cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

نیــــ❥ـــلآب|شمیم کولیوند✍🏻

•نیـــلآب✍ ⌝به قلم شمیم کولیوند ⌞ •تابع🇮🇷 اتمام رمان: نیلوفر_ملکه خودت باش_گرفتارنگاه‌توام_درچشم‌تو کپی از چنل حرام بوده و پیگرد قانونی دارد❌ شروع از: ۱۴۰۰/۱/۱۳🍂 •نشر:آفلاین_آنلاین! آی دی ادمین: @Halehasti دلبریاتون: https://t.me/+gBhb4ZhoubdhMzlk

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
409
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-177 kunlar
+6130 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
دختره مجبور می‌شه بخاطر نجات دادن عشقش، با کسی ازدواج کنه که اون‌و نمی‌خواد ♨️🔥 https://t.me/+_lLlGhcF6QFiYzY0 - این دختره از اول وزه بود! اول که با هیراد ازدواج کرد و مهریه‌ی سنگین گرفت ازش، الآنم که با رئیس هیراد، امیرسام داره ازدواج می‌کنه. خدا می‌دونه چه مهریه‌ی سنگینی‌هم قراره از این یکی بگیره. بغض راه گلوم رو سد کرده! چطور باید بهشون می‌فهموندم که ازدواجم با امیر فقط بخاطر نجات دادن هیراده! هیرادی که فکر می‌کرد من به خاطر این‌که عاشق امیر شدم ترکش کردم... - این عقد باطله! با شنيدن صدای هیراد، سرم‌و بالا میارم با ترس به هیراد خیره می‌شم که با چیزی که می‌گه تیر خلاصی رو به قلبم می‌زنه - این خانوم بچه‌ی من‌و بارداره!🔥 https://t.me/+_lLlGhcF6QFiYzY0 #ممنوعه
Hammasini ko'rsatish...
_ اینجا چی کار داری ؟ _ دوست داشتی کجا باشم بیبی ؟ _ برو .... برو بیرون. فرداد کاملا وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست و همانطور که به شادلین خیره بود  نزدیک نزدیک تر شد شادلین از ترس کمی عقب رفت که دستان پر قدرت فرداد دور کمرش حلقه شد و او را چفت تنش کرد _ فرداد ... دیونه شدی ... دستانش را روی سینه عضلانی او فشار داد و میخواست فاصله بگیرد که حقله دستانش تنگ تر شد و به صورت پیچ پیچ وار زیر گوشش زمزمه کرد : _کار من از دیونگی گذشته و بینیش را در گردن شادلین فرو برد عمیق بو کشید و درست همان جا را با بوسه تر کرد _ عطر تنت مستم میکنه بیب ، باهام راه بیا نمیخوام خشن شم ... https://t.me/+KJfr3BEGArQ0ZGJk https://t.me/+KJfr3BEGArQ0ZGJk 9 صبح پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
بهش میگفتن امیرخان، مردی خشن و ترسناک که چشمش دخترعموی ریزِ میزشو گرفته بود... دختری که تو عمرش نزاشته هیچ پسری سمتش بره ولی با وارد شدن به عمارت امیرخان همه چیز تغییر میکنه... و یه شب که داره لباساشو عوض میکنه با ورود امیر.... https://t.me/+AJ65YVAQkgo3YmM8 https://t.me/+AJ65YVAQkgo3YmM8 دل بستم به دختری که از اولش ماله من نبود ولی من میخواستمش... پس برای به دست اوردنش یه شب.....🔞❌ #انتقامی_عاشقانه
Hammasini ko'rsatish...
_هیش جرعت داری از اتاق در بیا ببین چه بلایی سرت میارم! شوکه نگاهی به چشمای عصبی و خشنم‌ انداخت اونکه نمی‌دونست ولی من میترسیدم با دیدن نامزدسابقش همه چیز یادش بیوفته _حق نداری جلوی منو بگیری من.... جنون زده لبهاشو به کام ‌کشیدم که زیر دستم لرزید آروم تو گوشش غریدم _واسه من حق و حقوق تعیین نکن همه ی تنت حق منه وقتی میگم نباید کاریو بکنی یعنی نباید! دستشو رو سینم فشار داد و ناز ریخت و دل من برای بار هزارم رفت _خب همش میگی نباید کسی منو ببینه لااقل بگو.... با کوبیده شدن و در و وارد شدن نامزد سابقش‌ خشم تمام وجودمو گرفت و... https://t.me/+zJ52PDv8mF0zNTNk https://t.me/+zJ52PDv8mF0zNTNk آیهان‌ پسر خودخواه و عاشقی که برای انتقام حافظه ی عشقشو‌ پاک میکنه و عاشق خودش میکنه ولی با برگشتن نامزدِ اون دختر.....😳♨️ 9 صبح پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
دختر شیطون و بامزه‌ای که تو یک روستای مخوف گم میشه و کسی در خونشو برای طنین باز نمیکنه‼️ بجز یک مرد! مردی جذاب با چشمای ترسناک چشمایی که ازش انتقام چکه میکرد🔥 اما طنین خبر نداشت این مردی که داره عاشقش میشه قراره از طنین انتقام بگیره و ولش کنه😔💔 انتقام کشته شدن زن و بچش توسط شوهر سابق طنین😨❌ https://t.me/+JWCWCsvYyKk5NGJk صب بپاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
🧧 فن فیک: شیطان می‌خواهد عاشق شود! 🏮ژانر: عاشقانه، درام، فانتزی، یائویی 📜 خلاصه داستان: #معبد هیکارو، سال‌هاست که توسط #شیطانی تسخیر شده و تا به حال هیچ کشیش و راهبی نتوانسته با آن شیطان مقابله کند.🛡 در همین حال #کشیش_جوانی سعی می‌کند با اون ارتباط برقرار کند؛ اما #شرطی که شیطان می‌گذارد برایش غیر قابل درک است!‼️ https://t.me/+-L2EUjsHU5VmMWJk https://t.me/+-L2EUjsHU5VmMWJk • صبح پاک کن 🩵
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
کیاراد پسر 27 ساله ی دست و پا چلفتی و کیوتی که بخاطر مشکل مالی که داره بادیگارد پسر 19 ساله ی تازه از خارج برگشته ی  برگترین خلافکار ایران میشه و هیراد تو اولین دیدار نظرش بهش جلب میشه و از هر راهی برای خفت کردنش استفاده میکنه و یه روز که برای کاری به اتاقش اومده بود گوشه اتاقش خفتش میکنه و باهاش ور میره... 🔞🔥 https://t.me/+mVdW7wrRjx5kZmNk https://t.me/+mVdW7wrRjx5kZmNk
Hammasini ko'rsatish...
مرد با روبدوشام روی چستر لم داده بود و با چشم های بسته _ اوردیش ؟ _ نه آقا لای چشمش را باز کرد و در کمال خونسردی دستش را دراز کرد و سیگار برگش را برداشت و آتش زد و بعد چند کام عمیق : نگفتم اگر نیاوردیش خودتم نیا _ آقا ، به زور که نمیشه .... با عصبانیت زیر سیگاری را سمتش پرت کرد : وقتی با زبون خوش نمیاد با زور بیارش فهمیدی ؟ یا یه جور دیگه حالیت کنم ؟ _ بله ، بله آقا ... ساعتی بعد صدای جیغ دخترک در عمارت پیچید که باعث لبخند روی لب مرد شد از اتاق بیرون زد و به سمت سالن از پله ها پایین رفت که وضوح صدای دختر بیشتر شد که در حال جیغ و فحاشی به افرادش بود با آرامش و لبخند به لب پایین پله ها رسید و دختر را در حالی که از ترس و جیغ و فریاد رنگش پریده بود دید _ بَه بَه ببین کی اینجاست ، به خونت خوش اومدی عروسک دختر که با دیدن او قالب تهی کرد بود ، ساکت شد ... https://t.me/+KJfr3BEGArQ0ZGJk https://t.me/+KJfr3BEGArQ0ZGJk 12 پاک
Hammasini ko'rsatish...
مرد با روبدوشام روی چستر لم داده بود و با چشم های بسته _ اوردیش ؟ _ نه آقا لای چشمش را باز کرد و در کمال خونسردی دستش را دراز کرد و سیگار برگش را برداشت و آتش زد و بعد چند کام عمیق : نگفتم اگر نیاوردیش خودتم نیا _ آقا ، به زور که نمیشه .... با عصبانیت زیر سیگاری را سمتش پرت کرد : وقتی با زبون خوش نمیاد با زور بیارش فهمیدی ؟ یا یه جور دیگه حالیت کنم ؟ _ بله ، بله آقا ... ساعتی بعد صدای جیغ دخترک در عمارت پیچید که باعث لبخند روی لب مرد شد از اتاق بیرون زد و به سمت سالن از پله ها پایین رفت که وضوح صدای دختر بیشتر شد که در حال جیغ و فحاشی به افرادش بود با آرامش و لبخند به لب پایین پله ها رسید و دختر را در حالی که از ترس و جیغ و فریاد رنگش پریده بود دید _ بَه بَه ببین کی اینجاست ، به خونت خوش اومدی عروسک دختر که با دیدن او قالب تهی کرد بود ، ساکت شد ... https://t.me/+KJfr3BEGArQ0ZGJk https://t.me/+KJfr3BEGArQ0ZGJk 12 پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
دشمنی امیرمقاره و رهام هادیان 😧🚫 رفاقتی که سر عشق اشتباه امیر مقاره بهم خورد و رهامی که کینه چشماش رو کور کرده... _#رهام تو از هیچی #خبر نداری ... داشتم له له میزدم برای بغل داداشم ، داداشی که خودم قلبش رو سنگ کردم ، داداشی که قبلاً کم می آوردم پناهم بود ولی الان ... پوزخندی زد و نگاه پر نفرتی بهم انداخت یعنی اونم الان دلش بغل منو میخواست اونم مثل من دلش برای کلمه #داداش تنگ شده بود ... چشمای اشکیم رو بهش دوختم که انگار برای یک لحظه حالت نگاهش تغییر کرد و با بلند شدن دستش ... بیا ادامه شو بخون 👇 https://t.me/+LWKvlMVLs3VmZDFk https://t.me/+LWKvlMVLs3VmZDFk • ساعت ۲۱ پاک کن 🩵
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.