mousa

شاید یک انسان آنقدر که میل به درک شدن دارد، میل به دوست داشته شدن ندارد . جورج اورول

داستان نیما و موسی (خودم) امروز بعد از مدت ها نیما کون گنده رو دیدم بعد از طی کردن حدودا ۲۴ ایستگاه کیری مترو با مردم های خسته کننده و بورینگ اس شت نیگا بالاخره رسیدم به مقصد اونم کجا باغ کتاب بقل این وسایل جنگی منگیا قرار گذاشتیم که همدیگرو ببینیم خلاصه من زودتر رسیدم و منتظر موندم بعد چند دقیقه زنگ زدم گفتم کجایی نیمای خوشگلم که دلم تنگه واست که گفت دارم ناهار میخورم الان میام خلاصه بعد حدودا یک ساعت و خورده ای کون گوشادشو تکون داد و رسید پیشم از دور که نگاش میکردم اینگار یک گوهر نابی میدیدم کون گندش موقع راه رفتن بالا و پایین میشد باورش سخت بود که بازم قراره باهاش شیطون بازی کنم خلاصه و قتی منو دید با هیجان سمتم دووید و پرید بغلم منم محکم بغلش کردم و کونشو فشار دادم یخورده حرف زدیم و بعدش گفتیم چیکار کنیم چی کار نکنیم پریدیم تو یکی از تانکای همون اطراف که باز بود و نیما سریع کیرمو گرفت تو دستش یه جوری واسم میخورد اینگار که به یه بچه بعد چند ساعت ممه دادن خلاصه بعد از چند دقیقا ابمو اومدو قورتش داد سریع قمبل کرد گفت چه سریع اومدی ولی میدونم بازم زور داری پس سریع به کونش یه توفی زدم و تلمبه زدنو شروع کردم تانکه داشت از جاش تکون میخورد تقریبا ۳۰ سانتی جلوتر رفته بود دوباره ابم اومد بعد ۲۰ دقیقه رفتیم کلی گشتیم و پیتزا خوردیم بعدم باهم خدافظی کردیم . #داستان

خب داستان جدید و کوتاه بگم‌ واستون؟

سعدیا پیکر مطلوب برای نظر است گر نبینی ، چه بُود فایده چشم بصیر

چوپان رو بزنید گوسفندها خودشون متفرق میشن

اندرسون >>> الوکارد