خورشید تابان اشعار دل

چون یوسف باد در چمن می ‌آید بوئی ز زلیخا به یمن می‌ آید یعقوب دلم نعره زنان می‌گوید فریاد که بوی پیرهن می‌ آید

ز شوق با تو یکی بودن آن‌چنان مستم که در کنار تو در پیرهن نمی‌گنجم #فاضل_نظری

مَحمِلِ جانان ببوس، آنگه به زاری عرضه دار کز فِراقت سوختم ای مهربان فریادرس #حافظ

࿐ آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال وآن ندانیم که خود چیست، تو آنی گل من ... #شهریار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌دلتنگی خوشه ی انگور سیاه است لگدکوبش کن لگدکوبش کن بگذار ساعتی سربسته بماند مستت می کند اندوه - شمس لنگرودی

دارم دلکی به تیغ هجران خسته از یار جدا و با غَمش پیوسته آیا بود آنکه بار دیگر بینم با یار نشسته و ز غم وارسته؟ #عراقی

خوارے از اغیار بهر یار مے باید ڪشید ناز خورشید از در و دیوار مے باید ڪشید نیست بوے آشنا را تاب غربت بیش ازین از نسیم صبح بوے یار مے باید ڪشید #صائب_تبریزی .

اول صبح بہ قربان تو رفتن عشق است غزلے ناب و دل انگیز نوشتن عشق است ڪہ تو هم جان و جهانے همہ دنیاے منی مست میخانہ ے لبهاے توبودن عشق است #یاسمن_احمدی .

با نفس گرم تو صبح من آغاز شد... رو به بهشت برین روزنه ای باز شد تُنگ دلم پُرشداز چشمه ی چشمان تو کوک دلم نُت به نُت با دل تو سازشد #الهام_رازقی

باز ای دلبرا که دلم بی قرار توست وین جان بر لب آمده در انتظار توست در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست جز باده ای که در قدح غمگسار توست #هوشنگ_ابتهاج