cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

Text❤️"

💋نیازمند نفس کم اوردن از شدت عشق بازیمون https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-1625769-FCpNlol

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
2 851
Obunachilar
-2124 soatlar
-1047 kunlar
-80330 kunlar
Post vaqtlarining boʻlagichi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Nashrni tahlil qilish
PostlarKo'rishlar
Ulashishlar
Ko'rish dinamikasi
01
#پارت_18 تلفنو که قطع کردم، دوباره یه نگاهی به منو کردم و سفارشامو دادم یه فنجون قهوه تلخ، فرنچ تست و پنکیک. یه نیم ساعت زمان برد تا سفارشم آماده شد و آوردن. بعد از خوردن صبحونه و حساب کتاب، از کافه بیرون اومدم و رفتم کمی تو شهر قدم بزنم. یه اسنپ گرفتم و رفتم به سمت برج میلاد. نزدیک ظهر بود و کلی ترافیک. یک ساعت تا یک ساعت و نیم تو ترافیک بودیم تا به برج میلاد رسیدم. قبل از اینکه از ایران برم همیشه دلم میخواست یکبار هم که شده بابا و مامان منو ببرن داخل برج میلاد تا از نزدیک داخلش رو ببینم. ولی هیچوقت موقعیت پیش نیومد اما امروز بلاخره من بعد از بیست سال تونستم به یکی از آرزوهام برسم اما تنها بودم.. نه مامانی بود نه بابایی ... من بودمو من! یهو دلم گرفت بغضی شدم و اشک از چشام جاری شد. سریع با یه دستمال اشکامو پاک کردم و یه بلیط گرفتم و رفتم که کل طبقه‌ها رو ببینم بلیطمو که گرفتم، سوار آسانسور شدم. هرچقدر که بالاتر میرفت استرسم بیشتر می‌شد و احساس ترس بیشتری میکرم. روبروی من تو آسانسور یه دختر بچه حدود ۴، ۵ ساله‌ای بود که از ترس یه دستش تو دست مامانش و دست دیگش تو دست باباش بود.
1521Loading...
02
#پارت_17 دو روز بعد (شنبه). ساعت ۸ و بیست دقیقه صبح خودمو آماده کردم. لباسامو پوشیدم و یه اسنپ گرفتم، برم بیرون. دلم میخواست امروز کمی تنها باشم. یه اسنپ، رفتمو تصمیم گرفتم برم یه کافه تو شمال تهران، کافه چهارده صفر یک گزینه‌ی خوبی بود. ساعت ۹ و ده دقیقه رسیدم. از اسنپ پیاده شدم و وارد کافه شدم فضای کافه خیلی شیک بود و حال و هوای کافه یه حس خوبی بهم منتقل می‌کرد. رفتم سر یه میز نشستم. منو رو باز کردم و داشتم لیست انواع صبحونه‌هاشون رو نگاه میکردم که انتخاب کنم. در همین حین موبایلم زنگ خورد. موبایلمو از کیفم بیرون آوردم، کسرا بود ! با تعجب به خودم گفتم یعنی این موقع صبح با من چیکار داره گوشیو برداشتم. - سلام صبح بخیر - سلام صبح توام بخیر... چ خبر چی شده زنگ زدی - والا ما که بی خبر... خبرا که همش پیش شماست با خنده جوابشو دادم - آره درسته - صبح داشتم از بیرون برمیگشتم دیدم سوار اسنپ شدی رفتی. به من میگفتی من میرسوندمت - مرسی ... نیاز داشتم کمی تنها باشم - آها خب پس مزاحمت نمیشم
1431Loading...
03
# پارت_16 نصف یه ساندویچو خوردم بقیه رو هم گذاشتم رو کاناپه رفتم تو اتاق که بخوابم دیدم گوشیم داره زنگ میخوره نیلی همکلاسی دانشگام بود گوشیو برداشتم و نشستم باهاش صحبت کردم... ماجراها رو براش تعریف کردم خیلی دلم براش تنگ شده بود بعد از دو سه ساعت صحبت کردن خداحافظی کردیم و گرفتم خوابیدم. ساعت ۸ صبح با صدای زنگ خوردن گوشیم از خواب پریدم با همون صدای خواب آلود گوشیمو برداشتم - الووو - سلام سحر خااانوم - شما خنده‌ی بلندی کرد و گفت - دیگه مارو هم نمیشناسی - خو - کسرام - عه ببخشید... نشناختم. خواب بودم.... یهو وسط خواب با زنگت بیدار شدم - اووه چه وقته خوابه... سحرخیز باش تا کامروا شوی خمیازه‌ای کشیدم و گفتم - هووووم - زنگ زدم بپرسم خودت خوبی؟ پات بهتر شده؟ چیزی لازم نداری - خوبم... پامم دیگه دردش خیلیییی کم شده... فعلا چیزی لازم ندارم - باشه مراقب خودت باش دختر.... برو به ادامه خوابت برس ببخشید که بد موقع بهت زنگ زدم - نه بابا مشکلی نی خداحافظی کردیمو، موبایل مو گذاشتم رو سایلنت و باز گرفتم خوابیدم
2844Loading...
04
#پارت_15 از جام بلند شدم. سعی کردم رو نوک انگشتام راه برم تا به کف پام فشار نیاد. چمدونا رو برداشتم رفتم تو اتاق مامان و بابام در کمد دیواری رو باز کردم و و لباسامو دونه دونه از چمدونام بیرون آوردم و گذاشتم تو کمد کارم که تموم شد گوشیمو از کیفم برداشتم، رفتم خودمو رو تخت انداختم گوشیمو که باز کردم سی تا تماس بی‌پاسخ از دوستام تو آلمان و هزارتا پیام نخونده داشتم نمیدونستم اول به کدومشون زنگ بزنم! تو همین حال بودم که زنگ خونه خورد از جام بلند شدم رفتم درو باز کردم فاطمه خانوم بود که ساندویچ فلافل برام آورده بود ساندویچا رو بهم داد و گفت - اینا رو برای تو آوردم. - مرسی زحمت کشیدین - زحمتی نیست دخترم. کسرا سپرده مراقبت باشم. بهت سر بزنم... البته اگه کسرا هم نمیگفت من باز بهت سر میزدم با این حرفش خجالتی شدم و سرمو انداختم پایین - خب دخترم منم دیگه میرم. شبت بخیر - بازم مرسی بابت فلافلا شب شما هم بخیر فاطمه خانوم
2760Loading...
05
عمران مرد خشن و‌هوسبازی که از روی شهوت دختر ۱۶ ساله ای رو صیغه ی خودش می‌کنه و هرشب مجبورش میکنه ارضاش کنه...❌ https://t.me/+1fpdqxM24KFjNjA0
430Loading...
06
#پارت_14 فاطمه خانوم که رفت، یه ربع بعدش کسرا همراه چمدونام وارد خونه شد - سحر خانوم اینم چمدوناتونه هرچی بود رو آوردم... من دیگه باید برم... از بیمارستان باهام تماس گرفتن - مرسی.... الان میخوایی بری؟ - آره تماس گرفتن. الان دیگه حرکت میکنم..... آها راستی شمارمو سیو کن که اگه یه وقت پات دردی چیزی داشت با خودم تماس بگیری - الان موبایلم دَم دستم نی... تو برو.. مراقبم. چیزی نمیشه موبایل خودشو جلوم گرفت و گفت - شمارتو بزن شمارمو تو موبایلش زدم و یه تک زنگ به موبایلم زد که شمارشو داشته باشم - مراقب خودت باش دختر........ فعلا پانسمان پاتو باز نکن - باشه ازم خداحافظی کرد و رفت این رفتاراش خیلی منو جذب خودش میکرد تمام حرفاش، رفتاراش برام قشنگ بود حس میکردم این پسر تایپ مورد علاقه منه... یهو به خودم اومدم چی داری میگی سحر این مزخرفات چیه از کی تاحالا هرکسی که بهت محبت میکنه، یعنی بهت علاقه داره!
2680Loading...
07
موقع سکـ.س ی آهنگ با ریتمِ تند بزارین اینجوری محکم ترو تند تر تلمبه میزنه
2120Loading...
08
#گی_لاو #انتقامی [ پسری که برای نجات دادن جون کسی که دوسش داره تن به رابطه می ده ، اما برنامه عوض میشه جلو عشقش بهش تجاوز می شه ! ] - بکش کنار ! فکر نکنم دوست داشته باشی التت مهمون تیر اسلحه من بشه صدای خنده اش بلند می شود چند قدم به آتش نزدیک تر - چی شد اومدی تو تیم اینا ؟ بهتر می کردد یا با صدای داد نیما حرفش نصفه می ماند - خفه شو حرومزاده ! فکر کردی همه مثل خودت لاشخورن ؟ می خواهد کارش را با آتش تمام کند که سوزش بدی را درون پاهاش حس می کند - بهت گفتم بکش کنار گوش ندادی ! تیر بعدی دقیقا همون جایی می خوره که بهت گفتم ! لبخندی می زند آلتش را ... https://t.me/+lrQecOnhRj4xMjU0 https://t.me/+lrQecOnhRj4xMjU0
530Loading...
09
#پارت_13 با کمک فاطمه خانوم رفتیم داخل اول حال رو بهم نشون داد که چقدر تمیز و مرتب شده و بعد رفتیم سمت اتاقا. داشتیم اتاقا رو نگاه میکردیم که آقا مجید از داخل حال صدا زدن - فرش‌ها رو فردا از قالیشویی میارن، به آقا فرشید هم گفتم بیاد ببینم یخچال چرا روشن نمیشه مشکلش از کجاس از اتاق بیرون اومدیم و به آقا مجيد گفتم - ببخشید بخدا شما رو هم تو زحمت انداختم - این چه حرفیه دخترم، کاری نکردیم - همه کارا رو که شما کردین... ببخشید فقط یه لطف کنید تمام این حساب کتابا رو برام بنویسید تا من یه جا پرداخت کنم - عجله نکن دخترم - نه آخه تا خرج نکردم - چشم. مینویسم به فاطمه خانوم میدم تا تحویلت بده - مرسی لطف میکنید بعد از صحبت کردن خداحافظی کرد و رفت. - خب سحر جان خونه‌‌ت هم که بلاخره آماده شد کاش پیش ما میموندی...دلم نمیخواد از پیش ما بری - ههه... من جای نمیخوام برم... پیش شمام.. شما هروقت بخوایید میتونید بیایید اینجا خنده‌‌ی بغض داری کرد و بحث عوض کرد - کسرا گفت ظهر ظرفا از دستش افتاده تو هم حواست نبوده پا گذاشتی روشون. الان پات چطوره؟ هنوز درد داره؟ - یه ذره درد میکنه ولی بهتر شده.. - بیا تا پات کامل خوب شه، چند روزِ دیگه هم پیش ما بمون - نه مرسی این چند روزم حسابی بهتون زحمت دادم. حس میکنم اینجا راحتم - پس هرطور که خودت راحتی دخترم... من میرم به کسرا میگم چمدوناتو بیاره برات - مرسی فاطمه خانوم - قربانت... آها راستی شام فلافله نری چیزی از بیرون سفارش بدی خودم برات میارم یا اگه خواستی بیا پیش ما دور هم بخوریم.
2350Loading...
10
Media files
440Loading...
11
#پارت_12 با کمک کسرا رفتیم خونه‌م وارد که شدم دیدم لامپ‌های خونه روشنه با تعجب نگاهی به کسرا انداختم و پرسیدم: - تو لامپا رو عوض کردی؟ - بله... چطوره حالا؟راضی هستی - آره مرسی - اتاقای دیگه رو هم، همه لامپاشونو عوض کردم - واااییی مرسی پسررر... کی اینکارا رو کردی - شما خواب بودین سحر خانوم در حال صحبت کردن بودیم که فاطمه خانوم و آقا مجید اومدن - به به میبینم سحر جان اومده از خجالت نمیدونستم چی باید بگم - ببخشید فاطمه خانوم خیلی بهتون زحمت دادم - این چه حرفیه دختر ما کاری نکردیم آقا مجید وقتی منو کسرا رو چند دقیقه تو این حالت دید به فاطمه خانوم گفت بزار بچه‌ها برن بشینن سحر نمیتونه رو پاش وایسه چند قدمی که برداشتیم یهو تلفن کسرا زنگ خورد به فاطمه خانوم و آقا مجید سپرد بیان به من کمک کنن تا برم داخل خونه رو ببینم
2360Loading...
12
#part3 روی #ک*یرش نشستم که از لذت چشمام سیاهی رفت _آههه ونداد عمو آهه اووم آههه ونداد چاک #ک*صمو از هم باز کرد و عمیق تر #ک*یرشو درون #ک*صم جا داد و محکم تلمبه زد... _اوووف آدلیا عجب #ک*ص طلایی داری آهههه صدای خیس شلپ شلوپ ضربه هاش #ک*یرش توی #ک*صم آه و ناله هام دراورد که با دیدن بابا.....🔞💦🫣 https://t.me/+_Khe_UPK0EoxYWRk #باباش‌دخترشو‌درحال‌سواری‌روی‌کیر‌دوستش‌میبینه‌و...🤤🍑🔞💦ممنوعه‌هات🔞👆🏼💦
580Loading...
13
#پارت_11 با صدای کسرا از خواب بیدار شدم. - عه بلاخره بیدار شدی دختر. یه ساعته دارم صدات میزنم خمیازه‌ی عمیقی کشیدم و با صدای گرفته گفتم: - خیلی خوابم میومد یهو اتفاقای ظهر رو یادم اومد سریع پرسیدم - ساعت چنده؟ - ۶ عصر - اووووه خیلی خوابیدم. کلی کار داشتم... کسرا با حالت طعنه گفت - هع چیکار داشتی مگه؟ اخمی کردم و گفتم - ظرفا رو جمع کردی؟ جارو زدی؟ فاطمه خانوم بیدار شد؟ فهمید؟ - دختر چقدر سوال میپرسی بسه پاشو بیا بریم.... وسط حرفش پریدم - جواب منو بده عهههه - چی می‌خواستی بشه جارو زدم بقیه ظرفا رو هم شستم مامان هم فهمید گفت فدای یه تار موت.. حالا خیالت راحت شد دختر؟...دیگه سوالی نداری؟ پاشو بیا بریم خونت. مامان و بابا دارن پرده‌ها رو وصل میکنن خونه تقریبا آماده تحویله سریع از جام بلند شدم و رو یه پا وایسادم - کسرا میشه لطفا بغلم وایسی من بتونم شونه‌هاتو بگیرم بریم از جاش بلند شد و کنارم وایساد. دستشو دور کمرم انداخت و کمکم کرد از اتاق بریم بیرون
2970Loading...
14
-بشین رو زانوم آیه ؛ باسن تپلتو تکون بده ، یالا! با عشوه و شهوت جلو رفتم و باسنم گندمو سمت شوگر ددیم گرفتم چنگی به کپلای باسنم زد و یکباره دوتا از انگشتاشو توی سوراخم فرو کرد دم گوشم غرید: -داری بازی رو یاد میگیری دختر کوچولو! https://t.me/+x86yU7enyUVmYTM0 با شوگر ددی ناشناسش سکس میکنه🔞🙈
980Loading...
15
بگیره تو دستش کلاهک سالارو بماله به لبه های داخلیِ بهشت کوچولوش
2870Loading...
16
بکشیش بیرون یهو دوباره تا ته بکنی توش تلمبه بزنی
3040Loading...
17
فقط یه نفرررر لطفااا🥲
150Loading...
18
میشه فقط یه نفر اینو بازی کنه 🥺🩵
180Loading...
19
https://t.me/hamster_Kombat_bot/start?startapp=kentId6604944912
190Loading...
20
#پارت_10 کسرا سریع از جاش بلند شد، بغلم کرد و برد تو اتاقش رو تختش منو نشوند و خودش به سمت کمدش رفت یه کیف کوچیک از تو کمدش بیرون آورد که پر از وسیله‌هاش بود... اومد روبروم، پایین تخت نشست. پامو کمی بالا گرفت و سعی کرد با موچینی که از کیفش بیرون اورده، تیکه‌ ظرف رو از پام بکشه بیرون از درد اشک از چشام سُر می‌خورد میومد پایین. - سحر جان سعی میکنم یواش بیرون بیارم با صدای آروم که به زور شنیده می‌شد گفتم - اوهوم.... لطفا فقط سریعتر... اینطوریم که انگار پامو حس نمیکنم خنده‌ی تلخی کرد. با موچین آروم آروم داشت تیکه رو از پام بیرون می‌کشید و خون همینطور از پام چکه چکه میکرد. یهو یه درد وحشتناکی کشیدم که به زور جلو جیغ‌مو گرفتم که کسرا با خوشحالی گفت - بلاخره بیرون آوردمش با عجله از تو کیفش یه چسب زخم و یه باند سفید پانسمان بیرون آورد و دور پام پیچوند .. لبخندی ملیحی بهش زدم.. با دستمال لکه های خونو از رو سرامیک تمیز کرد و کیفشو برداشت، گذاشت تو کمد اومد کنارم نشست و گفت - پات هنوز درد میکنه - اوهوم... یکم دستشو آورد نزدیک صورتم و اشکامو از رو گونه‌هام پاک کرد از جاش بلند شد و گفت - تو همینجا استراحت کن من میرم ظرفای شکسته رو جارو بزنم - معذرت میخوام، من نمیخواستم اینطوری بشه - حرفشم نزن تو تقصیری نداره دختر این حرفو زد و از اتاق بیرون رفت.
3550Loading...
21
ک..یرشو توی ک..سم کرد که از درد و لذت چشمام سیاهی رفت سیلی به ک..ص و ک..ونم زد _زیر کی داری جر میخوری؟؟ به کمرش چنگ انداختن که سینه هام تندتند تکون خوردن _زیرداداشم😱 سیلی به نوک سینه هام زد که جیغ کشیدم _شوهر بیغیرتت کجاس الان؟ اشاره ایی به الیاس که گوشه ی دیوار داشت با سکس منو داداشم جق میزد کردمو جیغ کشیدم _آه.. اههه بکن خواهرتو اون بی‌غیرت داره با سکسمون جق میزنه😱😳💦🔞 https://t.me/+aVCk5fd_Hz40NTM8
770Loading...
22
شنیدن التماسای یه دختر واسه اینکه بکنی توش لذت بخش تر از کردن توشه
2982Loading...
23
بهشت همین دنیاس وقتی لاپاتو باز میکنم و انگشتمو فشار میدم توت
3452Loading...
24
مثلا من از لذت بلرزم تو محکم بغلم کنی که نلرزم
3573Loading...
25
جواب همه ی دوست دارمای امشب باید پرت کردنش رو تخت و در آوردن لباساش باشه
3864Loading...
26
بنظرم خدا دخترو آفرید تا پاهای قشنگشو رو شونه هامون بذاریم و اولش آروم ولی بعدش سرعتی تلمبه بزنیم
3893Loading...
27
#پارت_9 ساعت ۲ ظهر رسیدیم خونه. از ماشین که پياده شدیم، پرده‌های خونه رو دیدم که رو بند لباسی اویزون شدن اینقدر خسته بودیم که وسیله‌ها رو از ماشین پیاده نکردیم و با عجله از پله‌ها بالا رفتیم. کسرا کلید و انداخت تو قفل، درو باز کرد بوی غذا کل خونه رو پیچیده بود و فاطمه خانوم و همسرش تو اتاق خواب بودن کسرا در و بست منم رفتم تو اتاق و مشغول لباس عوض کردن شدم که یهو کسرا در اتاقو زد با صدای آروم طوری که فقط خودشو من صدا رو بشنویم گفت - سحر خانوم بیایین ناهار رو دارم میکشم - باشه الان میام از اتاق که بیرون رفتم دیدم ناهار رو کشیده و منتظر من مونده که باهم بخوریم. رفتم پشت میز نشستم و شروع کردیم به ناهار خوردن دست‌پخت فاطمه‌ خانم حرف نداشت. ناهار که خوردیم ظرفا رو از رو میز جمع کردم تا ببرم بشورم، کسرا دستمو گرفت اجازه نداد ظرفا رو ببرم هرچی اصرار کردم من میشورم قبول نکرد بشقابو رو از دستم کشید که یهو بشقابا از دستش افتاد و شکست خم شده که تیکه‌های خورد شده‌ی ظرفا رو جمع کنم حواسم نبود پام رفت رو تیکه‌های ظرف .. - اآخخ - سحررر مراقب بااااش!! - آخخخخ پامم
4210Loading...
28
کمرم و به دیوار کوبید.. با چشم‌های اشکی بهش خیره شدم و که غرید: _توکه قرار بود واسه پول لنگت و واسه همه باز کنی چرا از اول نیمدی پیش خودم؟ دکمه‌های یونیفرم مدرسشو و باز کرد و کرواتش و دور دستم بست.. خم شد و کنارم گوشم غرید: _چیزی که مال خودمه م•یگام..💦 پولشم میدم ولی حق نداری پاهات و واسه کسی غیر من بدی هوا فهمیدی؟🔞🔥 #گی #مدرسه‌ای #اجباری https://t.me/+AGVWFu9sK0xjYzJh
601Loading...
29
#قسمت1 #عشقبازی‌با‌دکتر _میخوای این باسن خوشگلتو بکنم؟ مظلوم گفت:درد داره؟ دستی به باسنش کشیدم و چندتا سیلی بهش زدم که لرزید باسن این دختر کوچولو بدجور تو دل برو بود _داگی شو داگی شد و کون خوشگلشو داد و شورتشو کنار زدم و اول براش سوراخشو لیس زدم بعد انگشتمو توش کردم که نالید: اییی دکتر _جووونم مریض کوچولوم؟ داد زد:کیرتو میخوااام لطفا خندیدم و زیپ شلوارمو باز کردم و کیر سیخ شدمو بیرون اوردم خواستم بکنم توش که یهودر باز شد و منیشیم....👇❌🔞 https://t.me/+sQde4DrUf6wzOThk
600Loading...
30
با زبونت با چ‌وچ‌ولم بازی کنی👅
3210Loading...
31
#پارت_8 باهم رفتیم کنار صندوق برای تسویه حساب. کارتمو که از کیفم بیرون آوردم کسرا نزاشت هرچی اصرار کردم اینا وسایل خونه خودمه اصلا قبول نکرد با کمک کارکنای اونجا ماکروفر رو گذاشتن تو ماشین و منم لامپا رو بردم و رفتیم سوار ماشین شدیم می‌خواستیم حرکت کنیم که تلفن کسرا زنگ خورد. فاطمه خانم بود. - سلام مامان خوبم. بله سحر هم حالش خوبه.....خیلی هم عالی از طرف سحر خانوم که هنوز موضوع رو نمیدونن ازتون تشکر میکنم.... ما تازه کارمون تموم شده داریم میاییم سمت خونه. باشه حتما. خدانگهدار تلفن رو که قطع کرد با کنجکاوی پرسیدم - فاطمه خانوم چی میگفتن؟ چی شده ؟ خنده‌ای کرد و گفت - کارگرا خونه رو مرتب کردن و مامان و بابا، باهم فرشا رو بردن قالیشویی. پرده‌ها رو هم وسط حیاط شستن از خجالت نمیدونستم چی بگم زبونم بند اومده بود که کسرا ادامه داد - خجالت نداره سحرخانوم مامان و بابا کاری نکردن و ماشینُ روشن کرد حرکت کردیم یهو گفتم - آخه من چجوری میتونم زحمات فاطمه خانوم و آقا مجید و شما رو جبران کنم من واقعا موندم. - بیخیال دختر
3510Loading...
32
#پارت_1 -خیلی درد دارممم...کلف.تتو میخااام...آه🔞💦💧 با دیدن بدن لخ.تش هر لحظه بیشتر از قبل خیس میشد و دلم میخاست زیرش باشم -اوووف دختر چقد تنگی تو.. انگشتم بزور توی این سوراخ جا میشه و عقب جلو میشه… شورتشو پایین کشید و توی یه حرکت خودشو داخلم جا داد و...🔞💦😱 https://t.me/+8h6ByXO65QYyZTg0
670Loading...
33
با گریه رفتم پیشش و شلوارمو کشیدم پایین و گفتم: ددی داره خون میاد ببین چکارش کردی مریض شده سیلی رو نانازم زد و با اخم گفت نمیبینی مهمون داریم؟ جلو عمو #نانازتو در میاری؟🔞 با بغض به عمو نگاه کردم که دستاشو باز کردو گفت: عیب نداره بیا اینجا عمو ببینه #نانازش چی شده. عمو دکتره بیا خوشگلم بیا اینجا #نانازتو نشونم بده ببینم چی شده🔞💦 https://t.me/+x1aZjvs9bDYyOWI8
860Loading...
34
بهترین سکـس میتونه یه سکـسِ بعد دعوا باشه
2851Loading...
35
جواب دوست دارم یهو بغل کردن و انداختنش رو تخته
2940Loading...
36
بشینی روی پاش یهو یه چیزی راس شه زیرت:)))
2902Loading...
37
_ آییی استاد وقتی ک🍓صمو میخوریش نمیتونم درست روی درسم تمرکز کنم. دور لبش رو شهو.انی لیسید و سرشو بالا اورد. _ چطوره تو واسه ددی بخوری من واست درس رو توضیح بدم؟ انگشت روی #بهشت خیسم کشیدم و لب گزیدم: _ آخه مال #ددی زیادی بزرگه ...دهنم پاره میشه ... کتاب رو جلوی صورتم گرفت. _ پس میکنم توش؛ معادله رو تا وقتی ار.ضا شدم حل کن! https://t.me/+gwt1-yas4Oc1YTA0 سر کللاس ک.ص دانشجو کوچولوشو میخوره و...💦🤤
730Loading...
38
.𝒏𝒘𝒛𝒊. بوس بهت بابت استارت لینک 🫶🏻🥺
500Loading...
39
میشه فقط لینک رو استارت کنید 🥹🙂‍↕️
620Loading...
40
https://t.me/tapswap_mirror_bot?start=r_1388160350 🎁 +2.5k Shares as a first-time gift
630Loading...
#پارت_18 تلفنو که قطع کردم، دوباره یه نگاهی به منو کردم و سفارشامو دادم یه فنجون قهوه تلخ، فرنچ تست و پنکیک. یه نیم ساعت زمان برد تا سفارشم آماده شد و آوردن. بعد از خوردن صبحونه و حساب کتاب، از کافه بیرون اومدم و رفتم کمی تو شهر قدم بزنم. یه اسنپ گرفتم و رفتم به سمت برج میلاد. نزدیک ظهر بود و کلی ترافیک. یک ساعت تا یک ساعت و نیم تو ترافیک بودیم تا به برج میلاد رسیدم. قبل از اینکه از ایران برم همیشه دلم میخواست یکبار هم که شده بابا و مامان منو ببرن داخل برج میلاد تا از نزدیک داخلش رو ببینم. ولی هیچوقت موقعیت پیش نیومد اما امروز بلاخره من بعد از بیست سال تونستم به یکی از آرزوهام برسم اما تنها بودم.. نه مامانی بود نه بابایی ... من بودمو من! یهو دلم گرفت بغضی شدم و اشک از چشام جاری شد. سریع با یه دستمال اشکامو پاک کردم و یه بلیط گرفتم و رفتم که کل طبقه‌ها رو ببینم بلیطمو که گرفتم، سوار آسانسور شدم. هرچقدر که بالاتر میرفت استرسم بیشتر می‌شد و احساس ترس بیشتری میکرم. روبروی من تو آسانسور یه دختر بچه حدود ۴، ۵ ساله‌ای بود که از ترس یه دستش تو دست مامانش و دست دیگش تو دست باباش بود.
Hammasini ko'rsatish...
#پارت_17 دو روز بعد (شنبه). ساعت ۸ و بیست دقیقه صبح خودمو آماده کردم. لباسامو پوشیدم و یه اسنپ گرفتم، برم بیرون. دلم میخواست امروز کمی تنها باشم. یه اسنپ، رفتمو تصمیم گرفتم برم یه کافه تو شمال تهران، کافه چهارده صفر یک گزینه‌ی خوبی بود. ساعت ۹ و ده دقیقه رسیدم. از اسنپ پیاده شدم و وارد کافه شدم فضای کافه خیلی شیک بود و حال و هوای کافه یه حس خوبی بهم منتقل می‌کرد. رفتم سر یه میز نشستم. منو رو باز کردم و داشتم لیست انواع صبحونه‌هاشون رو نگاه میکردم که انتخاب کنم. در همین حین موبایلم زنگ خورد. موبایلمو از کیفم بیرون آوردم، کسرا بود ! با تعجب به خودم گفتم یعنی این موقع صبح با من چیکار داره گوشیو برداشتم. - سلام صبح بخیر - سلام صبح توام بخیر... چ خبر چی شده زنگ زدی - والا ما که بی خبر... خبرا که همش پیش شماست با خنده جوابشو دادم - آره درسته - صبح داشتم از بیرون برمیگشتم دیدم سوار اسنپ شدی رفتی. به من میگفتی من میرسوندمت - مرسی ... نیاز داشتم کمی تنها باشم - آها خب پس مزاحمت نمیشم
Hammasini ko'rsatish...
# پارت_16 نصف یه ساندویچو خوردم بقیه رو هم گذاشتم رو کاناپه رفتم تو اتاق که بخوابم دیدم گوشیم داره زنگ میخوره نیلی همکلاسی دانشگام بود گوشیو برداشتم و نشستم باهاش صحبت کردم... ماجراها رو براش تعریف کردم خیلی دلم براش تنگ شده بود بعد از دو سه ساعت صحبت کردن خداحافظی کردیم و گرفتم خوابیدم. ساعت ۸ صبح با صدای زنگ خوردن گوشیم از خواب پریدم با همون صدای خواب آلود گوشیمو برداشتم - الووو - سلام سحر خااانوم - شما خنده‌ی بلندی کرد و گفت - دیگه مارو هم نمیشناسی - خو - کسرام - عه ببخشید... نشناختم. خواب بودم.... یهو وسط خواب با زنگت بیدار شدم - اووه چه وقته خوابه... سحرخیز باش تا کامروا شوی خمیازه‌ای کشیدم و گفتم - هووووم - زنگ زدم بپرسم خودت خوبی؟ پات بهتر شده؟ چیزی لازم نداری - خوبم... پامم دیگه دردش خیلیییی کم شده... فعلا چیزی لازم ندارم - باشه مراقب خودت باش دختر.... برو به ادامه خوابت برس ببخشید که بد موقع بهت زنگ زدم - نه بابا مشکلی نی خداحافظی کردیمو، موبایل مو گذاشتم رو سایلنت و باز گرفتم خوابیدم
Hammasini ko'rsatish...
10👍 1
#پارت_15 از جام بلند شدم. سعی کردم رو نوک انگشتام راه برم تا به کف پام فشار نیاد. چمدونا رو برداشتم رفتم تو اتاق مامان و بابام در کمد دیواری رو باز کردم و و لباسامو دونه دونه از چمدونام بیرون آوردم و گذاشتم تو کمد کارم که تموم شد گوشیمو از کیفم برداشتم، رفتم خودمو رو تخت انداختم گوشیمو که باز کردم سی تا تماس بی‌پاسخ از دوستام تو آلمان و هزارتا پیام نخونده داشتم نمیدونستم اول به کدومشون زنگ بزنم! تو همین حال بودم که زنگ خونه خورد از جام بلند شدم رفتم درو باز کردم فاطمه خانوم بود که ساندویچ فلافل برام آورده بود ساندویچا رو بهم داد و گفت - اینا رو برای تو آوردم. - مرسی زحمت کشیدین - زحمتی نیست دخترم. کسرا سپرده مراقبت باشم. بهت سر بزنم... البته اگه کسرا هم نمیگفت من باز بهت سر میزدم با این حرفش خجالتی شدم و سرمو انداختم پایین - خب دخترم منم دیگه میرم. شبت بخیر - بازم مرسی بابت فلافلا شب شما هم بخیر فاطمه خانوم
Hammasini ko'rsatish...
6👍 2
عمران مرد خشن و‌هوسبازی که از روی شهوت دختر ۱۶ ساله ای رو صیغه ی خودش می‌کنه و هرشب مجبورش میکنه ارضاش کنه...❌ https://t.me/+1fpdqxM24KFjNjA0
Hammasini ko'rsatish...
شُهْرَتِ قٰاضی

خبری های روز دنیا قیمت دلار سکه طلا 😱🔞

#پارت_14 فاطمه خانوم که رفت، یه ربع بعدش کسرا همراه چمدونام وارد خونه شد - سحر خانوم اینم چمدوناتونه هرچی بود رو آوردم... من دیگه باید برم... از بیمارستان باهام تماس گرفتن - مرسی.... الان میخوایی بری؟ - آره تماس گرفتن. الان دیگه حرکت میکنم..... آها راستی شمارمو سیو کن که اگه یه وقت پات دردی چیزی داشت با خودم تماس بگیری - الان موبایلم دَم دستم نی... تو برو.. مراقبم. چیزی نمیشه موبایل خودشو جلوم گرفت و گفت - شمارتو بزن شمارمو تو موبایلش زدم و یه تک زنگ به موبایلم زد که شمارشو داشته باشم - مراقب خودت باش دختر........ فعلا پانسمان پاتو باز نکن - باشه ازم خداحافظی کرد و رفت این رفتاراش خیلی منو جذب خودش میکرد تمام حرفاش، رفتاراش برام قشنگ بود حس میکردم این پسر تایپ مورد علاقه منه... یهو به خودم اومدم چی داری میگی سحر این مزخرفات چیه از کی تاحالا هرکسی که بهت محبت میکنه، یعنی بهت علاقه داره!
Hammasini ko'rsatish...
9👍 2
موقع سکـ.س ی آهنگ با ریتمِ تند بزارین اینجوری محکم ترو تند تر تلمبه میزنه
Hammasini ko'rsatish...
00:03
Video unavailable
#گی_لاو #انتقامی [ پسری که برای نجات دادن جون کسی که دوسش داره تن به رابطه می ده ، اما برنامه عوض میشه جلو عشقش بهش تجاوز می شه ! ] - بکش کنار ! فکر نکنم دوست داشته باشی التت مهمون تیر اسلحه من بشه صدای خنده اش بلند می شود چند قدم به آتش نزدیک تر - چی شد اومدی تو تیم اینا ؟ بهتر می کردد یا با صدای داد نیما حرفش نصفه می ماند - خفه شو حرومزاده ! فکر کردی همه مثل خودت لاشخورن ؟ می خواهد کارش را با آتش تمام کند که سوزش بدی را درون پاهاش حس می کند - بهت گفتم بکش کنار گوش ندادی ! تیر بعدی دقیقا همون جایی می خوره که بهت گفتم ! لبخندی می زند آلتش را ... https://t.me/+lrQecOnhRj4xMjU0 https://t.me/+lrQecOnhRj4xMjU0
Hammasini ko'rsatish...
2.87 KB
#پارت_13 با کمک فاطمه خانوم رفتیم داخل اول حال رو بهم نشون داد که چقدر تمیز و مرتب شده و بعد رفتیم سمت اتاقا. داشتیم اتاقا رو نگاه میکردیم که آقا مجید از داخل حال صدا زدن - فرش‌ها رو فردا از قالیشویی میارن، به آقا فرشید هم گفتم بیاد ببینم یخچال چرا روشن نمیشه مشکلش از کجاس از اتاق بیرون اومدیم و به آقا مجيد گفتم - ببخشید بخدا شما رو هم تو زحمت انداختم - این چه حرفیه دخترم، کاری نکردیم - همه کارا رو که شما کردین... ببخشید فقط یه لطف کنید تمام این حساب کتابا رو برام بنویسید تا من یه جا پرداخت کنم - عجله نکن دخترم - نه آخه تا خرج نکردم - چشم. مینویسم به فاطمه خانوم میدم تا تحویلت بده - مرسی لطف میکنید بعد از صحبت کردن خداحافظی کرد و رفت. - خب سحر جان خونه‌‌ت هم که بلاخره آماده شد کاش پیش ما میموندی...دلم نمیخواد از پیش ما بری - ههه... من جای نمیخوام برم... پیش شمام.. شما هروقت بخوایید میتونید بیایید اینجا خنده‌‌ی بغض داری کرد و بحث عوض کرد - کسرا گفت ظهر ظرفا از دستش افتاده تو هم حواست نبوده پا گذاشتی روشون. الان پات چطوره؟ هنوز درد داره؟ - یه ذره درد میکنه ولی بهتر شده.. - بیا تا پات کامل خوب شه، چند روزِ دیگه هم پیش ما بمون - نه مرسی این چند روزم حسابی بهتون زحمت دادم. حس میکنم اینجا راحتم - پس هرطور که خودت راحتی دخترم... من میرم به کسرا میگم چمدوناتو بیاره برات - مرسی فاطمه خانوم - قربانت... آها راستی شام فلافله نری چیزی از بیرون سفارش بدی خودم برات میارم یا اگه خواستی بیا پیش ما دور هم بخوریم.
Hammasini ko'rsatish...
8👍 1
00:01
Video unavailable
sticker.webm0.19 KB
Kirish qilib, tafsilotli ma'lumotlarga ega bo'ling

Biz sizga ushbu hazinani tasdiqlashdan so'ng ochamiz. Va'da qilamiz, tezroq!