گاهی دختر گذشته

نفس عمیقی کشید و گفت کاش همه چی هرچی زودتر تموم بشه

یک هفته بودش که تموم ذهنش و یه سوال پر کرده بود آخر این داستان چی میشه؟ و هر بارم که به این سوال فکر می‌کرد اخرشم به هیچ جوابی نمیرسید و سردرد میگرفت البته سردرد دیگه براش عادی شده بود و عادت کرده بود به این سردرد های هر روز و هر هفته و هر ماهش ولی جدی آخر این داستان چی میشه؟ بدون هیچ خوشبختی و لبخندی از ته دل میمیریم؟!

هیچکس جز خود آدمی چیزی به خود نمی‌دهد و هیچکس جز خود آدمی چیزی را از خود دریغ نمی‌دارد. تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به یغما می‌برد اندیشه‌های منفی اوست. تردیدها، ترس‌ها ، نفرت‌ها و حسرت‌ها، دشمنان انسان در درون خود اوست، ترس توست که شیر را درنده می‌کند، بر شیر بتاز تا ناپدید شود. بازی زندگی، یک بازی انفرادیست. اگر خودتان عوض شوید، همه اوضاع و شرایط عوض خواهد شد. چهار_اثر

نیاز‌ها و غم‌ها و دل‌تنگی‌ها رو باید رفع کرد. اما ما فقط می‌تونیم ازشون بنویسیم..

شیرینی که منتظر عروسیش بود و حالا....:)))

دیگه نمیشه مثل قبل خوشحال بود.!

هر موقع یه عکس یا فیلم از آبادان میبینم بغضم میگیره و اشکم میریزه و از خودم میپرسم یعنی اتفاق دیگه ای که قراره بیوفته و یه ملت عزادار کنه ممکنه چی باشه؟!

‏گاهی باید بگذری بگذاری و بروی وقتی می‌ مانی و تحمل می‌کنی ‏از خودت یک احمق میسازی!!! مالون_ميميرد

شما اینقدر احمقید که با اینکه میبینید حال هیچکی خوب نیست ولی بازم دل میشکونید

دوس دارم با یه دوچرخه برم به یجای خیلی دور، کتابمو از تو کوله پشتیم درارمو بشینم بخونم و باهاش به دنیای درونش سفر کنم اونقدر غرق کتاب بشم که دغدغه هامو یادم بره اینجوری شاید بتونم از هیاهوی مغزم دور بشم و پناه ببرم به افکارِ ناجیم.