cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

روباه سفید

مرا بیرون بکش از لای تقویمی که یخ بسته. 𓆝 𓆟 𓆉 𓆟𓆝 http://t.me/HidenChat_Bot?start=1830384788

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
198
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
-530 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

ZAZ-Je-Veux-128.mp33.93 MB
در شب و روز گم شده‌ام. تقویم را روی دیوار چسبانده‌ام که خطش بزنم، همان را هم یادم می‌رود. شب ها دیروقت می‌رسم و صبح ها بیشتر روز را می‌خوابم. اوضاع خانه نابسامان است و قرار است بدتر هم بشود برای همین ترجیح می‌دهم یا خانه نباشم یا بیدار نباشم. مامان لباس گرم ها را گذاشته دم دست. این یعنی پاییز نزدیک است و جای خوشحالی دارد. دلم برای لباس های کاموایی، چایی نبات های داغ و جا گذاشتن اولین ردپا در میان برف های دست نخورده تنگ شده است. چند روزی‌ست که ناپایدارم. دوره های پی‌ام‌اس هنوز تمام نشده، شروع می‌شوند. خسته شده‌ام. احساس می‌کنم نمی‌توانم نفس بکشم. قلبم بی دلیل فشرده می‌شود و زود می‌رنجم. مشکل را حس می‌کنم ولی نمی‌توانم تشخیص دهم از کجاست. این وسط هم مدام از خودم می‌پرسم نکند دارم زیادی بزرگش می‌کنم؟ امشب خودم را کنترل کردم در محیط کار جلوی همه گریه نکنم. نتوانستم. چند قطره اشک سمج از دستم در رفت. باقی‌اش را نگه داشتم تا برسم خانه و حالا که رسیده‌ام گریه‌ام نمی‌آید. مضحک است(!) حال عجیبی دارم. در ماه اخیر دکترهای مختلفی رفته‌ام و از پیش هرکدام با یک پلاستیک قرص برگشته‌ام. قرص خوردن شده است روتین شبانه‌ام. باید یکی از این ظرف های بامزه که آدم بزرگ‌ها دارند و رویش عکس خورشید و ماه کشیده بگیرم و قرص هایم را دسته بندی کنم. پلاستیک قرص ها را آوردم. رنگ یکی‌شان را خیلی دوست دارم. رویش نوشته: شبی یکی. رنگ صورتی‌اش جوری‌ست که خوشحالم می‌کند. مرا یاد آبنبات های بابابزرگ می‌اندازد. قرص هایش را یکی یکی از ورق در می‌آورم. یک، دو، سه، چهار. همه را با هم می‌خورم. بعد دراز می‌کشم و منتظر می‌مانم مرگ از راه برسد. انتظارش را نداشتی، نه؟ من هم انتظارش را نداشتم. به تمام روان شناس‌هایی که این مدت بهشان اعتماد کردم و برایشان حرف زدم گفتم فقط به خودکشی فکر کرده‌ام اما هیچوقت جرئت انجامش را نداشتم. راستش در رویاپردازی هایم خودکشی جور دیگری بود. جوری بود که به بیمارستان برسم، که دیگران نگرانم شوند، که کنار تختی که بیهوش رویش افتاده‌ام بنشینند و التماسم کنند تا صبح دوام بیاورم. حالا اما همین که کمی هوشیاری‌ام را از دست بدهم کافی‌ست. گرچه هنوز هم باورم نمی‌شود که بالاخره اقدام کرده‌ام. انگار این کارها جرئت نمی‌خواهد فقط یک دلیل محکم می‌خواهد. انگار فقط لازم است آدم به جایی برسد که ببیند دیگر نمی‌تواند پرواز کند، بعد در همان ارتفاعی که هست بال هایش را ناگهان ببندد و سقوط را برگزیند. می‌گویند خودکشی ها ناگهانی اتفاق می‌افتند، مزخرف می‌گویند. من قبلا چندبار تلاش کردم که صدای کمک خواستنم را بشنوی ولی تو سیگنال های دریافتی را جدی نگرفتی عزیزم. تو با دردهایم شوخی کردی و خیال کردی خندیدن‌هایم یعنی همه چیز درست شده و من دیگر رنج نمی‌کشم. تقصیری هم نداری قربانت بشوم. مثلا قرار بوده خنده بر هر درد بی درمان دوا باشد. قرص ها دارد کم کم اثر می‌کند. چشمانم خمار شده‌اند. به این فکر می‌کنم که الان چقدر یک دوش آب گرم و یک خواب راحت میان دستانت می‌چسبد. دلم بغلت را می‌خواهد، البته اگه دعوایم نکنی. آخر آدمی که خودکشی می‌کند یک آغوش امن و چند نگاه مهربان می‌خواهد تا شاید دلیل اصلی کارش را در گوشَت نجوا کند. می‌دانم. تو وظیفه‌ی سنگینی داری عزیزم. تو قرار است نقشی را در زندگی‌ام بازی کنی که تا به حال کسی نتوانسته بازی کند. این کار هرکسی نیست. یاد گرفتنش هم زمان می‌برد. من یک نقطه‌ی امن می‌خواهم. کسی که به دنبال بهانه‌ای کوچک برای بی‌ هوا محبت کردن باشد، نه دنبال دعوا و ریاسَت. وگرنه فریاد را که پدرم هم می‌زند. فحش را که برادرم هم می‌دهد. سرزنش را که مادرم هم می‌کند. عصبانی نباش عزیزم، اشکالی ندارد. حالا در رزومه‌ام یک خودکشی ناموفق ثبت است که فقط من و تو می‌دانیم و بین خودمان هم می‌ماند؛ مثل یک راز ممنوعه.
Hammasini ko'rsatish...
تو قرار بود مرهم باشی وگرنه درد که زیاد داشتم قربانت بشوم.
Hammasini ko'rsatish...
بدترین قسمت قوی بودن اینه که هیچکس نمی‌فهمه تو جدی جدی داری درد می‌کشی.
Hammasini ko'rsatish...
Repost from Niancat'
من واقعاً به همه‌ی کسایی که گربه دارن یا گربه هستن حسودی میکنم
Hammasini ko'rsatish...
Repost from Stella
Photo unavailable
Ali Mir Ali Deqan - Bichare Delam.mp34.08 MB
خاشگلا! کسی اینجا هست نیاز به “خونه”داشته باشه؟ خانه لواساناته، و پول پیش و اجاره نمی‌خوام. اگر نیاز به خونه دارین، به من پیغام بدین تا شرایط رو جزئی بهتون بگم. https://t.me/BChatBot?start=sc-16832-myNxpwG
Hammasini ko'rsatish...
برنامه ناشناس

بزرگترین ، قدیمی‌ترین و مطمئن‌ترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 🥷 @ChatgramSupport

در یک شب گرم و شرجی تابستانی از آغوش تو به خانه برمی‌گردم. شیشه‌ی ماشین راننده خراب است. نیمه باز مانده. از همان نیمه‌ی بازش باد و باران می‌خورد توی صورتم. باران های تابستانی بیشتر به پاشیدن آب روی ذغال گداخته شبیه است تا یک باران واقعی. عطش را نمی‌خواباند، فقط باعث می‌شود آدم جرقه بزند. چشمانم را بسته‌ام. قدرت نگه داشتن خودم را ندارم. ماشین تکان های آرامی می‌خورد و من انگار روی آب آمده و خودم را به دست موج های دریا سپرده باشم، با هر تکان‌ِ ریز بالا و پایین می‌شوم. ماشین دور میدان می‌پیچد. بوی زمین خیس شده و شیرینی تازه پخته شده میاید. ضربان قلبم را در گوش هایم حس می‌کنم. تازه بدنم دارد سرد می‌شود. تازه دارم درد را حس می‌کنم. جای خالی‌ات میان دستانم درد می‌کند. جای بوسه‌های داغت روی بدنم می‌سوزد. تصویر چشمان خندانت کم کم به رویایی دور شبیه می‌شود. نورها محو و همه چیز کج می‌شود. صدای خواننده را از دنیای دیگری می‌شنوم، انگار در رگهایم الکل جریان داشته باشد. کاش راننده راه خانه را گم کند و من را به آغوشت بازگرداند.
Hammasini ko'rsatish...
دلیل یه لبخند تو طول روزمی.
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.