cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

دل کُــشـــــ❥•• | شادی موسوی

﷽ 🌾کانال شادی موسوی🌾 رویای قاصدک (در دست چاپ) ویکار(در دست چاپ) غبار الماس(در دست چاپ) ♡دلکش(آنلاین) پارتگذاری روزانه غیر از روزهای تعطیل کانال دیگر نویسنده: @shadinovels اینستاگرام نویسنده: http://instagram.com/shadimusavi94

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
29 104
Obunachilar
-2024 soatlar
-357 kunlar
-2630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

تا چه حد تاریخ کشورت میدونی؟؟Anonymous voting
  • زیاد
  • در حد کم
0 votes
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
وقتی از اینجا کتاب گرفتم فهمیدم هر چی تو دوران دبیرستان یاد گرفتم کشک بود :) چون کتابای تاریخ قبل انقلابو بدون سانسور داره : 👑@Sargozasht
Hammasini ko'rsatish...
پارتنرمممم عکسمو گذاشت پشت قاب گوشیش 😍
Hammasini ko'rsatish...
♡میــانبــر پــارت های دل‌کشــ♡ https://t.me/c/1587048654/7560 💞اطلاعیه vip دل‌کش💞 رمان در vip به اتمام رسیده (کل رمان۷۹۸ پارت) 🌸مبلغ خرید عضویت ۴۰هزار تومان است 💳5859831179623334 شادی موسوی( تجارت) 📸شات رو به این آیدی ارسال کنید @pearl2ad
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#پارت_1 #مأمن_بهار با تمام سرعت پا برهنه می دویدم. سنگینی لباس عروس بدجوری داشت اذیتم میکرد. جلوی دستو پامو گرفته و سرعتم کم میکرد. بدون اینکه به اطرافم نگاه کنم ، دویدم وسط خیابون و اصلا حواسم به هیجا نبود. فقط میخواستم تا جایی که میتونم فرار کنم. قصد داشتم برم اون سمت خیابون که با صدای بوق ماشینی تو جام ایستادم و سرمو بالا اوردم. همون لحظه ماشین شاسی بلند مشکی رنگی با سرعت نسبتا محکمی بهم برخورد کرد. محکم روی زمین افتادم و درد بدی زیر دلم و کمرم پیچید. از این همه بدبختی اشکام پایین ریخت و بی صدا گریه کردم. مرد جوونی از ماشین پیاده شد و زود به طرفم اومد کنارم زانو زد _خانوم حالتون خوبه؟ بدون اینکه نگاهش کنم سرم تکون دادم سعی کردم از جام بلند بشم _اره خوبم…اخ دردم انقدر زیاد بود که حتی نمیتونستم تکون بخورم. به سختی جلوی جیغ زدنم رو گرفته بودم. مرد با نگرانی لب زد _صبر کن ، من کمک میکنم ازوم بلند بشید.. بعد زیرلب زمزمه کرد _اخه چرا یهو میپری وسط خیابون ، مگه دیوونه ای؟ حرفش باعث شده بود بیشتر گریم بگیره. دستمو گرفت و گذاشت روی شونش بلندم کرد که ایندفعه نتونستم جلوی خودم بگیرم از درد جیغ کشیدم. ترسیده منو دوباره روی زمین گذاشت. همونجور که اشک میریختم گفتم _خیلی درد دارم نمیتونم! انگار عصبی شده بود. نفس عمیقی کشید و دستی به ریش نداشته اش کشید. بی هوا خم شد و توی یه حرکت از زیر پام و کمرم گرفت بلندم کرد. _چیکار میکنی…ولم کن. برای اینکه نیوفتم دستامو دور گردنش حلقه کردم. نمیتونستم تکون بخورم چون درد داشتم. _لطفا بزارم زمین… بی اهمیت به من سمت ماشینش رفت که ترسیدم لب زدم _منو کجا میبری؟ در ماشینش رو باز کرد و من روی صندلی نشوند. بعد درو بست خودش دور زد سوار شد. بدون اینه حتی یه کلمه حرف بزنه راه افتاد که عصبی گفتم:کجا داری میری؟ نگاه کوتاهی به من انداخت و با کلافگی جواب داد _بیمارستان با شنیدن کلمه بیمارستان تنم به رعشه افتاد اگر میرفتم بیمارستان بابام پیدام میکرد و زندگیم تباه میشد. خیلی زود با صدای لرزونی گفتم _نه نه لطفا بیمارستان نرو بالاخره زبون باز کرد _نمیشه ، ممکنه آسیب جدی دیده باشی خطرناکه! دستم به دستگیره در گرفتم و سعی کردم جابه جا بشم. _نه من خوبم ، بیمارستان برم بابام پیدا میکنه! _اما باید بریم بیمارستان. درد امونم بریده بود اما باید تحمل میکردم. گریم به هق هق تبدیل شد _من نمیخوام خوبم ، اصلا وایستا پیاده بشم من نمیتونم بیمارستان برم. نگاه کوتاهی بهم انداخت و یهو دور زد. نگاهی به اطرافم انداختم لب زدم _چی شد؟ کجا میری؟ _خونه من https://t.me/+c9Y6H7VM4v9hZWQ0 https://t.me/+c9Y6H7VM4v9hZWQ0 https://t.me/+c9Y6H7VM4v9hZWQ0 https://t.me/+c9Y6H7VM4v9hZWQ0 https://t.me/+c9Y6H7VM4v9hZWQ0 https://t.me/+c9Y6H7VM4v9hZWQ0 دختری زیبا که تو خانواده پسر دوستی بزرگ شده و شب عروسی از ازدواج اجباری که برادرش و پدرش براش تدارک دیدن فرار میکنه و همون شب با مردی روبه رو میشه که زخم خوردس اما به وقتش مهربونه…
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
- یه هم آغوشیمون نشه؟ چشم غره ای حواله اش کرده، پشت میکنم بهش. ملافه را روی تنم بالاتر میکشم و او باز میگوید: - نیای بغلم شک میکنن. تازه عروس دوماد نامزد بازی نکنن، زشته تو این شهر. سکوت من بادش را خالی نمیکند، نزدیک تر میشود و مردانه اش که به تنم برخورد میکند، شرم زده ام میکند. اعتراض میکنم: - امیر یوسف! - ناز داری برای سکسمون؟ البته سکسم نه، یه بوسه ای، بمال بمال و لاپایی چیزی... میچرخم به سمتش و با بغض و ناراحتی میگویم: - من نخواستم زنت شم که تو حالا ازم سکس میخوای. حرص میزند: - شده، شده دیگه. بخوای نخوای زنمی گلی، باید ببوسمت، لپ مطلب باید بیام روت که بی بی باور کنه زن و شوهریم. بغضم میشکند. دلم سکس نمیخواهد. نه حالا که علاقه ای میانمان نیست. از غفلتم سود میبرد و با احتیاط تنش را روی تنم می کشد. - هیس، گریه نه. باور بی بی، باور خاندان عصارهاست. میخوای پدرم بفهمه، دختر دشمنش، شده عروس تک پسرش؟ بغضم می شکند. نمیخواهم، نه تا وقتی که انتقامم را نگرفته ام. سکوتم علامت رضاست و او دست پیش میبرد به سمت دکمه شلوارم که لرزان و مظلوم میگویم: - نگاهم نکن تا تهش باشه؟ زیر پتو باشیم... آرامشی که دارد برایم عجیب است. دستش را فرود میرود داخل شلوارم با وحشت مینالم: - می ترسم... بین پاهایم را از روی شورت نوازش میکند و با حال عجیبی میگوید: - جانم! چشم... آروم پیش میرم. دردت گرفت منو بزن باشه؟؟ اجازه نمیدهد آرام باشم، آنقدر بی قراری میکنم که بالاخره بی طاقت لب هایم را به کام میکشد و اولین ضربه را می زند. جیغ و گریه‌ی من مصاف میشود با صدای لرزان او: - جانم؟ مرگ امیر یوسف. بمیره برات امیر یوسف... تموم شد... هق میزنم و ضربه‌ی دومش جیغم را بلندتر میکند و این بار بی بی است که از پشت در کل میکشد و با شادی میگوید: - مبارکا باشه، مبارک خاندان عصار. شیرپسرمون جیغ تازه عروسش رو درآورد، کاچی بیارید، طلا بیارید، خوشی بیارید برای عروسم... او خوشحال است و من هق میزنم و مینالم: - نمی بخشمت،امیر یوسف هرگز نمیبخشمتون. امیریوسف دیوانه میشود و همراه با ضربه سوم، انگشتش را از پشت... https://t.me/+H4gf2eOCenlkZDU0 https://t.me/+H4gf2eOCenlkZDU0 https://t.me/+H4gf2eOCenlkZDU0 https://t.me/+H4gf2eOCenlkZDU0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
- از من خجالت می‌کشی قربونت برم؟ شل کن خودتو عمر کارن، اینطوری دردت می‌آد. سر و صورتش را غرق بوسه می‌کنم و او زیر تنم بیشتر منقبض می‌شود. نق می‌زند: - نمی‌خوام، نکن کارم دردم می‌آد. نوک سینه‌اش را به دهان می‌گیرم و خیس مک می‌زنم. زار زار گریه می‌کند: - نمی‌خوام از اونجام خون بیاد، ولمکن. چیزی تا خل شدنم نمانده، اما صبور می‌پرسم: - کی گفته خون می‌آد؟ زر زدن قشنگم. تو خودتو منقبض نکن. هق می‌زند: - تو مدرسه همیشه می‌گفتن شب حجله از لای پای آدم خون می‌آد! چیزی نمانده اختیارم را از دست بدهم و در یک حرکت کار را تمام کنم، اما نفس عمیقی می‌کشم. - اونا گه خوردن، من‌که نمی‌ذارم خانومم اذیت بشه. با انگشت نقطه‌ی تحریک‌پذیرش را ماساژ می‌دهم. بی‌اختیار آه می‌کشد و می‌خواهد خودش را عقب بکشد و از زیر تنم در برود که پایش را می‌گیرم. برجستگی بین پاهایم را به تنش می‌چسبانم: - ببین، حسش می‌کنی؟ یه‌ماهه اسمت به ناممه ولی تنت نه، یه‌ماهه بی‌قرارم که زودتر همه‌ی فاصله‌های بینمونو جر بدم و تورو مال خودم کنم. از آن لب‌های سرخ کامی می‌گیرم و نفس نفس می‌زنم. هر لحظه کنترل کردن خودم سخت‌تر می‌شود: - شل کن خانومم، من‌که نمی‌ذارم تو درد بکشی فسقلی. به موت قسم مواظبم. کمی آرام می‌شود، برای بیشتر تحریک کردنش سینه‌هایش را مک می‌زنم و او میان ناله‌هایش همچنان مقاومت می‌کند: - کا... کارن... می‌گن مال عربا خیلی بزرگه، آره؟ در آن حال، خنده‌ام می‌گیرد. دخترک نابلدم زیادی دلبر است. دستش را می‌گیرم: - خودت ببینش! صورتش به آنی سرخ می‌شود، شرم‌زده چشم‌می‌دزدد: - خجالت می‌کشم. خجالتش تمام مقاومتم را درهم می‌شکند، لبش را محکم و عمیق می‌بوسم و... برای خوندن ادامه‌ی این پارت 👇🏻👇🏻👇🏻 https://t.me/+Q6OavXrgGgs0OWNk https://t.me/+Q6OavXrgGgs0OWNk https://t.me/+Q6OavXrgGgs0OWNk ناز کردنای دخترمونم که ادامه داره😍😂👇🏻 - کاچی نداریم قربونت برم، بیا برات شیرموز با عسل و گردو درست کردم جون بگیری. زیر پتو قائم شده و قصد بیرون آمدن ندارد. برخلاف او که خجالت‌زده است، من احساس پیروزی دارم. بالاخره زنم را تصاحب کردم و مهر مالکیت روی تنش کوبیدم! - دیگه نباید از من خجالت بکشی رویا، من الآن جایی که تو خودت ندیدی رو دیدم. نق می‌زند: - به روووووم نیاااااار. حمله می‌کنم و از زیر پتو بیرون می‌کشمش: - بیا اینو بخور برای راند دوم جون بگیری، تازه مزه‌ات رفته زیر زبونم دیگه نمی‌تونم ازت بگذرم بچه... جیغ می‌کشد: - آقا کارن من هنوز درد دارم! https://t.me/+Q6OavXrgGgs0OWNk https://t.me/+Q6OavXrgGgs0OWNk https://t.me/+Q6OavXrgGgs0OWNk از قدیم گفتن نازکش داری نازکن، نداری پاتو دراز کن😁 رویا خانم خوب سواستفاده می‌کنه از نازکشش😔😂
Hammasini ko'rsatish...
رویای گمشده 🌒

رویا مال قصه‌هاس؟ به قلم مشترک: مریم عباسقلی مهدیه افشار پارت‌گذاری روزانه و منظم 🌒 رمان تا انتها رایگان 🌔

Repost from N/a
- پرستاری از یه مرد کار آسونی نیست، البته در کنار کار سختش حقوق خوبی هم داره! از یادآوری رقم حقوق لبخند می زنم و اون ادامه میده: فرسام تو یه تصادف فلج شده و تو باید کارهایی بکنی که لازمه محرمش بشی! - محرم؟! اما آخه... حرفم رو قطع می کنه. - گفتی مجردی!از ظاهرتم مشخصه که به این کار احتیاج داری!یه صیغه ی موقت خونده میشه تا معذب نباشی! قبوله؟! نگاهش روی لباس های کهنه م حس بدی بهم میده. حقوق یه ماه می تونه زندگیم رو زیرورو کنه. بدون خوندن حتی یک جمله از قرارداد امضاش می کنم. وارد اتاقی میشیم که شبیه بیمارستانه و کلی دستگاه های عجیب داره. - لباساتو دربیار، باید معاینه بشی! با حرف اون خانوم شوکه میشم. - چ... چی؟! چرا؟! - یه معاینه ی ساده ست! نگاهم با ترس تو اتاق می چرخه، این همه تجهیزات چیز دیگه ای میگه! مجبورم می کنه روی تخت دراز بکشم. - نترس! یه معاینه ی ساده ست! می خوام جیغ بزنم که دستش رو مقابل دهانم می گیره و میگه: مگه قرارداد رو نخوندی؟! وقتی قراره صیغه ی آقا بشی باید معاینه و چکاپ بشی تا مبادا مشکلی داشته باشی! مجبورم میکنه تموم لباسهام رو دربیارم و درحالیکه کاملا لختم و دارم از خجالت و ترس میمیرم یه نفر رو صدا می کنه تا معاینه م کنه! از فرق سر تا نوک پام رو معاینه میکنن! از چشمهام گرفته تا خصوصی‌ترین قسمت‌های بدنم!🔥 https://t.me/+Uhte_OrR2E85ODY8 وقتی آگهی استخدام پرستار رو دیدم حقوقش وسوسه م کرد و بدون هیچ فکری قرارداد رو امضا کردم، اما وقتی پام رو تو اون خونه گذاشتم فهمیدم که درواقع باید... بنا به دلایلی لینک به زودی باطل میشه🔥🚫
Hammasini ko'rsatish...