پـینــٰآر 🖇
«ن وَالْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرون» خالق بیش از 10 اثر چاپی و مجازی📝 ✨ آنچه در فهم تو آید، آن بُوَد مفهوم تو 💎 برای خرید رمانهای نویسنده به ادمین پیام دهید: @advip768 اینستاگرام: https://www.instagram.com/reyhanehkiamari?igsh=aHZ1MTd3ZmkxMWR1
Ko'proq ko'rsatish45 756
Obunachilar
-6124 soatlar
-5747 kunlar
-2 76430 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
.
محدودیت سنی رو رعایت کنید چون دارای صحنههای +18 هستش. بعد نگید چرا نگفتی!
👇👇👇👇👇👇👇👇
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
1 84510
Repost from 📌تکستگرافی
نمیدونم چقدر به این متن احتیاج دارین اما همیشه یادتون باشه:
«درخت صبر تلخه،ولی میوهاش شیرینه»
خدا بزرگه، همه چی به وقتش :)
꧁@texttgerafi꧂
👍 2❤ 1
1 57250
.
محدودیت سنی رو رعایت کنید چون دارای صحنههای +18 هستش. بعد نگید چرا نگفتی!
👇👇👇👇👇👇👇👇
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
12500
.
محدودیت سنی رو رعایت کنید چون دارای صحنههای +18 هستش. بعد نگید چرا نگفتی!
👇👇👇👇👇👇👇👇
🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞
2 03100
_ سیگار آرومت میکنه؟
جلوتر میروم و شجاعت به خرج میدهم؛ دست پیش میبرم و آرام فیلتر نیمه سوختهی سیگار را از میان انگشتانش بیرون میکشم.
گرهی ابروهایش تنگتر میشود و با نگاه جدی و سرد مختص به خودش فقط نگاهم میکند.
_ پرسیدم سیگار آرومت میکنه؟
نیشخند میزند و مستقیم به چشمهایم نگاه میکند.
سکوتش که میشکند؛ صدایش زیادی گرفته و خشن است.
_ وقتی یه مرد برای آروم کردن خودش میره سراغ سیگار یا هر کوفت دیگهای؛ نباید بپری وسط خلوتش!
آخرین کلمه را تقریبا با حرصی آشکار جویده است و آرام از جایش بلند میشود؛ جلو که میآید نیشخندش هم پررنگتر شده!
_ دیگه هیچ وقت سیگار رو از دست هیچ مردی بیرون نکش!
مسخ چشمانش هستم که در کمترین فاصله از صورتم قرار دارد؛ فیلتر نیمه سوختهی سیگار میان انگشتهایم مچاله مانده.
_ فقط تو...
برق خطرناک چشمهایش قلبم را میلرزاند. صورتش را جلوتر میآورد و نفسش میخورد به لبهایم.
_ فقط من چی؟
انگار خودم نیستم که این چنین جادو شدهام و راحت حرف دلم را بر زبان میآورم! انگار خودم نیستم...
_ من فقط سیگار از دست یه مرد بیرون میکشم... اون مرد هم فقط تویی!
برق چشمهایش بیشتر میشود و نیشخندش عمیقتر!
انگشتان دست راستش دور چانهام تاب میخورند و همان نقطه را عجیب به آتش میکشد...
_ پس کارت سخت میشه خانوم کوچولو!
بیاختیار میپرسم.
_ چرا؟
نیشخند لعنتیِ روی لبش مثل میخ دارد فرو میشود درون چشمهایم!
_ چون باید بتونی مثل همون سیگار آرومم کنی!
فرصت درک کردن منظورش را به من نمیدهد و لبهایم را به کام میکشد! درست مثل سیگارش که آرام؛ عمیق و پیوسته از آن کام میگرفت!
همان سیگاری که از میان انگشتان سست شدهام حالا کنار پاهایمان افتاده و من باید نقشش را ایفا کنم...
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
https://t.me/+DjOzGfDFpmliNjVk
برای نجات خونوادهام مجبور شدم خودم رو اسیر تور اون آدم کنم. اسیر تور کیارش شایگان؛ صاحب کمپانی معروف برند... غافل از اینکه اون از اولش هم به چشم یه طعمه نگاهم میکرد و نقشههای زیادی برام توی سر داشت...
#روایتی_جنجالی_از_عشقی_نفسگیر❤️🔥
کافیه فقط پارت های جنجالی و طوفانی اولش رو بخونی🫣🥹
👍 4
7 72360
بین مهمونا شربت میگردوندم و به عنوان خدمه وسط مهمونی عیونی بودم...
نگاهم و بالا آوردم و با افسوس به مهمونای جمع دادم و به یک باره نگاهم قفل مردی شد!
خودش بود... آتا بود!
ذوق کردم چند ماهی میشد ندیده بودمش و خواستم سمتش برم که دختر مو بلوند زیبای قد بلندی کنارش ایستاد!
و من مات موندم و تو خودم جمع شدم، آخه منو چه به آتامان ایزدی!
نگاهم و به دخترای اطراف دادم، لباسای زرق برقی و صورتهای بدون نقص و من...
شلوارلی آبی ساده و تی شرت سفید و موهای بافته شده بدون حتی یه رژ لب و صورت پر از کک و مک...
بغض کرده داشتم نگاهش میکردم که همون موقع دختر مو بلوند دستاشو بین دست همین قفل کرد و من نفهمیدم چی شد که تمام خاطراتم با آتا جلو چشمام اومد و سینی شربت از دستم افتاد و صدای خورد شدن جاما به قدری بلند بود که توجه همه بهم جلب شد!
سکوت کل فضای خونرو گرفت و تمام نگاه ها روم بود که سریع با هول ولت نشستم و خواستم شیشه هارو جمع کنم که دستم بریده شد و اشکام بی اختیار روی صورتم ریخت!
و صدای داد خانم موحد صاحب کارم بلند شد:- بی دست و پا چیکار میکنی؟
غرور و شخصیتم... نمیدونم چی شد که به یک باره کتفم کشیده شد بالا و نگاهم تو نگاه مشکی آتا چفت شد که لب زد:
-دستتو بریدی...
اشکام فقط روی صورتم ریخته میشد که بدون حرف از وسط اون فضای خفقان شده به بیرون کشیدم و سمت اتاقی رفت و هولم داد داخل و غرید:-اینجا چه غلطی میکنی؟
با ترس سمتش برگشتم و دستم که خونی بود گرفتم:-بعد این که از شرکت اخراجم کردی باید میرفتم برای کار یه جا استخدام میشدم دیگه!
مات موند و دستی لای موهاش کشید که ادامه دادم:-خوشگله... دوست دختر جدیدتو میگم از من خوشگل تر خانوم تر و خب با خانواده تر
نگاه از صورتک گرفت و داد به دست خونیم:
-خودتو اذیت نکن الهه. منو تو وصله تن هم نیستیم. تو تهش مامانم قبول کنه خدمتکار خونه شی
-میدونم میدونم تو یه دختر از سطح خودت میخوای، میخوای مادر بچه هات کمبود نداشته باشن عقده نداشته باشن میدونم
هق هقی کردم و ادامه دادم:
-اگه بابای منم سرمای دار بود انتخابت بودم؟!
-بشین برم باند بیارم دستتو ببندم
خواست بره که جلوش سد شدم:-جوابمو بده
نگاهش و داد به چشمام و داد زدم:
-جوابمو بده میگم جواب بده
بدتر از من داد زد:-آره بودی اره لعنت بهت بودی
ناباور نگاهش کردم و نیشخندی زدم، پول... پول تو این دنیا پس همه چیز بود.
با نیشخند زمزمه کردم:-با دختر همین که باهاش اومدی باهاش خوابیدی؟ مثل من نابلد یا بلد کار
مثل من دختر بود یا نه بار اولش تو نبودی
حرصی ازم نگاه گرفت و من داشتم خودم و شکنجه میکردم؟!
-بس کن الهه! من همین الان مشروب خوردم حالت طبیعی ندارم بس کن لعنت بهت یهو میزنه به سرم...
-جـــوابـــمـــو بـــده... جوابمو بده!
- آره خوابیدم باهاش کل هفتهی پیشو روی تختی که تورو میبوسیدم خوابیدم و هم خواب شدم خیالت راحت شد؟
واس آزار خودت کفایت میکنه یا توضیح بدم برات که اولین بارش نبود که مثل تو ترسو نبود؟
اشکام دیگه قطع نمیشد، عقب گرد کردم و به دیوار پشتم تکیه دادم که نفسی گرفت و سمتم اومد:
-ولی دوستش نداشتم من تورو دوست دارم
نیشخندی زدم و به دست خونیم خیره شدم که اومد جلوم و دستی لای موهام کشید که دستشو پس زدم:
-دوست داشتن برای تو معنی نداره تو دنبال پولی قدرتی بهشم میرسی ولی منو از دست میدی منی که همه چیمو بهت دادم
https://t.me/+YMafOPmvs1Y2YzY0
https://t.me/+YMafOPmvs1Y2YzY0
لباسامو برداشتم که همون موقع خانم موحد سر وقتم اومد و با رو ترشی ۱۰۰ تومن گذاشتم کف دستم که نالیدم:-این چیه قرار ما دو ملیون بود!
-اون لیوانایی که شکوندی دستی سه میلیون بود دختر جان
تو صورت نیشخندی زدم و پولو تو صورت پرت کردم و از اون خونه نفرین شده زدم بیرون و تو تاریکی شب تو کوچه خلوت اشک میریختم و راه میرفتم و زمزمه میکردم:
-خدایا نیستی نمیبینی منو دیگه نمیبینی!
قدم برمیداشتم و برام مهم نبود این کوچه ویلایی خیلی تاریک و همون موقع به یک باره صدایی شنیدم!
با فکر این که توهم بیخیال راه رفتم اما صدای تکرار شد:-ک..کمک کمک کن.
ترسیده نگاه چرخوندم و با دیدن سایه آدمی کنار دیوار کاهگلی و درختی آروم سمتش رفتم!
یه مرد بود که صورتش خون خالی بود و دستش روی پهلوش نشون از خونریزی زیادش میداد که با دیدن من زمزمه کرد:
-نجاتم بده نجات...
-آقا...؟! من.. من کمک باید برم بیارم واستا
خواستم برم که که ساق پام و گرفت و جیغم تو کوچه پیچید که با سختی لب زد:
-به شماره به شماره ای که میدم زنگ بزن... کمکم کن تا عمر دارم کمکت میکنم
و این آغاز تحول زندگی من بود چون خودمم نمیدونستم اما اون مرد یه آدم معمولی نبود.
اون ثروتمندترین آدمی بود که تا حالا تو عمرشون میدیدن
https://t.me/+YMafOPmvs1Y2YzY0
https://t.me/+YMafOPmvs1Y2YzY0
👍 4❤ 2
3 240190
_موجودی کارت کافی نیست…یه کارت دیگه رد کن بیاد…
به انگشتان کلفت مرد که مقابل چشمانش به رقص در آمده بود و طلب کارت دیگری داشت ، نگاه میکند…
الکی درون کیفش را می گردد…باز هم رو دست خورده بود از این کوروشی که هربار به روش های مختلف آزارش میداد…
حالا هم با کارت خالی او را راهی خرید کرده بود تا اینبار به جای خودش…مغازه دارها غرورش را تکه تکه کنند!
با بغض لب میزند:
_کا…کارت دیگه ای ندارم…
کاظم ناخن خشک را همه می شناختند…امکان نداشت حتی ذره ای از کباب هایش را بیخودی حرام شکم اینو آن کند…
کارت را روی سینه ی ماهور پرت میکند و دستگاه پز را روی میز جلوی او می کوبد…
_من این حرفا حالیم نیس…همین الان پول کبابایی که کوفت کردی و حساب میکنی…یا با کارت یا با…
نگاه چندشی به بدنش می اندازد…
_پول نداری …ولی میتونی با داشته هات تسویه حساب کنی خوشگله…
هیز ترین و کثیف ترین کاسب محله…مگه میتوانست از زیر دستش نجات پیدا کند…
مردانی که دورشان جمع شده بودند هم با نیشخند حرفش را تایید می کنند…
او اما مغز و روحش پی کوروشی بود که حالا سیگار به دست روی کاناپه دراز کشیده بود و با تصور کارت خالی و ضایع شدن ماهور در این مغازه و آن مغازه قهقهه میزد…
قطره اشکش می چکد و نوازشی روی شکم برآمده اش میکند…
_خوشمزه بود کبابا مامانی؟!…میدونم خیلی وقت بود میخواستی…میخواستی و بابات هیچوقت نخرید برامون…
بینی بالا می کشد :
_لعنت به منی که بهش اعتماد کردم…بابات ولخرجیاش فقط واسه زنای رنگ و وارنگ دورشه نه ما…
دیگر واضح اشک میریخت…
حوصله ی مرد سررفته بود…
دوباره دستگاه پز را محکم روی میز می کوبد:
_چی ور میزنی زیر لب؟!…همین الان پول غذارو حساب کن و بزن به چاک…اینجا حرم مرم نی نشستی عر میزنی زنیکـ…
مرد عصبی دست بالا میبرد تا گونه اش را سرخ کند…که دستی …مچش را چنگ میزند…
کارت را روی سینه اش می کوبد:
_ بکش…سه برابر اون چیزی که کل کبابای مغازهت می ارزه بی ناموس…
چشم بسته بود تا سیلی بخورد اما با شنیدن صدای آشنا چشم باز میکند…
کوروش بود…ناباور به او زل میزند…
با اخم رو به ماهور لب میزند:
_برو تو ماشین…
اشک حلقه زده در چشمانش را پاک میکند و درون ماشین جا میگیرد…
منتظر میماند تا بیاید…
میدانست به او رحم نمیکند…
هیچوقت به او رحم نمیکرد و از کوچکترین خطای ماهور برای عذاب دادنش استفاده میکرد…
با هر قدمی که نزدیک ماشین میشد قلبش فرو میریخت…
پشت فرمان جای میگیرد و حین روشن کردن ماشین لب میزند:
_مگه قرار نبود بری لباس بخری؟! چجوری سر از کباب فروشی درآوردی؟!…
ماهور صورتش را جهت مخالف او می چرخاند و نگاهش را بیرون میدهد…
فریاد کوروش باعث میشود تنش بلرزد…نفس نداشت برای کشیدن…
_مگه با تو نیستم سگ پدر؟!…
صدای سیلی که درون ماشین می پیچد بالاخره سر سمتش می چرخاند…
سیلی که خودش مانع شده بود تا کاظم ناخن خشک بزند را خودش میزند…
گونه اش میسوزد و دست روی آن میگذارد و با اشک چشم می دوزد به عصبانیت مرد…
انگشت اشاره ی کوروش جلوی چشمانش تکان میخورد:
_برسیم خونه یه پدری ازت دربیارم….اون سرش ناپیدا…
نفس های دخترک منقطع میشود،…هنوز هم پوست کمرش از سوزش کتک های دیشب میسوخت…
این بارداری لعنتی هم ترسو ترش کرده بود که غالب تهی کرده چشم میبندد…
هر لحظه بیشتر در خلسه فرو میرفت…
باورش نمیشد….از این ترس لعنتی انگار که ارتباطش با این جهان در حال از دست رفتن بود!!!
افتادن بی جان تنش را…کوروش هم متوجه میشود…
صداهای ضعیف کوروش را میشنود:
_ماهور….چت شد؟!….پاشو…. کاری باهات ندارم…هی….پاشو ببین منو….ماهووووور….
صدای برخورد و بوق و یک لحظه انگار دیگر چیزی نمیشنود و تمام…..
پارت واقعی…ادامه👇
https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk
https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk
https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk
https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk
https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk
https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk
https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk
https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk
https://t.me/+z_VYQwKrpy0zNzhk
👍 8❤ 1
6 79660
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.