cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

نجـوای تازه ♡ رَِوَِیَِــــاَِیَِ آزَِاَِدَِیَِ

•~وجدان تا آخره این داستان سرابه~•🖤🥀 اَِرَِتَِـبَِاَِطَِ بَِاَِ مَِــَِنَِ📬 https://t.me/XBCHATBot?start=sec-djiafbjdd جواب ناشناس 📬 https://t.me/+MVbyUkaACMozZWU0 • تحت حمایت انجمن قلم سازان •

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
835
Obunachilar
-324 soatlar
-107 kunlar
-3030 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

از اینکه رمان و الکی کش بدم و طولانی کنم متنفرم برای همین رمانام و سعی میکنم تا پارت حداقل 50 تموم کنم و فعلا میخوام فقط از مرداب عاشقی پارت بدم و اینکه اسم چنلو هم عوض میکنم ❤️‍🔥
Hammasini ko'rsatish...
خیلی دوست دارم بدونم آخرش چی میشه به نظرتون تو پارت سه چه اتفاقی میوفته 🫣
Hammasini ko'rsatish...
هعیی یعنی ماریا بازم انقدر خوب میمونه وقتی بفهمه دژار کیه 🥹🫠
Hammasini ko'rsatish...
❤️‍🔥 مرداب عاشقی ❤️‍🔥 ماریا: نمیخوایی یکم از این پسر خوشبخت بگی برامون پسرم آریا: اسمش دژار بیست و دو سالشه خیلییی پسر خوبیه ماریا. ماریا: آریا جانم نمیخوام بترسونمت یا چیزی ولی ما ایران زندگی میکنیم میدونی که تو ایران همجنسگرایی جرمه و حکمش اعدام خیلی باید مواظب باشید و الآن که عاشق شدی زندگی چالشای بزرگ و سختی پیش روتون میزاره فقط ازت میخوام هیچ وقت کم نیاری و با تمام توانت بجنگی چون تو یه مامان داری که اگر کل دنیا با عشقتون مخالف باشن موافقِ و همیشه ازتون حمایت میکنه مطمئن باش هیچوقت پشتتو خالی نمیکنم پسرم ماریا مثل یه کوه پشت توئه تا آخرش. آریا: مرسی مامان مرسی که هستی میدونم همیشه ازم حمایت میکنی و مراقبمی وگرنه هیچوقت بهت نمیگفتم:) ماریا: نمیخوایی به این آقا دژار بگی بیاد خونمون من ببینمش ؟ اریا: چرا بهش گفتم قراره برای شام بیاد اینجا ماریا: خیلی هم عالی چه غذایی دوست داره ؟ بگو تا برای شام درست کنم. آریا: یه بار که کتلت درست کرده بودی دژارم خورد خیلی خوشش اومده بود میگفت بازم براش ببرم. ماریا: باشه پس پاشو تا نیومده اتاقتو مرتب کن منم برم کتلت درست کنم براش خوبه؟ آریا: خوب چیه ماریا جانم عالیهههه. ماریا سری با خنده تکون داد و از اتاق رفت بیرون تا برای شام کتلت درست کنه منم از روی صندلی بلند شدم تا اتاقمو تمیز کنم آخه دژارم خیلی رو تمیزی حساسه به قول معروف وسواس داره حتماً باید همه چی مرتب باشه #دژار امشب آریا دعوتم کرده بود برم خونشون نمی‌خواستم برم اما از بس اصرار کرد مجبور شدم قبول کنم همینطور که روی تخت دراز کشیده بودم نگاهی به ساعت دیواری اتاقم انداختم و با دیدن اینکه ساعت پنجه سریع از روی تخت بلند شدم رو تختی و پتومو مرتب کردم و بعد از اینکه خیالم از تمیزی اتاق راحت شد حوله و لباسامو برداشتم رفتم حموم نیم ساعت تو حموم خودمو حسابی شستم و اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و عطر مخصوص خودمو زدم نگاهی به ساعت انداختم شیش و نیم شده بود از اتاقم خارج شدم مامان و بابام تو حال نشسته بودن و تلویزیون میدیدن با خارج شدن من از اتاق نگاه بابام برگشت سمت من و گفت داوود: خیر باشه کجا تشریف میبرید اینموقع دژار: خیره نگران نباش ژاله: کجا میری پسرم؟ دژار: به خودم مربوطه ،پوزخندی زدم و با لحن مسخره ای گفتم، مامان (به خودم مربوطه مامان) سوییچمو از جا کلیدی کنار در برداشتم و از در رفتم بیرون کتونیامو از جا کفشی در آوردم و پوشیدم همینطور که سوت میزدم و سوییچمو میچرخوندم رفتم سمت پارکینگ وقتی به ماشین قشنگم رسیدم با کلید در و باز کردم و نشستم ماشینم یه پراید سفید بود که همونم با کلی بدبختی تونستم بخرم چیه نکنه فکر کردید الآن میگم ماشینم بنز یا فراریه هه نخیرم ماشینم یه پرایده و خانوادمونم برعکس بقیه پولدار نیستن مامانم سرایدار یه مدرسه دخترونه است و بابامم سرایدار یه شرکته نمیگم وضع مالیمون بده ولی خب خوبم نیست فقط در حد یه بخور و نمیر دستمون به دهنمون میرسه من یه کافه دارم که اونم مال خودم نیست کافه رو آریا خرید و باز کرد من فقط اونجا کار میکنم همینطور که به سمت خونه آریا اینا میرفتم به این اواخر فکر میکردم ،آریا پسر رییس شرکتیه که بابام اونجا سرایداره و وقتی که بابام داروهاشو تو خونه جا گذاشت و من براش بردم شرکت اونجا آریا رو دیدم و از همدیگه خوشمون اومد. #قسمت_دوم #نمیخوایی_بهاین_آقا_دژار_بگیبیاد_منببینمش
Hammasini ko'rsatish...
خوشومدید جذابا🫂
Hammasini ko'rsatish...
های جذابا نظر بدید حمایت کنید منم با انگیزه سعی میکنم بیشتر پارت بنویسم و باراتون بزارم 🫂❤️‍🔥
Hammasini ko'rsatish...
❤️‍🔥 مرداب عاشقی ❤️‍🔥 ماریا: چرا نمیخوایی ازدواج کنی تشکیل خانواده بدی پسرم؟ آریا: مامان من بخوامم نمیتونم ازدواج کنم ماریا: چرا دورت بگردم چی اذیتت میکنه چرا به من نمیگی آخه فدات بشم آریا: مامان نمیتونم بگم میترسم ماریا: نترس پسرم اگه تو با مامانت حرف نزنی چیزی که اذیتت می‌کنه رو نگی به کی میخوایی بگی آخه دورت بگردم راحت باش و اصلأ نترس مطمئن باش مامان همیشه پشت توئه قربونت برم من آریا: خ..خب مامان من هیچ علاقه ای به ازدواج با جنس مخالف ندارم ح..حتی فکر کردن بهشم باعث میشه حالم بد بشه نمیتونم..هق ماریا:چرا نمیتونی ؟پای کسی دیگه درمیونه ؟ آریا: ن..نه ا.. اصلأ ماریا: میخوام برات یه داستان تعریف کنم میخوایی بشنوی ؟ آریا: حتماً ماریا:یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه خانواده پر جمعیتی بود که تمام بچه هاشون ازدواج کرده بودن به جز یکیشون هرچقدر دختر براش نشون میکردن اما روی هرکدوم یه عیبی میزاشت و رد میکرد پدر خانواده خیلی سخت گیر بود و با پسر کوچک تر بدرفتاری میکرد تا اینکه یه روز پدر خانواده زودتر از همیشه رفت خونه و میدونست که کسی خونه نیست ولی از بد روزگار پسر کوچک تر اون روز با کسی که دوستش داشت رفته بود خونه و در حالی که همو میبوسیدن پدر خانواده مچشونو گرفت و از خونه بیرونشون کرد همین که رفتن بیرون پدر پشیمون شد اما غرورش اجازه نداد بره دنبال پسرش و همون شب در حالی که همه دور هم جمع شده بودن و ناراحت بودن تلفن خونه زنگ خورد و خبر دادن پسر کوچکتر تصادف کرده و همون موقع تموم کرده پسر کوچک تر رفت و پدر موند با یه عمر پشیمونی اما اخرین دختر خانواده به خودش قول داد اگر روزی بچه دار شد از بچه اش حمایت کنه و بخاطر هبچ موضوعی اونو طرد نکنه میخوایی بدونی اون پسر عاشق کی بود؟ آریا: عاشق کی بود؟ ماریا: عاشق یه پسر مثل خودش همجنس خودش و اونا هردو تو یه ساعت و یه لحظه تصادف کردن و هردوشون برای همیشه رفتن پیش هم تا بدون هیچ مانعی به همدیگه برسن اون پسر برادر من بود دایی کوچک تر تو آریا و اون دختر هم من بودم که قول دادم پسرم عاشق هرکی که شد تا ابد و یک روز با جون و دلم حمایتش کنم ، اینو برات تعریف کردم تا بگم من با این موضوع مشکلی ندارم عزیزم میتونی اون پسر خوشبخت و که عاشق پسر من شده و پسرم عاشقش شده رو به من معرفی کنی از ته قلبم ازتون حمایت میکنم چون خوشحالی و خوشبختی تو آرزوی منه آریا جانم. #قسمت_اول #به_مادرت_نگی_به_کی_میخوایی_بگی
Hammasini ko'rsatish...
خب جذابا اولین رمانمون گیه به زودی منتظرش باشید🫂🥹
Hammasini ko'rsatish...
با این اوصاف باید یه رمان بنویسم تمام گرایشا توش باشن😂🥹
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.