cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

رمان های هراتی

––––·•·–•✤﷽✤•–·•·––– #𝑅𝑂𝑀𝐴𝑁 #𝐵𝐼𝑂 #𝑀𝑈𝑆𝐼𝐶 #𝑇𝐸𝑋𝑇 #𝑃𝑅𝑂𝐹𝐼 #𝐿𝑂𝑉𝐸 تو زیبایی و وقتی می‌خندی، انگار که زیبایی‌ات را فریاد می‌کشی..!🥹♥️ اولین کانال پخش رمان های هراتی 📚📝 بخوانین و لذت ببرید .. جهت ارتباط : 🔗: @Mohammad_Herati

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
2 956
Obunachilar
+1624 soatlar
+917 kunlar
+27130 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

۵ پارت تقدیم شما دلبرا🌺 لینک پخش کنن ری اکشن هم یاد شما نره🍂🍂 👇👇👇 @Roman_herati
Hammasini ko'rsatish...
10👍 2🥰 1🥴 1
#رمان_عروس_طالب #قسمت_90 #نویسنده_دلرباجو طاقت ندیشتوم هردم زنگ میزدوم به سلیم و محمد ولی هنوز خبری نبود آدینا هم پیش مع بود بابا مه هردم از مه خبر میگرفتن همه میرفتن و میامادن هرکار کردن زن کاکا مه که بیا خونه ما نرفتوم مه همینجی خوشم و منتظر ادریس خو میمونم.. یک هفته از گم شدن ادریس میگذره ولی خبری از او نیه مم شاو و روز دعا میکنوم هی مصروف دعا بودم که دلم گرفت وخیستوم مانتو پوشیدوم از سرا بیرون شدوم به تاکسی شیشتوم مر بجای که گفتوم پایین کرد رفتوم طرف خاله مه:سلام خاله جان خاله:علیک سلام کجایه ادریس نماده چری مه:میایه بخیر امروز کار دیشت دفه دگ با او میایوم امروز دلم گرفت آمدوم پیش شما خاله:یک چیزی پنهان میکنی از مه چری ایتع حال تو بهم ریخته یع مه:هیچی دست مر گرفت خاله:بگو بمه مه:طالبا یک هفته میشه ادریس بردن هیچ خبری ازو نیه 😥 کله مه پایین بود حال مه اصلا خوب نبود خدایا چکار کنوم خاله:غصه نخور خدا بزرگع مه:بدون شک امید مه به خدایه همین خاله:آفرین دلم روشنه بزودی خبر خوش میشنوی مه:انشالله دگ نتونستوم بمونم از راه برفتوم به خواجه صاحب کمی گریه و دعا کردوم البته پیش خدا نماز عصر بخوندم رفتوم خونه... هی بخو امید میدادوم که اینم میگذره قوی باش خدا کنار تونه غصه نخور به چیر بسپار به خدای یگانه انشالله خدا خیر بنده ها خو مایه بدون شک اینم یک امتحان با ای فکرا کمی حالم خوبشد دفتر خاطرات خو برداشتم که بنویسم از همه چیز که گوشی مه زنگ آماد ادینا بود آدینا:خوبی مهرماه مه:شکر خوبم ادینا:سلیم بری مه زنگ زد پیش بابا خونه با ای خبر از خوشالی یک زوق زدوم ایول مه:آخیش خیلی خبر خوبی دادی انشالله که سلیم با ادریس میایع آدینا:میایع غصه نخور بیام امشو پیش تو مه:توهم یکه ای بیا آدینا:باشه چن دیقه تیر شد که زنگ در سرا شد باز کردوم آدینا آماد داخل آدینا:کاکا مه خیلی آدم بدی ین مه:خدا بزنه بخیر اور آدینا:خدا جزا بنده ها خور میده دیر یا زود مه:بدون شک چوپ خدا صدا ندارع نون شب تیار کردوم  باهم خوردیم نماز خفتن هم بخوندم سر خو بگدیشتوم ولی اصلا خاو ندیشتوم یک هفته میشه خاو به چیشا مه نمیایه خداجو خودت کمکان کن☹ #ادامه_دارد @Roman_herati
Hammasini ko'rsatish...
14👍 1🥰 1😱 1🥴 1
#رمان_عروس_طالب #قسمت_88 #نویسنده_دلرباجو رسیدیم به حوزه جلو تر از همه از موتر پایین شدوم دویدم که بروم محمد دست مر گرفت مه:چکار میکنی محمد:مهرماه خور بکوشته میدی ادلی رفتار کن اینا طالبن به گپ نمیفهمن حالی همینجی تور بزنن چکار کنیم ما میریم تو همینجی بستک باشه خوهر مه مه:آخ برار آخ تا کی شما مردا ایر درک میکنین که ما زن ها ضعیف نیستیم حتی بیشتر از شماها قوی هستیم بفهمین چری عیچ کس مار درک نمیکنه چرییییی دست خور خطا دادوم و ای گپا با عصبانیت گفتوم سلیم:محمد راست میگه مهرماه همینجی باش ما میریم مه:تو یکی دگه چوپ کن بخدا مر همینجی ریگ بار هم بکنن مه داخل میروم حتی جلو تر از شما پس خواهشانه سر به سر مه نگذارین بریم براه ایفتادوم که اینا هم دنبال مه بیامادن همیته مانتو کرده موها مم بدر داخل شدوم که هرچی طالب بود به طرف مه سی میکرد یکی بیاماد خودی توفنگ خو به طرف مع طالب:هیی گمشو بیرون مه:هیی بع خر میگن گپ زدن خو بفهم مه آدمم طالب:شما زن ها بجم آدم حساب نمیشین با ای سر وضع بیامادی اینجی یالا بیرون دست خورم دراز کرد طرف دروازه مه:اولا شما کمی از گوسفند نداریم جا شما به همودشتا و کوه هایه نه اینجی بلوک پور شبوش گوسفندی جم شدین خور ریس ملت فکر میکنین توفنگ خو بالا کردطرف مه که محمد به جلو مه آماد محمد:خواهشانه آروم باشیم خوهر مه عصبانی یه بخاطر شوهر خو مه:پس شو محمد از چی اینا میترسی تور یقران اینای که زورینا غیرت اینا بمی توفنگ اونایه بم رو پا طالب توف کردوم مه:توف بم زات شما همیر که گفتوم همه طالبا بریختن خودی توفنگا خو منی که اصلا نمیترسیدوم سلیم:آروم باشیم معذرت از طرف ای خانم طرف یو چپ چپ سی کردوم ای هم از سر ازونا طرف مه طالبا سی کردوم چیش مع بفتاد بالی یکی که رو چوکی شیشته بود و با یک نگاه بدی سی میکرد مکه خوب فهمیدوم نگاه ازی چیه دیدوم طرف مه بخندید عصاب مه بیشتر خراب شد گیلاس شیشه ای رو میز بود برفتوم طرف یو گیلاس وردیشتوم مخکم بزدوم بم زمین که از ترس از رو چوکی وخیست مه:به چی زول زدی؟؟؟ ندیدی تاحال یک زن ر  برو خوهر خو مودر خور نگاه کن نه مه بیچاره حیرون بی نوا که شوهر مر بردین کثافتا طالب:هی تو دیوانه هستی چیستی مه:بار آخر شما باشه به یک زن بی احترامی میکنین محمد بیاماد طرف مع محمد:چوپ شو بتو میگم خور به بلا میندازی آخه مه:مه مثل دگرا چوپ نمیشنیم پس شو برار برفتوم طرف طالبا مه:کته شما کینع دیدوم به چیشا همه ترس دیدوم اینم یک دلخوشی طالب:به او اتاقن اشاره کرد یک پوزخندی طرف همه زدوم راهی اتاق شدوم سلیم و محمد هم بیامادن @Roman_herati
Hammasini ko'rsatish...
7
#رمان_عروس_طالب #قسمت_86 #نویسنده_دلرباجو صبح به صدای گوشی ناز خو ییدار شدوم ینی آیفونک خو الهی صدقه یو شم ادریس هم بیدار کردوم باهم نماز خوندیم باهم قرآن شریف خوندیم هرروز کار ما همینه... چای دم کردوم باهم صبحانه خوردیم ادریس رفت سر کار منم مانتو پوشیدوم رفتوم دواخونه یک تست بگیروم  حس میکردوم حامله یم باید مطمین میشدوم تست گرفتوم امدوم خونه انجام دادوم چن دیقه  و بلاخره دیدوم که مثبت شد از خوشحالی اشک شوق میریختوم خیلییی خوشال بودم زنگ زدوم به ادریس مه:الو عشقمممم ادریس:چیشده ایته مهربون و عاشقونه شدی مه:خوب خبر خوشی بتو داروم💃😂 ادریس:حالی نرقص بگو خخخخ مه:از کجا خبر شدی میرقصوم ادریس:از جای که همیشه خوشال باشی میرقصی خخخ😂 مه:مرض خخخخخ😒 ادریس:ای جوووون مه:بادنجون😝 ادریس:بگو بگو ببینم چیشده مه:امرو پیر شدی😒😝 ادریس:چی😳 مه:امرو پیر شدی ینی مم مودر شدوم ای مهرماه خاک به ای خبر رسوندن تو😂😂 ادریس:تور بخدااااااا مه:کر کردی گوشا مه ها میگم ها پیر میشی😝😂 ادریس:بهترین خبر زندگی مر دادی بخدا مرسیی مهرماه مه مرسیی هرچی مایی بگو امروز بتو بخرووم مه:دل مه شیرینی  هوس کرده کیک بخر بمه 😝 ادریس:اصلا هرچی شیرینی دنیا باشه بتو میاروم مه:الهی فدات شمممم ادریس:مه فدات شم که بهترین تحفه بمه دادی مه: چوپ بودم ادریس:چیشدی مه:هیچی خوب خداحافظ منتظر تو هستوم ادریس:چشم باهم خداحافظی کردیم رفتوم کمی بخو برسیدوم شاو هم تصمیم گرفتوم یک غذا مورد علاقه ادریس پخته کنم یکی ببینه فک میکنه انگار ادریس حامله شده😐😂 زنگ زدوم ای خبر به خوشو خوهم دادوم خوشحاال شدن خیلی و همچنین به مادر خو هم دادوم خوشالم ایندفه همه بامه هستن مادر خو کنار خو داروم... زوقک زده مصروف کارا شدوم عصر شد دیگ شب هم پخته کردوم مونده شدوم داخل دهلیز شیشتم و سریال نگاه میکردوم ... چیش مه رو ساعت بود که ادریس کی میایه چری امشو ایته دیر کرد هرشاو مه ساعت 6 میاماد الان ساعت 7 شده خیر شاید کاریو طول کشیده... کانال میزدوم ساعت گذشت و 8 شد ولی خبری از ادریس نشد ای بابا چکار کنوم نمیفهموم بازم منتظر باشوم یانه خیلی به تشویش شدوم گوشی وردیشتوم زنگ زنوم گوشی یو خاموش بود عجب هیچ وقت خاموش نمیکرد حتمن شارژ خلاص کرده و بازم منتظر شدوم تا اینکه ساعت 9 شد و بازم اصلا خبری نشد ایندفه نشد زنگ زدوم به محمد مه:لالا خوبی کجای محمد:شکر خوبم خونه مه:ادریس ادریس هنوز نماده خونه خبر نداری کجایه محمد:جدیییی آخه تا عصر که دیکون بود باهم بیرون شدیم مه:بخدا  نماده زنگ میزنم گوشی یو خاموشه محمد:صبر کن میام خونه شما مه:باشه گوشی قطع کردوم زنگ زدوم به کاکا خو مه:الو کاکاجان خوبیم کاکامه:خبم دختر مه مه:ادریس خونه شمانه؟ کاکامه:نه چری مه:تاحالی نماده خونه آخه دلم هزار راه میرفت استرس مه دو برابر شد کاکامه:آروم باش حتمن جای رفته باشه خبرگیرم از آشناها مه:باشه گوشی پرتاو دادوم ته دهلیز راه میرفتوم و منتظر خبر بودم خدایا ینی کجایه @Roman_herati
Hammasini ko'rsatish...
👍 9 2😍 1
#رمان_عروس_طالب #قسمت_89 #نویسنده_دلرباجو در باز کردوم طالب کلون:چی خبره سر بخود سر خو پایین میندازین میایین داخل مه:صداخو پایین کن حوصله تور نداروم سلیم:مهرماه مه گپ میزنم صبر رفتیم رو مبل ها شیشتیم سلیم:متاسفانه بابا مه شوهر مهرماه گرفتن خبر هم نیستیم کجا برده تحقیق کنین بلکوم بتونیم پیدا کنین طالب:خوب اوهم طالبه بما ربطی نداره هرکی میبوره یانمیبوره یاخدا ای چی میگه بازم عصبانی شدوم مملکت دست چیرقم وحشی ها ایفتاده مه:ینی چی کع بما مربوط نیه مگه شما حکومت نمیکنن مگه شما مشکلات مردم حل نمیکنین پس کووو چری ظلم میکنین طالب:ای به خود ما مربوط است تو و امثال تو ینی زن های ضعیف مداخلع نکنین بریم آشپزی کنین به خونه خو مه:مه لوککای داغ به خورده شما نکردوم اسم مه مهرماه نخا بود عوضی ها شما مگری آشپزی کنین بهتر ازینه که بیاین بالی مردم بیچاره لینگ خو بالا کنین بشاشین هرچی به دهن مه میاماد میگفتوم نمیفهمیدوم چی میگوم به قصه هم نبودم هررقم شده ادریس پیدا میکنوم قلب مه درد گرفت بری همچین کسایی سلیم:گپ آخر شمانه؟ طالب:ها گمشین مه:تو گمشو ص.گ عبرت ص.گ تیارین بخدا خودی شکم کته خو وخیست مچم کی صدا کرد نفری بیاماد طالب:ایر ببرین زندان مه:مگری از رو جنازع مه رد شین طالب دگ نزدیک مه شد که دست مر بگیره اور تلینگ دادوم بفتاد خودی خیشتک کتی خو 😐😂ماستوم بخندوم یک لحظه ولی جای خنده نبود سلیم و محمد مر کش کرده از حوزع بیرون کردن مه:عه یله کن محمد دست مر بشکستی محمد:میفهمی چکار میکنی؟؟ خله کاره چوپ بودن در مقابل تو مه:ترس ندیدی چوپ باشوم که مر بخورن سلیم:آروم باش چیزی نمیشه هررقم شده مه بابا خو پیدا میکنوم تشویش نکن مه:از تشویش گذشته سوار شدن هردوتا ماستوم مم سوارموتر شم که سنگ کلونی وردیشتوم پس رفتوم داخل حوزه سنگ محکم بزدم به شیشه کلکین و بجیستم 😐آخیش کیف داد سوار موتر شدوم محمد:از دست تو حرکت کرد موترطرف خونه مه سر خو کنار کلکین موتر تکیه دادوم حالا چی میشه خدایا تو خیر پیش کن دست خو بگدیشتوم رو شکم خو نترس دختر مه خدا بزرگه بابا تو پیدا میشه اشکا مه بریخت ولی مه باید قوی باشوم.... رسیدیم از موتر پایین شدوم سلیم رفت دگ جا با محمد منم داخل سرا شدوم مر کویی میداد حس بدی دیشتوم چاشت شده بود... داخل دهلیزایستاد شدوم همه جار سی کردوم خونه سوت کور بودبدون ادریس مث مجسمه ها ایستاد بودم که یکدفه ای اشکا مه ریخت بجا خو شیشتوم خدایا از تو کمک میخاهم لطفا کمکم کن خداراز ته دل صدا زدوم ... در سرا تک تک شد اشکا خو پاک کردوم رفتوم در باز کردوم زن کاکا مه بودن خور بنداختوم بغل اونا بگریع شدن مه:اروم باشین ادریس پیدا میشه خدا بمه گفت زن کاکامه:یک بچه دیشتوم آخه اونار بیاوردوم بخونه مه:همه چی درست میشه قول میدوم ادریس پیدا شه زن کاکامه:انشالله دختر مه رفتوم چای دم کردوم بیاوردوم کمی اروم شدن ولی مر کی آروم کنه به دل مه غوغا به پا شده ولی نباید خور از دست بدوم @Roman_herati
Hammasini ko'rsatish...
7😢 2
#رمان_عروس_طالب #قسمت_87 #نویسنده_دلرباجو بعد از نیم ساعت زنگ در سرا شد رفتوم در باز کردوم به امید ایکه ادریس باشع ولی نبود مه:خبری نشد محمد:نه بریم داخل بیامادیم بخونه مه:مه دگه تحمل نداروم مر گریه گرفت دگ اصلا تحمل رنج دگ ندیشتوم تحمل شنیدن خبر بده ندیشتوم خدایا خودت کمک کن مر بغل خو کرد محمد:ایش آروم باش مهرماه قوی باش چیزی نمیشه تا صبح صبر میکنیم حتمن جای رفته میایه مه:باشه ایرم تحمل میکنوم صبر میکنوم ☹ محمد بستاد خونه ما جای اینداختم بخونه خودم به دهیلز سر خو گدیشتوم نصف شاو شده بود ولیی چیشا مه یکذرع هم پوت نشد چون تمام زهن و فکر مه طرف ادریس بود که کجای چه میکنه اصلا برو جا خو شیشتوم ساعت نگاه کردوم 2 بجه شاو وخیستوم وضوع گرفتوم نماز خوندم بشیشتم به دعا کرده و بازم امید خو از دست ندادوم ایدفه مه او مهرماه قدیم نیوم که تسلیم شم و ناامید شم دوباره هم به امید خدا مبارزه میکنوم نفس عمیق کشیدوم و ادریس به خدای پاک سپردم.. بم رو جاخو تا صبح بیدار بودم ساعت پنج بجه صبح بود نماز خوندم که گوشی مه زنگ آماد از شماره ادریس یک زوق زدوم خداجو شکرت گوشی جواب دادوم مه:الووو ادریس کجاییی بخدا دیونه شدوم چری زنگ نزدی کجا بودی دیشب بیا خونه هیچ صدای نبود ینی چی مه:ادریس اذیت میکنی خواهشانه گپ زن که دل مه مایه بترقه بخدا  لطفااااااا و بازم صدای نماد خدایا دیونه میشم تو صبر بده بمه مه:ادریس مچم صدا کی بود ازپشت گوشی آماد مه:الو باباسلیم:سلام عروس قلب مه ایستاد شد بجا خو شیشتم مه:شماااا باباسلیم:ها مه چی فک کردی سر خو پایین میندازی از بچه مه طلاق میگیری باز میایی خودی ادریس عروسی میکنی و مه چوپ میباشوم؟؟ پس چری اسم ما طالبه انتقام خو میگیریم هر رقم که شده مه:مه نمیفهمم چی میگین گناه مه چی بود خودشما هم که خوشال بودین باباسلیم:فقط بخاطر سلیم چوپ بودم و میخندیدم ولی دگ نمیشد چوپ باشوم بزودی جنازه ادریس میبینی گوشی قطع کرد مه:الووووو جواب الووو خدا شمار بکوشه خدا شمار لعنت کنه الهییی گوشی پرتاو دادوم  بدو بدو کرده از سرا بیرون شدوم خور بنداختوم دم سرا سلیم پشت سر هم تک تک میکردوم و اشکا مه میریخت نمیگذاروم ادریس چیزی بشه نمیگذاروم شروع کردوم به جیغ کشیده به صبح وقت مه:وا کنین در سرااا ظالما از خدا نمیترسین وا کنین سلیمممممممم در سرا باز شد و سلیم بیرون شد سلیم:چکاره ای سر وضع چیه راه اینداختی مه:بس کن تور بخدااااا بس نیه بسه دگ ایقذر بدبختی ایقذر رنج که بمه دادی بس نیه محمد:مهرماه بیا بریم بسرا چخبره همه همسایه ها ریختن غیغ کشیدوم محمد:برو مهم گیر نده بخدا آتش میزنم دنیا بابا سلیم محمد گرفته بمه صبح زنگ زد که جنازه یو میبنین توقع داری چوپ باشوم اینار با گریع میگفتوم سلیم:چیییییییییی😳 به کله یو پریدوم یخن یو گرفتوم مه:خود خور به او راه نزن تو همو سلیم ظالمییییی همه شما ظالمین خدا از شما بپرسه ادینا هم بیاماد مه:آدیینا شوخور بفهمون پاخو از زندگی ما بکشه بسه دگ 😭 آدینا:مهرماه آروم باش سلیم خبر نداره از هیچی سلیم:بخدا خبر نیوم قسم مه چن وقت میشه رابطه خو قطع کردوم با فامیل خو بجا خو بشیشتوم به دم سرا دستا خورم ته رو خو گرفتوم محمد:مهرماه بریم خونه یک کاری میکنیم سلیم:اصلا نگران نباش مهرماه هر رقم شده ادریس نجات میدوم مه:کاشکییی شیشته بودم که مادر مه از موتر پایین شدن بدو بدو کرده بیامادن پیش مه خور بنداختوم بغل مادر خو مادر:اروم باش هیچی نمیشه مه:مادر دگ تحمل نداروم میفهمین😭بسه دگ بخدا هنوز مه کی چیزی دیدوم از زندگی کی با ادریس زندگی کردوم تازه بچه دار شدیم آخه اگه خداییی نکرده ادریس کاری بشه مه ای بچه ر چکار کنوم چیرقم بدون پدر بزرگ کنوم 😭 مادر:هیچی نمیشه فکرای بد نکن خدا خور یاد کن یادوم از خدایی بزرگ آماد مادر مه راس میگن و بازم نباید خدا فراموش کنوم اشکا خو پاک کردوم وخیستوم مادر:بریم داخل باهم رفتیم دست رو خو ششتم مانتو بر خو کردوم مه:بریم محمد محمد:کجا؟ مه:دنبال ادریس میگردوم محمد:تو کجا میایییی مه:چرییی نیام میام تا دمی که توان دیشته باشوم برد ادریس میگردوم هیچ کس هم نمیتونه جلو مر بگیره همین محمد:ای بابا باشع بریم مه:مادر شما بریم خونه مادر مه رفتن منم به موتر محمد شیشتم سلیم هم دنبال ما رفتیم به حوزه گرچی ایناهم طالبن ولیی خداکنه طرفدار اونا نباشن #ادامه_دارد فعلا قلب بارون کنن تا قسمت بعدی اگه قلب زیاد بود کوشش میکنیم زودتر قسمتا بعدی رو نشر کنیم @Roman_herati
Hammasini ko'rsatish...
23👍 2
#رمان‌حرف‌خموش🫢😞 رمان خونا پیش خزین☺️😉 @Roman_herati
Hammasini ko'rsatish...
حرف_خموش.pdf4.87 MB
7😢 3👻 2🥴 1💯 1
#فکت . صبح که لباسا خور بر خو مےکنے معلوم نیه شاو خود طُ بیرون مےکنے یا مورده شو دنیا بےارزش تر ازے گپایه مردانه وار زندگے کن 🍂🖤👩‍🦯 #ادمین 👇👇👇 @Roman_herati
Hammasini ko'rsatish...
👍 8 5🥴 2😍 1
#ایه_گرافی✨❤️ ۞ وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً ۞ ﴿ با خیر و شر شما را آزمایش می کنیم ﴾ -☝🏻🍂- #صبح_بخیر @Roman_herati
Hammasini ko'rsatish...
7👍 1😍 1💯 1
ای هم از رمان جدید ما خدا کنه خوش شما بیایع لینک کانال هراتیا پخش کنن ری اکشن هم بدین دوستایی گلم 🌺🍂 جوین به کانال مالینک زیر🌺 👇👇👇 @Roman_herati
Hammasini ko'rsatish...
👍 5 4😍 2
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.