✦ ࣪ ˖𝖣𝗋𝖾𝗐 𝖡𝗂𝖾𝖻𝖾𝗋

من در حال شبیه سازی کنسرت جاستین تو اتاقم😂😭 ۰. ݁ 🌸‧₊˚⭞#vid ˖ ࣪✦  ─────────── ✦ ࣪ ˖    「 @ldrewbieberl 」

بیلی از یه طرفدار دو آتیشه تبدیل شد به بهترین دوست جاستین✨ @بیلی تو زندگی هر بلیبری که آرزوش رو داره ، داری🤌 ۰. ݁ 🌸‧₊˚⭞#vid ˖ ࣪✦  ─────────── ✦ ࣪ ˖    「 @ldrewbieberl 」

✲❢ انگلیسیتو قوی کن ‼️ ✲❢ • @villainsw 💛 راحت مهاجرت کن 🛫 💛 【  ادمین تب گسترده-لیست میشم 】 • @celeb_saratb

༆𖦹      ༆𖦹            𖦹#𝗕𝗹𝗶𝗻𝗱𝗹𝗼𝘃𝗲            𖦹#part52 𝗽𝗼𝘃 𝗥𝗼𝘀𝗶𝗲 بعد از اینکه صبحونه خوردیم..قرار شد که با جیسن سمت جنگل بریم منم از خدا خواسته و خوشحال سریع در خونرو باز کردم و دویدم سمت درخت و بلند گفتم:"اومدی؟!" بعد حرفم جیسن با لبخندی که زد اومد از خونه بیرون...کلاه هودیش رو گزاشت و دستاش رو توی جیبش کرد و اومد سمتم که دستش رو گرفتم و بغلش کردم و سمت جنگل رفتیم:"اینجارو بلدی نه؟" "آره.‌‌..و در ضمن قرار نیست اونقدرام دور بشیم..اون چیزی که گفتم همین نزدیکی هاس!" "اون چیزی که قراره بهم نشون بدی...میشه به راهنمایی کنی چیه؟" "نچ" "لطفا لطفا لطفا!!" دوباره شروع کردم و دستش رو کشیدم و تند تند سمتش گفتم ‌که خندید و به سمت دیگه ای بیخیال خیره شد "نه دیگه به اینکارات عادت کردم..خانم رزی" ازش جدا شدم و گفتم "ولی اخه من..." با خالی شدن زیر پام جیغی کشیدم و بعدش فقط در زیادی رو توی بدنم حس کردم "رزی!!!!" ༆ ➪ #𝗯𝗹𝗶𝗻𝗱𝗹𝗼𝘃𝗲    @ldrewbieberl

༆𖦹      ༆𖦹            𖦹#𝗕𝗹𝗶𝗻𝗱𝗹𝗼𝘃𝗲            𖦹#part51 𝗽𝗼𝘃 𝗥𝗼𝘀𝗶𝗲 با احساس سرمای زیادی که به بدنم خورد به خودم لرزیدم.. جمع شدم و خودمو بیشتر توی ملحفه نازکی که روی تخت بود بردم اما فایده ای نداشت که با شنیدن صدای بلند و بدی سریع بلند شدم و به اطراف نگاه کردم و با ندیدن جیسن کنارم اخمی بین ابروهام اومد نگران بلند شدم و بعد از اینکه تیشرتی که تن بود رو درست کردم و سعی کردم تا پایین‌تر ببرمش وسرمایه کمتری به بدنم بخوره ، از اتاق خارج شدم. "جیسن؟" جوابی نشنیدم که از پله ها رفتم پایین و دوباره گفتم:"جیسن کجا..." با دیدنش درحالی که از در خونه با کیسه های بزرگی وارد شد دیگه حرفم رو ادامه ندادم و گفتم:"عه..کجا بودی نگرانت شدم" اومد سمت آشپزخونه و با لبخند گفت:"بیدار شدی؟..صبحت بخیر" خندیدم و دنبالش راه افتادم و وقتی کیسه هارو روی میز گزاشت از پشت بغلش کردم و گفتم:"صبح بخیر" "دلم نیومد بیدارت کنم و با خودم گفتم اگه قرار باشه بمونیم...باید چیزی برای خوردن داشته باشیم یا نه!" بهش چسبیده بودم و همونطوری که وسایل هارو در می آورد و کارهاشون انجام میداد ازش جدا نمیشدم خندیدم و گفتم:"مرسی.." ازش جدا شدم...روی میز نشستم و پاهامو تو هوا تکون دادم و بهش درحالی که همه کارارو میکرد نگاه کردم گوشیش که کنارم رو میز بود پیامی اومد که نوشته بود:"کجایی پس؟" از طرف جیکوب بود که خوده جیسن گوشیش رو گرفت و من با نگاه کردن بهش گفتم:"باید امروز شرکت میبودی نه؟" "مهم نیست" "نه من نباید اسرار می‌کردم..." گوشیش رو خاموش کرد و با لبخند برگشت سمتم بغلم کرد و با بوسیدن لبام گفت:"تو نگران چیزی نباش..." خندیدم و همش بخاطر آرامش خاطری بود که توی دلم بوجود آورد.. ༆ ➪ #𝗯𝗹𝗶𝗻𝗱𝗹𝗼𝘃𝗲    @ldrewbieberl

༆𖦹      ༆𖦹 𖦹#𝗕𝗹𝗶𝗻𝗱𝗹𝗼𝘃𝗲 #part51 #part52 ˖ ࣪✦  ─────────── ✦ ࣪ ˖    「 @ldrewbieberl 」

✲❢ انگلیسیتو قوی کن ‼️ ✲❢ • @villainsw 💕 راحت مهاجرت کن 🛫 💕 【  ادمین تب گسترده-لیست میشم 】 • @celeb_saratb

✲❢ انگلیسیتو قوی کن ‼️ ✲❢ • @villainsw 💕 راحت مهاجرت کن 🛫 💕 【  ادمین تب گسترده-لیست میشم 】 • @celeb_saratb

خیلی کیوت میخنده بای... شبتون به قشنگی این ادیت✨🥲 ۰. ݁ 🌸‧₊˚⭞#vid ˖ ࣪✦  ─────────── ✦ ࣪ ˖    「 @ldrewbieberl 」