cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

رزسفـیــــد|رزسیــــاه

وخدایی که به شدت کافیست... 🌱🕊️ «لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم» به قلم|ترانه بانو✍️ محافظ کانال: @ros_sefiid ازدواج مجدد:کامل شده رز سفیـــد_رزسیاه آرامش_آیروس ممنوعه (جلد دوم رزسیاه) اینستامون👇 https://instagram.com/taran_novels

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
37 773
Obunachilar
+5624 soatlar
-3267 kunlar
+9830 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

خلاصه ی فصل سوم رزسیاه «ممنوعه» رو توی اینستا می تونید بخونید رمانی کاملا جذاب و هیجان انگیز با روایتی ممنوعه و خاص❤️‍🔥 https://instagram.com/taran_novels پست های اینستا که آنچه خواهید خواند رمان هامونه رو از دست ندید😉
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
- بهار! من شوهرتم و الان دارم ازت میخوام برای شوهرت سنگ تموم بذاری، ببین دارم مثل آدم ازت میخوام پس سعی نکن وحشی بازی دربیارم باشه عزیزم؟ بهار اما با چشانی پر از اشک و لبانی لرزان از تخت خواب فاصله گرفت و به کنج دیوار چسبید خبر نداشت که سهیل حالا برای این دختر جان می‌داد و از روی هوا و هوسش نیست این حال امشبش! - من...نمی‌خوامت...یادت نیست خودت گفتی ازدواج ما زوری بوده؟ یادت نیست گفتی نمیخوای منو؟ سهیل بیخیال مشغول باز کردن دکمه‌های پیراهنش شد و با خونسردی گفت - من یه غلطی کردم اما هیچوقت نگفتم قرار نیست به زن عقدیم دست نزنم! - توروخدا...سهیل لطفا، جون عمو...! - احیانا همون عمویی که میگی منو مجبور نکرد باهات ازدواج کنم نفسم؟ اصلا میدونی چرا تا حالا رغبت نکردم بیام طرفت؟ چون هیچوقت سعی نکردی به خاطر شوهرتم که شده یبار پاتو بذاری تو آرایشگاه و به خودت برسی، یبارم ندیدم عطر درست حسابی بزنی، موهای وز وزیتو یه رنگ نکردی دلم خوش شه منم تو خونم یه زن هست، یه بارم نگفتی بذار یه لباس خوب بپوشم جلوی شوهرم به جاش مثل آینه دق صبح تا شب جلوم میگشتی حالا که امروز مادر من یادش افتاده عروسش برای پسرش زنونگی نمیکنه فرستادتش آرایشگاه بده مگه میخوام خودم اقدام کنم؟ امشب بیخیال تو نمیشم من چه بخوای چه نخوای! بهار نفسش را بیرون داد و به یک آن از اتاق زد بیرون با تمام توان می‌دویید به سمت راه پله و سهیل هم پشت سرش، برای یک آن سر چرخاند که ببیند سهیل به او رسیده یا نه اما پایش لیز خورد و مقابل چشمان ناباور سهیل و همزمان با شنیدن فریادش که اسم او را می‌گفت از بالای پله‌ها به پایین سقوط کرد... https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk
Hammasini ko'rsatish...
بهارعاشقی

رزرو تبلیغات👇

https://t.me/+FpSgW_uO3Ng1YzA0

لینک ناشناس 👇

https://telegram.me/BChatBot?start=sc-940117

چنل پاسخگویی👇 @bahar67909 کپی حرام است و پیگرد قانونی دارد✖️

💔 1
Repost from N/a
- شورتتو دربیار بده بهم. چشمم از تعجب گرد شد و لب زدم: - این جا؟ جلوی مادرت؟ نیشخندی زد و گفت: - مگه دنبال هیجان توی سک.س نبودی؟ درار ش.ورتتو، پاهاتم باز کن از هم. لب گزیدم و نگاهم چرخید سمت آشپز خونه ی اوپن که مادرش مشغول آماده سازی شام بود. دامن پام بود، کم پاهام رو باز کردم و به سختی لباس زیرم رو پایین کشیدم و گذاشت جیبش. - حالا بیا بشین روی پام. چرخیدم سمت آشپزخونه و با عجز نالیدم: - مامانت میبینه. دستم رو کشید و مجبورم کرد تا روی پاش بشینم. - دامنتو بنداز رو پات، فکر میکنه عادی نشستی و نمی فهمه چه خبره؟! نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم: - آخرش بااینهمه رابطه اگه حامله ام نکنی قطعا مامانت مچمونو میگیره. دستش نشست دو طرف کمرم و پچ زد: - یکم جا به جا شو، درست بشین روش. لبم رو گاز گرفتم، کاری که می خواست انجام دادم و از لذت آه بلندی کشیدم. - دارید چی کار می کنید بچه ها؟! https://t.me/+Bj1O1daEpXE5ZTA8 https://t.me/+Bj1O1daEpXE5ZTA8 #مختص_به_بزرگسالان🔞🔥 آموزش صفر تا صد پوزیشن های جنسی در قالب رمان🚫‌
Hammasini ko'rsatish...
رهـــوار

اروتــیک🔥 / مختص به بزرگسالان🔞 #بنرها_پارت_واقعی_رمان_هستن به قلم: لواشک #رهوار ( آنلاین ) #قرتی ( آنلاین ) #ژیوار ( حق عضویتی / آنلاین ) #افیون ( حق عضویتی / آنلاین )

👍 1
Repost from N/a
_گفتم اون بی صاحابو بکنننننن!❌ تو عالم مستی سر چرخوند سمتم و گفت: - چه زری زدی؟ جفت کردم! لبخند احمقانه ای نشست روی لبم و گفتم: - عرض کردم در بیار شلوارتو! این زخم لامصبت بد جاییه! پاچه رو نمیتونم بزنم بالا ؟ بکن! یالا! یه آن از جا بلند شد و شلوارشو کشید پایین! خیلی یه دفعه ای بود! چشمم افتاد به دم و دستگاه مبارکش و دست خودم نبود که لبام جمع شد و سوت بلندی کشیدم و گفتم: - تو سکس از همش استفاده می کنی؟ مست بود! پسری که توی حالت عادی سایه امو با تیر می زد حالا زد به در شوخی و گفت: - بستگی به درجه سکس داره! اصلا ده سانت اول که بره بقیشو خودت مشتری میشی! التماس می کنی تا ته برم! از بی شرمیش سرخ شدم و گفتم: - کی خواست به تو بده اصلا! بشین پاهاتو باز کن! پقی زد زیر خنده و گفت: - بذار شرتمم در بیارم! چپ چپ نگاهش کردم و گفتم: - بتمرگ رویین حوصله اتو ندارم! لامصب حوصله اشو داشتم اساسی! منتها نمی تونستم بهش رو بدم. نشست و پاشو باز کرد تا زخم کشاله رونش رو بتونم ببینم. آروم پنبه رو بتادینی کردم و کشیدم روی زخم! خندید و گفت: - نگم بهت که از این بالا چه منظره جذابی دارم می بینم! بله دیگه! یه دختر که سرشو برده تو خشتک یه پسر تا زخمشو درست و حسابی ببینه منظره خیلی جالبیه! زیر لب گفتم: - زر نزن! خوابشو ببینی! موهامو گرفت توی مشتش و گفت: - بذار پوزیشنو تکمیلش کنم! زدم زیر دستش و گفتم: - نکن مرتیکه! بذار به زخمت برسم پاشم برم دنبال کار و زندگیم! موذیانه گفت: -اگه نمیخوایش پس چرا این قدر نگاهش می کنی؟ گندش بزنن! با اوقات تلخی گفتم: - دارم به زخمت نگاه می کنم! چشمات چپ شده نکنه؟ زیر لب گفت: - اهان تو که راست میگی! کاش می شد اون پوزخندشو با اسید پاک کنم. از اخرین باری که سکس داشتم میلیون ها سال میگذشت. اونم با ساشای هسته خرما! حالا رویین نشسته بود جلوم با دست کم هفده سانت معامله این جوری که پیدا بود! چرا باید دوست پسر خودم وضعش اون باشه و دشمن قسم خوره و خونیم وضعش این؟ چرا هیچ چی توی این دنیا سر جای خودش نبود؟ از جا بلند شدم که برم، کار زحمش تموم شده بود منتها رویین دستمو کشید و گفت: - کجا میری دلیار...؟ اولین باری بود که به جای مزاحم... هوی و این جور چیزا اسمم رو صدا می زد.... قلبم لرزید... بر نگشتم سمتش.... دستمو کشید و گفت: - نرو دل آ....! دل آ دل آ... خدا لعنتش کنه... چه مخفف قشنگی بود! از کجا اورد اینو یه دفعه ای... لب زد: - نرو بچه! حداقل الان که مستم نرو... برگشتم سمتش و گفتم: - چرا نرم؟ توی نور کم کلبه چهرش و چشماش تماشایی شده بود. آروم گفت: - اگه بری برای همیشه رفتی! اما اگر بمونی دیگه نمیذارم بری... نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم: - نمیرم... خیالش راحت شد... دستمو کشید و گفت: - بشین رو پام.... و این برای من خیلی معنی داشت... رفتم به سمتش و آروم نشستم روی پاهاش... با دستش کمرم رو گرفت و گفت: - یکم بیا بالا تر.... و ناگهان .... https://t.me/+s8OBbFzdhHMxNDdh قصه دوتا دشمن خونی که وسط جنگل اتفاقی همسایه میشن و سایه هم دیگه رو با تیر می زنن. اما همه چیز تغییر می کنه وقتی رویین اتفاقی مست میشه و....🔥🔥
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
- همه‌ی تخمکای زنداداشم پوچه، یعنی بچه نمی‌تونه بیاره. هنگامه اصلا نمی‌فهمید برفین چه می‌گوید، خب این حرف‌ها را خودش می‌دانست، بارها برایش گفته بود. - خب من که اینا رو می‌دونم برفین‌جان، منظورتونو متوجه نمی‌شم. دکتر مهرآرا با گوشی‌ پزشکی‌اش روی میز بازی می‌کرد. توی خودش بود، مثل همیشه. - خب راستش ما دنبال یه نفر می‌گردیم که... - تخمک اهدا کنه؟ یعنی لقاح مصنوعی باشه؟ سروش حالا مستقیم نگاهش می‌کرد، پزشک خوبی بود اما اخلاقش واویلا! اعصاب یک کلمه حرف حساب را نداشت. - زنمو طلاق دادم! با حرف بی‌مقدمه‌ی سروش انگار یک تشت آب یخ ریختند روی سر هنگامه! زن به آن خوبی... - داداش بذار خودم بگم بچه رو می‌ترسونی! برفین گلو صاف کرد، معلوم بود هنگامه گیج شده و دلیل آمدنش را نمی‌داند، سروش هم عصبی... برفین مانده بود چه‌طور بگوید. - اوم... خب راستش فهمیدیم دروغ می‌گفته! هنگامه نگاهش بین خواهر و برادر دوید، سروش و برفین مهرآرا انگار می‌خواستند چیزی بگویند که توی ذهن خودش جولان می‌داد. - خب؟ - خب تو یه بار طلاق گرفتی، داداشم حاضره پول کرایه خونتو بده همینطور بدهیاتو! نفسش تند شد، اگر اهدای یک تخمک بود این کار را برای جمع کردن زندگی‌اش می‌کرد! او محتاج پول بود آن همه بدهی مانده چک و سفته! - اگه منظورتون اهداست من تخمک اهدا‌... - من به این چرندیات اعتقاد ندارم خانم محترم، دوست دارم طبیعی حامله شی! می‌تونی یا بگردم دنبال یه کیس دیگه. شوکه شد، انتظارش را نداشت این را بشنود، معلوم بود قبول نمی‌کرد آن هم با آن اخلاق سروش! - بگردین دنبال یه کیس دیگه! برفین جان ببخشید! بلند شد، این همه وقاحت را قبول نداشت، فقط چون یک زن مطلقه بود به خودشان اجازه می‌دادند... - من رئیس این بیمارستانم، راحت اخراجت می‌کنم! خودت می‌مونی و یه دنیا بدهی و چک و سفته‌هات که همشو من جمع کردم! سروش دسته‌ای کاغذ روی میز انداخت، همه‌اش کپی... سفته‌های خودش بود! - حوصله ندارم آدم مطمئن پیدا کنم، مجبوری بیای! هنگامه نگاه دلخوری به برفین انداخت، انگار چاره‌ای نداشت! - مجبورم، میام! https://t.me/+KWKPUW3jtoswYWI0 https://t.me/+KWKPUW3jtoswYWI0 https://t.me/+KWKPUW3jtoswYWI0
Hammasini ko'rsatish...
عطر هلـ🍑ـــو ♪

صحنه دار 👩‍❤️‍👨 #اروتیک🔞

#رزسیـــاه #پارت_٨٧ زیر پلکم هیستریک نبض نبض شد. صدای پچ پچ کردن های بقیه بلند شد. _آره تو نفرینم کردی آه تو دامنمو گرفت! این چرا داشت چرت و پرت می گفت؟! خواست برم و از اونجا دورش کنم که خودش از جا بلند شد و روی پاهاش ایستاد. چهره اش تو همین یه هفته ده سال پیرتر شده بود. _گندمم که رفت..میدونم جاش خوبه ..میگن خدا اونایی رو که بیشتر دوست داره زودتر می بره پیش خودش چون این دنیا کثیفه نمی خواد اونا تو آلودگی باشن ..گندم منم خیلی پاک بود..خدا نخواست تو کثیفی زندگی کنه آخه منم یکی از همون آدمای کثیفیم که باعث آلودگی دنیا شدن.. می خواستم دورش کنم اما نمیشد.. چرا که پاهای خودم به زمین چسبیده بود. انگار قرار بود چیزهای جالبی بشنوم! حتی نگاه نریمان که تمام این روزها خیره به یه نقطه بود هم معطوف حوریه شده بود. نریمان طوری نفس می کشید که انگار داشت آتیش از سینه اش در می اومد. نگاهش کدر و باریک شده بود. و خیره به حوریه بدون لحظه ای پلک زدن.. _خدا گندمم برد پیش خودش تا توی کثافت نباشه اون جاش خوبه می دونم اما ..منم که بعد رفتنش باید تقاص بدم.. نفس های منم سنگین شده بود. اما اونقد سرم سنگین بود که مغزم قفل کرده بود. _الان همتون فک می کنید دارم هذیون میگم نه؟؟ . . . رزسفید و سیاه هیچ فایل حلالی ندارن❌ و هیچکدام از رمان های من فایل حلال ندارن و توسط خودم فایل نشدن و نمیشن و من رضایت ندارم یک خط از زحمت چندساله ام رو جایی جز تهیه کردن از خودم و کانال رسمی خودم بخونید و حلال نمی کنم❌ فصل دوم رمان به نام رزسیاه هم در vip به پایان رسیده! جهت عضویت در vip رزسیاه تنها با پرداخت مبلغ ۳۵ هزار تومان می تونید عضویت این فصل رو تهیه کنید! رمان جلد سوم داره که ادامه ی داستان رزسیاه هست به نام ممنوعه با داستانی فوق هیجانی و جنجالی تر دوستانی که مایلن هردوجلد رزسیاه و ممنوعه رو باهم تهیه کنن شامل تخفیف میشن و با مبلغ ۶۰ هزار تومان می تونن دو جلد رو تهیه کنن❤️ (پارتگذاری توی vip بسیار ویژه و بالاس و هفتگی بین ۱۵ تا ۲۰ پارت لود میشه) برای تهیه هرکدام که مایلید مبلغ مورد نظرش رو به شماره کارت 6104338656454184 دروکی | بانک ملت💳 واریز کنید و فیش واریزی رو  به آیدی ادمین(با ذکر اسم رمان) ارسال کنید! @ad_mhr
Hammasini ko'rsatish...
🤯 60👍 22😢 10❤‍🔥 3🔥 3
ادامه ی پارت با صدای مشت و لگدی که میران به در میزد از روی تن مهرسا بلند شدم و فحشی به شانس خودم فرستادم با باز شدن در میران مشتی به صورتم زد +لــاشــی تر از قــبل شــدی زن داری کثــافت!!واسه چی با این حروم زاده لـاس می‌زنی ؟ مهرسا جلو اومد +حرفِ دهنتو بفهمم میران.زنش عرضه نداره به شوهرش برسه به من چه ربطی داره؟ کیامرث واسه این اینکه آروم بشه میاد سراغ من میران موی مهرسا رو گرفت و از اتاق بیرونش کرد. +خفـه شــو جنـده.حمیـدم ریده با این دختر تربیت کردنش مهگل همه چیز تمومه کیامرث لیاقت زنِ خوب نداره پوزخندی زدم _کدوم زن پسر عمو؟کارم باهاش تموم شد ارزونی خودت با لذت به چشمای اشکی مهگل خیره شدم که داشت به من و مهرسا نگاه میکرد چقدر انتقام گرفتن از این دختر شیرین بود میران دستشو بلند کرد که سیلی ای بهم بزنه اما نذاشتم . https://t.me/+53JGBXjsfEk4YWJk +میگیرمش ازت.کاری میکنم آرزو کنی یک ثانیه ببینیش دیگه نمیذارم رنگشو ببینی حسرتشو به دلت میذارم ژانر:مافیایی،معمایی عاشقانه 😍 https://t.me/+53JGBXjsfEk4YWJk
Hammasini ko'rsatish...
👍 3👏 1
Repost from N/a
_ دلم میخواد رو گردنت اسنیف کنم. _ اسنیف چیه؟ با چشمان خمارش به یقه‌ی باز لباسم خیره شد. نزدیک شد و در فاصله‌ی نزدیکم ایستاد: _ اسنیف... شیشه‌ای از جیبش بیرون کشید و مقابل صورتم تکان داد، پودری سفید درونش بود: _ به روش کشیدن این میگن! ابروهایم بالا پرید: _ و این چیه؟ لبخندی روی لب‌هایش نقش بست: _ دوس داری امتحانش کنی؟ چشم ریز کردم، مشکوک بود. _ چی هست؟ لب‌هایش را با زبان خیس کرد و دستش را به دور کمرم حلقه کرد: _ بهش میگن کوک... اخم کردم: _ کوک چیه؟ چرا انقد گنگ حرف میزنی؟ با سرخوشی قهقه زد و یک دستی سره‌ی کوچک شیشه را باز کرد: _ تا حالا کوکائین نشنیدی؟ ابروهایم بالا پرید: _ منظورت همون مواد مخدرس؟ لبخند کجش حرفم را تایید کرد، به ارامی انگشتش را روی شانه‌ام کشید و بند لباسم را از روی شانه‌ام پایین برد. لباس به زور به تنم بند شده بود و هر آن ممکن بود بیفتد: _ اهوم، همون مخدرس... _ میخوای، میخوای بکشی؟ تو معتادی؟ دوباره خندید و اینبار محکمتر من را در اغوشش گرفت: _ تکون نخور! مطیعش شده تکان نخوردم که شیشه‌ی کوچک را از کنار گردنم کج کرد و با تکان‌های ارام خطی از آن پودر را روی شانه‌ام ریخت: _ اهوم...حالا میخوام بهت نشون بدم اسنیف چیه! سپس سر به سمت گردنم برد و ابتدا بوسه ای روی گردنم نشاند که در جایم پریدم. _ هیش گفتم تکون نخور... سپس بینی‌اش را به شانه‌ام کشید و سریع نفس محکمی کشید که پودر را به اعماق بینی اش رساند. -هییی کشیدی واقعا؟ سرش را سریع عقب برد و تکانی داد، چشمانش کمی قرمز شده بود، پره‌ی بینی‌اش از ان مواد سفید شده بود. _ الان، الان تو... اهمیتی به حرف زدنم نداد و نگاهش را به بدنم دوخت: _ هوم، گفتم تکون نخور...اما ببین چیکار کردی، اینحا هم کوک ریخته... روی تخت هلم داد و لباسم را پایینتر کشید: _ آلا تو مال کی‌ای؟ اب دهانم را قورت دادم، اگر باز هم مراعات نمیکردم مرا می کشت. او کوهیار آریاتبار بود؛ یکی از بزرگترین مافیا های خاورمیانه! _ مال توام... لب‌هایش گردنم را میبوسید: _ و من کی‌ام؟ چشم بستم و درحالی که بدنم داشت به لمس‌ لب‌هایش واکنش نشان می‌داد لب زدم: _ کوهیار، آریاتبار... https://t.me/+b31Rpe2qS5M5MzA0 https://t.me/+b31Rpe2qS5M5MzA0 https://t.me/+b31Rpe2qS5M5MzA0 https://t.me/+b31Rpe2qS5M5MzA0 من کوهیارم... وقتی تن اون کوچولوی دلبر رو دریدم فکرشو نمیکردم آخرین نفری باشه که بتونه ا حالمو‌خراب کنه!! بعد چندین سال برگشتم و دوباره رفتم سراغش. اون حالا یه دختر زیبا و خجالتی بود که داشت دنبال دکتر برای ترمیم بکارت میگشت. بکارتی که دوباره قرار بود مال من باشه🍑💦💦 #صحنه_دار ⛔️ #دارای_محدودیت‌سنی
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
_ هزینه سزارین بزن به حساب بیمارستان لگنت کوچیکه طبیعی احتمال خونریزی و پارگی هست نمیتونی طاقت بیاری ماهی از درد سرش رو به بالشت بیمارستان فشرد _نه خانم دکتر میتونم بخدا _یعنی چی؟ من باید تشخیص بدم یا شما؟ ماهی بغض کرده لب چید _الان ... گفتن ۳ سانت دهانه رحم باز شده توروخدا ... من زور میزنم سزارین نکنید دکتر بی حوصله اخم کرد _به همکاری نیست! میگم بدنت دووم نمیاره یا خودت میمیری یا بچه خفه میشه عصبی زیرلب ادامه داد _وقتی تو این سن حامله میشی همین میشه دیگه که من هر حرفو باید صدبار بگم تو الان باید مدرسه میبودی نه رو تخت زایشگاه ماهی با درد ناله کرد و دستش رو روی شکمش گذاشت پرستار با دلسوزی جلو اومد _همراهیت کجاست؟ من بهش بگم پرداخت کنه بغض ماهی منفجر شد پایین تنه‌اش تیر میکشید و مرگ و به چشماش دیده بود _ همراهی ندارم ، تنهام درد دوباره شروع شد تو دلش به بچه التماس کرد _توروخدا تنهام نذار توروخدا سالم دنیا بیا تو که میدونی مامان پول عمل سزارین نداره ماما با اخم برگشت _چی شد؟ پرداخت کردید؟ ۲۷ میلیون بیشتر نیست چون شما وضعیتتون اورژانسیه و اونجا دولتیه میرسه به ۱۲ تومن دخترک بلندتر هق زد درد شدت پیدا کرد _ التماستون میکنم ... کمکم کنید طبیعی به دنیاش بیارم ماما صداشو بالا برد _ میمیری میگم چه اصراری داری به طبیعی بابای این کجاست اصلا؟ تو زبون نمیفهمی با شوهرت حرف بزنم ماهی چشماشو بست اشک روی گونه هاش چکید و بدنش لرزید بابای بچه‌اش؟ دکتر طوفان خسروشاهی؟ همون مردی که ماهی براش قربانی انتقام بود؟ بی جون هق زد و با چشمای بسته تو دلش با بچه حرف زد (کاش میتونستی تو به جای من حرف بزنی من دارم از درد میمیرم مامانی کاش تو زبون داشتی و تعریف میکردی بابات چیکار باهامون کرد که چطور طوفان شد تو زندگیِ دخترعمه‌ی ۱۷ سالش تا از اصلان خان خسروشاهی انتقام بگیره) پرستار با عجله گفت _ ضربان قلبش ضعیفه خانم دکتر _ پروندشو بیارید ماهی نمی‌شنید گوش هاش سوت میکشید و حتی جون نداشا برای آخرین بار شکمش رو نوازش کنه (کاش میتونستی بهشون بگی بابای من همکارتونه و شماها دارید اینطور تحقیرآمیز با مامانم حرف می‌زنید میگفتی بابای من تخصص قلب داره که الان آمریکاست که اومد تا خانواده‌ی مادریمو زمین بزنه و برگرده و این وسط مامانم شد قربانی میگفتی بابامم مثل شما دکتره میگفتی مامانم ازم قول گرفته منم دکترشم) _ خانم دکتر مشکل قلبی داره _ ای وای ، چرا اعلام نکرده؟ بگید دکتر قلب و عروق بفرستن بخش  زنان زایمان کسی ماسک اکسیژن روی صورتش قرار دار و ماهی بی جون لبخند زد ( آمریکا خوش میگذره طوفان خسروشاهی؟ تو هم میری بالای سر زنای باردار که مشکل قلبی دارن؟ وقتی کمکمشون میکنی بچه‌اشونو سالم به دنیا بیارن اصلا یادت میاد زن و بچه خودت یک جای این دنیا برای زندگیشون میجنگن؟) گوش هاش سوت کشید ، چشماش سیاهی رفت و کسی سوزن رو توی رگش فرو برد _ بفرستیدش اتاق عمل تا دکتر خسروشاهی برسن برای ثانیه ای پلکش پرید از شنیدن فامیل آشنا نتونست مقاومت کنه به توهماتش لبخند زد و هوشیاریشو از دست داد طوفان با اخم وارد اتاق عمل شد و سمت بیمار قدم برداشت _چندساله طبابت میکنید خانم دکتر که هنوز نمی‌دونید باید قبل از زایمان شرح حال دقیق بگیرید؟ زن مضطرب دهان باز کرد که جواب دهد که طوفان تشر زد _نمیخوام چیزی بشنوم رضایت نامه رو بدید شوهرش امضا کنه وضعیت قلبی که تو پرونده شرح داده شده بود اصلا برای زایمان خوب نبود پرستار مداخله کرد _شوهر نداره دکتر همراهی نیاورده طوفان بدون نگاه به صورت بیمار سمت دستگاه ها رفت _چندسالشه؟ _هفده برای ثانیه ای دست طوفان مشت شد ماهیِ کوچولوی اونم 17ساله بود فقط هیفده سال زندگی کرد و بعد از اون طوفان با بی رحمی روزگارش رو سیاه کرد نفس عمیقی کشید باید جون دخترک رو نجات میداد شاید میتونست بعدا ازش بخواد برای پیدا شدن ماهی کوچولوش دعا کنه! نیمه های عمل بود که هشدار داد _بیشتر از این بیهوشی برای قلب ضرر داره ممکنه بره تو کما بی حسی تزریق بشه ، هوشیارش کنید پرستار سر تکون داد _چشم دکتر ماما نوزاد خونی رو از شکم دخترک بیرون کشید و طوفان ناخواسته لبخند زد دخترک ۱۷ساله ای که صورتش زیر ماسک اکسیژن و کلاه اتاق عمل پنهون بود صدای گریه نوزاد بلند شد چشم های بی جون دخترک باز شد به سختی ماسک رو از روی صورتش برداشت و خش دار نالید _بچم ماما با کینه اخم کرد و طوفان متوجه نفرتش شد عقب زدش و با چشماش هشدار داد نوزاد رو از بین دستاش بیرون کشید و روی سینه ی مادر گذاشت _ پسرکوچولومون کاملا سالمه خانم جوان اما برای زایمان های بعدی حتما زیرنظر متخصص قلب باش وگرنه سرش رو بلند کرد و ساکت شد زمان ایستاد! بی جان پچ زد _ ماهی https://t.me/+QDTT3Dj00r9kNzE0 https://t.me/+QDTT3Dj00r9kNzE0 https://t.me/+QDTT3Dj00r9kNzE0
Hammasini ko'rsatish...