکشد  و دنبال خودش میکشد و او هنوز اشک می ریزد _ بچم مرده هیروان؟ بخدا من نمیخواستم میدانست اگر لب باز کند دخترک را بدتر به گریه می اندازد از زیرلب هایش می غرد _میبرمت بیمارستان مشخص میشه چه غلطی کردی _ نه ! امتحانم ! می ایستد و دست زیر چانه اش میزند _ دعا کن بلایی سر خودت و اون نیاورده باشی اگرنه همینجا خاکت میکنم! داد میزند _ سوارشو از خشم دستانش مشت میشوند. دخترک همینطوری وارفته بود سعی داشت بدترش نکند ولی اجازه نمیداد. با حماقت هایش خودش را به کشتن میداد! دختربچه ها با تمسخر نگاهش میکردند و او همانجا خشک شده بود _ لاره با تو نیستم مگه؟ ناگهان روی دلش خم میشود نگران سمتش برمیگردد _چت شد ؟ لاره؟ _ دلم ... دو قدم را پر میکند دخترک روی دستش می افتد. چشم گشاد میکند و نگران به چهره اش نگاه میکند _ لاره؟ کجاته؟ باز کن چشاتو! خیسی خون را روی دستش حس میکند. شلوار فرمش غرق در خون شده بود! ترس به جانش می افتد نکند بلایی سر لاره کوچکش می امد؟ لاره کوچولویش حالا مادر شده بود؟ https://t.me/+k38djK-hHkEzMjE0 https://t.me/+k38djK-hHkEzMjE0 https://t.me/+k38djK-hHkEzMjE0 هیروان شاه منش خدای مواد مخدر که یه دخترکوچولوی چشم عسلی رو عقد میکنه ولی از کجا میدونست یه روزی عروس چشم عسلی که مامانش براش گرفته بود میشه همه دنیاش؟ دنیای سیاهش و خون هایی که ریخته اجازه میده به کسی دل ببنده؟
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
سلام😍 این شما و این بهترین رمان های آنلاین🔻 ➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶ وقتی متوجه خیانت شوهرم شدم خواستم ببخشمش اما گفت بخاطر معشوقش طلاق بگیرم! ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ برام پاپوش دوختند و منو انداختن زندان! فکرش رو بکن..یه دختر جوون تو زندون! چه اتفاقی هولناک تراز این میتونه بیفته ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ مونس دختری که برای ثابت کردن عشقش بکارتش رو تقدیم می‌کنه، اما پسره روز عروسی قالش می‌ذاره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ حنا سال‌ها قبل به صورت قاچاقی از کشور دزدیده و فروخته شده ومحکوم به تن فروشیه امایک شب بادیدن سیدالیاس طباطبایی ورق بر‌می‌گرده‌ ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ به جرم عاشقی از خانودام طرد شدم اما اون خیلی زود عشقش بعدبه دنیا دخترم سردشد وزن دوم گرفت! ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ درست وقتی‌ که داشتیم نامزد می‌کردیم، عکس‌های برهنه‌ام به دست عشقم رسید ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری باگذشته تاریک ومبتلا به بیماری مردهراسی مجبور به ازدواج با مردی سرد و خشن میشه که ۱۵سال ازش کوچکتره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ رمان کامل و رایگان، با هر ژانری که دوست داری بخون ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. آن هم به طور غیابی ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ پسر خلافکاری که گاوصندوق باز می کنه مقابل دختر جسوری قرار می‌گیره که بهش گیر می‌ده اون وتو یکی ازماموریت‌هاش ببره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ صدف زنی مریض که شوهرش اورا ترک کرده وبا معشوقه‌اش در ترکیه زندگی‌ می‌کند ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ سرمه بعد از ده سال زندگی مشترک بخاطر خیانت شوهرش و اجبار شوهرش به طلاق ، طلاق میگیره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که بعد ازورشکستگی پدرش به دام یک گروه جنایت‌کار می‌افتد ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ فایل رمان های ایرانی وخارجی ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری به اجبار خانواده‌اش به عقدمردان مرفه در می‌آد.برای این‌که‌ بتونه بعد از طلاق از اون‌ها مهریه بگیره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ لینک دونی رمان های آنلاین ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ عشق ممنوعه ای بین دختر مسلمان نامزددار و پسر ارمنی شکل میگیره،عشقی که کلی مخالف داره ورسوایی به بار میاره ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ فریماه،دختر سختی کشیده ای که بعد از اینکه تیرداد عشق اول و پسر شوهرش بهش تجاوز می کنه،پاتوی زندگی سرگرداحدی می ذاره،کسی که فریماه براش یه خط قرمز ممتده. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ آریانا اتفاقی به کسی دل می‌بنده که همه می‌گفتن معشوقه‌ی پنهانی مادرش بوده ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ ازدواج قراردادی عروس فراری با خواننده‌ای معروف،بی‌خبر از آنکه آن مرد همان رفیق صمیمی نامزد سابقش است. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختر شیطون و تکواندوکاری که خیلی اتفاقی با پرونده‌ای رو‌به‌رو می‌شه که اونو وارد دنیای بی‌رحم مافیا می‌کنه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ راحیل به خاطر زندانی بودن برادرش تو یه کشور دیگه مجبور می‌شه صیغه دوست صمیمی داداشش بشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که به خاطر دزدیده شدن برادرش مجبور می شه زیرآب عشقش رو بزنه واز ایران فرار کنه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ سارا ازروی اجبار پرستار مردی که می شه بویی از احساس نبرده ودر پی اونه اما ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ می‌گفت عاشقمه اما من نمی‌خواستمش،نمی‌دونستم با نه گفتن به اون حکم مرگ خودم و امضا کردم. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ شاداب طی یه اتفاق وحشتناک و واقعا عجیب و خنده‌دار با مردی آشنا می‌شه که به‌نظر می‌رسه دیگه قرار نیست ببینتش اما... ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ رستا به خاطر پیدا کردن امین مجبور می‌شه با رفیعی خاستگار قدیمی‌ش همراه بشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ دختری که تنها وارث شرکت بزرگ پدرشه توسط استادش فریب می‌خوره و دل می‌بازه بهش.خبر نداره که توسط این گروه چه نقشه‌ها براش کشیده شده.. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ مهرناز از دست بداخلاقی‌های باباش با انوش دوست میشه که تقریبا هم‌سن و هم‌صنف پدرش.. ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ یک شب که طلا رو که چاقو خورده و می برن توی درمانگاهی که شیفت شبش با داریوشه. آدمای داریوش میخوان طلارو اذیت کنن که داریوش با همون بی حالیش متوجه ی موضوع میشه ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬ بهار پسری که عاشقش شده از طرف پدرش اومده تو زندگیش که در کودکی رهاش کرده و حالا اون پر از حرص و کینه س از اون پدر و پسر ✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀 ▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
Hammasini ko'rsatish...
.
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
00:08
Video unavailable
- دکتر بهت نمی‌خورد بعد از سی‌وخرده‌ای سال با دوست‌دخترت بیای! بلافاصله بعد از این حرف، صدای خنده‌ی جمع بلند شد. سرخ از خجالت نگاهم را بالا کشیده و سریع گفتم: - من دوست دخترشون نیستم! انگار حرف من را نمی‌شنیدند. رضا ابرویی بالا انداخت و این بار خطاب به او گفت: - تو کی رفتی قاطی مرغا؟ چه بی‌خبر؟ این دفعه رسما قلبم نزد و تا خواستم دوباره وارد بحث شده و این اراجیف را تکذیب کنم، دوست دیگرش گفت: - فقط بخاطر یه شام عروسی ما رو دعوت نکردی، خسیس؟! و با این حرف، دوباره شلیک خنده‌ی جمع بالا رفت. چرا دست برنمی‌داشتند؟ بالاخره وسط آن بلبشو به خودم جرئت دادم و مستقیم خیره شدم در چشمان مردی که تا به امروز، هیچ چیزی جز اخم و تندی از او ندیده بودم. آنچه می‌دیدم نفس را در سینه‌ام حبس کرد. داشت می‌خندید و چقدر با خنده جذاب‌تر می‌شد... وقتی سنگینی نگاهم را حس کرد، برگشت سمتم و چیزی را زمزمه‌وار گفت که ... https://t.me/+H_PHdHw59t02YjE0 https://t.me/+H_PHdHw59t02YjE0 (فقط کافیه دو پارت اول رو بخونید تا متوجه قلم قوی نویسنده بشید. )
Hammasini ko'rsatish...
1.26 MB
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
00:09
Video unavailable
پارت آینده: -Ne yakışıklı doktor!   (چه دکتر خوشتیپی!) نیشگونی از بازوی بورجو گرفته و گفتم: - sus!(ساکت باش) بی‌توجه به اولتیماتومی که داده بودم، اینبار با هیجان بیشتری ادامه داد: - Ona nasıl hâlâ aşık olmadın?! (اصلا موندم چطور تا حالا عاشقش نشدی؟!) لبم را گزیده و نیم نگاهی سمت دکتر انداختم. خداخدا می‌کردم که یک کلمه از حرف‌های ما را متوجه نشده باشد. اگر بورجو می‌دانست که او چقدر جدی و اخموست، عمرا این حرف‌ها را نمی‌زد. -çeneni kapat. (دهنتو ببند) بی‌توجه به التماس‌هایم، اینبار با لحن جدی‌تری گفت: - Sanirim doktorun dikkatini çekmişsin! gözleri sadece senin üzerinde! (بنظرم دکتر هم چشمش تو رو گرفته! فقط به تو نگاه می‌کنه!) با شنیدن صدای مردانه‌ای که به فارسی گفت: - نمی‌خواین رو حرف‌های دوستتون بیشتر فکر کنید! نفس کشیدن را از یاد بردم. پس ترکی بلد بود! سرخ شده از خجالت نگاهش کردم و با تته‌پته گفتم: - حرفای دوستمو جدی نگیرید. همیشه همین‌ قدر شوخه! - اتفاقا من می‌خوام جدی بگیرمشون ... https://t.me/+H_PHdHw59t02YjE0 https://t.me/+H_PHdHw59t02YjE0 (فقط کافیه دو پارت اولو بخونید تا متوجه قلم قوی نویسنده بشید)
Hammasini ko'rsatish...
1.51 MB
Repost from N/a
بهترین رمان های عاشقانه اینجاست❤️‍🔥 🩵تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟ 💜عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود... 🩷 دخترونگیم رو گرفت و رهام کرد 🩵برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و ❤️شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت 🤎 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما... 💜لینک رمان های آنلاین اینجاست 💛ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه 💙گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه 💚مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که... 🧡شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت ❤️عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی 🩵شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه 💜برادرم و دزدیده بودن! و در ازای آزادیش من باید ... ❤️دوست داشتنش ساده نیست 🩶دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب... 🧡دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد... 🩷مربی بدنسازی پایین شهر و دختر پولدار پرنازوعشوه 💙لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش! 🩷صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند... 🤎دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود 💜عاشقانه ی سرگرد اینترپل و یه قاتل 🩵دختری که سه ازدواج ناموفق داره 🧡برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او... ❤️اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم 🩷صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم 🤍پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی 💜عشق تا بینهایت 💚پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و... 💛صدف دختری که بعد مرگ عموش اسیر پسر عمومذهبیش‌ میشه 🩷عشق عجین شده خون و باروت 💙عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی ‌ 🩶عروس خون‌آشامها توسط گرگینه ها دزدیده میشه 💜عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی 🩵اون مرد دیوانه‌وار عاشق یه دختر شده ولی نمیدونه اون دختر نزدیکش شده که.... ❤️رابطه دو زوج کاملا متقاوت از هم 💚مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی.. 💛ازدواج اجباری با قاتل زنم. 🤍آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود. 🧡شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره 💙مجبور شدم معشوقه اون قاچاقچی باشم 💛عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی 🩷عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرین قدرتمند... 🩵وقتی که یک دختر عاشق میشود 🤎من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند! 💙شوهرم مرد اما مجبورشدم به عقد برادرشوهرم دربیاد ❤️مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد 🖤برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد.... 🩷ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته 🩵بزرگترین و فعالترین رمانسرای تلگرام 💜دختری فراری از رابطه که بخاطر چک و سفته مجبور میشه... 🩶انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک 🤍پسرخاله ام بهم تجاوز کرد 🩵عشقم بهم خیانت کرد 🩶هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون 💙رابطه‌ای خشن و اجباری مرد مغرور با دختر قربانی تجاوز 💛بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که... ❤️دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره... 🧡مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود 🩵 دوستش داشتم اما اون بوی عطر زنونه ای رو میداد که من نبودم! ❤️عاشق پسر خونده ی پدر گمشدم شدم که با نقشه اومده بود تو زندگیم
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
.
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailable
کیوان رادمهر! معروف‌ترین دنداپزشک ایرانی که آلمان می‌تونه به خودش ببینه... یه نخبه‌ی خشن و هات🔥 مردی که در قلبش رو به روی تمام زن‌های دور و برش بسته و...دخترا جون میدن برای یه نگاه نفس‌برش... امااااا از قضا این آقا دکتر خشن ما فقط برای یک نفر نرم می‌شه اونم یه دختر ریزه‌میزه‌ با چشم‌های کهرباییه که هر روز اونو به بهونه‌ی معاینه می‌کشونه مطبش... تا اینکه یه روز صدای نازدار پرنا باعث میشه که آقای دکترمون امان از کف بده و...🙊🔥 https://t.me/+H_PHdHw59t02YjE0 https://t.me/+H_PHdHw59t02YjE0 #قلم_قوی
Hammasini ko'rsatish...