عصرافق رسانه
186
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-597 kunlar
-1 03630 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
نه هامون و نه دریا
سارا كريمان(اعتماد)
--فيلم هامون علاوه بر اينكه در زمان خود اثري پيشرو و متمايز بود تا ساليان نوعيانديشه و حتي ميتوان مكتبانديشه- رفتاري را رهبري ميكرد. چنانچه در سالهاي اخير نيز القابي مانند هامونيها حتي در فضاي مجازي به عنوان هشتگ، تعلق خاطر خود را به اين اثر ابراز ميكردند. اما اينبار هامون موضوع نمايشگاه هنري شده. از اين رو در تفسير و تحليل اين نمايشگاه نقب زدن به فيلم «هامون» و شناخت ابعاد بصري، فكري و اجتماعي آن ناگزير است. اگرچه مرگ دردناك كارگردان اين فيلم بهانهاي براي يادبود و بررسي آثار اوست اما به نظر ميرسد نخست بايد به اين سوال پاسخ داده شود چرا «هامون»؟
--هامون داراي ويژگيهايياست كه گويي اين اثر را به بخشي از خاطره جمعي نسل روشنفكر مبدل ميسازد. شخصيت شوريده حميد هامون، شخصيت و حتي ديالوگهاي طيفي از جامعه با گرايشها و خلقيات مشابه را رهبري ميكند. فيلم دقايقي سورئال دارد كه در خواب و بيداري «هامون» اتفاق ميافتد. ماليخولياي محبوبِ هنرمندان؛ ديدن چيزي كه ديگري نميبيند و عشق جنونآميز و ناكامش به مهشيد، او را دست آخر قرباني و طعمه نوعي فضيلت و راستي بيكاركرد در عشق كرده.
--اما آنچه الهام بخش هنرمندان اين نمايشگاه بوده است، عناصر تكرار شونده و معنادار اين فيلم مانند درياست. «هامون» چندين سكانس سورئال دارد كه در كنار دريا اتفاق ميافتد. علقه حميد هامون به دريا، معاني استعاري دريا را قابل بررسي ميكند. چنانچه سرانجام در پي استيصال و ناكامي «هامون» به دريا پناه ميبرد، بلكه او را حل كند، غرق كند يا محو كند. اما چمباتمهزده پيكرش به تور ميافتد، كه اين نما در چندين اثر از هنرمندان اين نمايشگاه تكرار شده بود، قابي كه ظرفيت بازنمايي و تكرار فراتر از سينما يافت. لحظه قابل تاملي كه پيكر هامون از دريا بيرون كشيده ميشود، آينه تمامقد بيپناهي و ندانمهاييست كه حتي درياي محبوبش نيز آن را پس ميزند و به چنگ توري ميافتد كه فيلمساز آگاهانه بر آويختنش تأكيد كرده است.
-- «هامون» مملو از نماها و نمادهايي است كه دستمايه خلق آثار هنرمندان اين نمايشگاه قرار گرفته است. لباس عروس مهشيد در اين نمايشگاه در چند اثر همانند يك فُرم به ماهيت رفتاري، وجودي و همچنين رويكرد فيلمساز به زن عصيانگر بازنمايي شده. حتي تيتراژ اين فيلم و نام بسياري از هنرمنداني كه اكنون ديگر ميان ما نيستند موضوع يكي از آثار است. فيلم «هامون» نمونه موفق برساخت خاطره جمعي از يك اثر هنري است كه اكنون پس از گذشت سهدهه در ميان هنرمندان جواني كه تجربهاي از فضاي اجتماعي آن دوره ندارند و شايد بسياري گزارهها براي آنها نامفهوم باشد، ميتوانند چگونه از روايتي سينمايي آثاري را استخراج كنند كه نوعي تعمق و بازخواني معاني و نمادهاي موجود در اثر است. همچون ديالوگهايي عميق و تكاندهنده كه ساليان متمادي به مثابه ضربالمثل تكرار شونده ماندگار شده و دستمايه برخي از آثار اين نمايشگاه شده بود كه با پخش صدا يا نوشتن آن بر روي بوم اتفاق افتاده.
-- پس از مرگ دلخراش مهر جويي نيز اين ديالوگها بارها بازنشر شد: چند شب پيش خواب ديدهام كه در يك سردابه قرون وسطايي بر يك تخت سنگ، مجروحي خوابيده است. جراحان و پرستاران دورش حلقه زدهاند. و اكنون هامون تنها يك فيلم نيست مفهومي است كه ميتواند به عنوان يك موضوع تِم يك نمايشگاه را تعيين كند. بهنظر ميرسد اين تعامل ميان سينما حتي ادبيات و برگزاري نمايشگاههايي از اين قبيل ميتواند رويكردي متمايز به فضاي تجسمي كنوني ببخشد چرا كه بازخورد اين قبيل نمايشگاهها در فرآيندي غير اقتصادي و نوعي همانديشي پيرامون يك اثر ادبي يا سينمايي است.
دولت سیزدهم؛ موفق در وعده هزار سالنه کردن سینماهای کشور
محمد محمدی(وطن امروز)
--«امنیت فرهنگی»، «عدالت و تولید محتوای فرهنگی»، «آزادی فرهنگی»، «استراتژی فرهنگی»، «پیشرانی فرهنگی» و «توسعه زیرساخت و اقتصاد فرهنگی» را باید مهمترین بخشها از سرفصل برنامههای بیانشده از سوی 6 نامزد ریاستجمهوری دانست؛ عناوینی که به جرأت باید اذعان کرد طی 13 دوره برگزاری انتخابات همواره از سوی نامزدها به شکلهای مختلف بیان شده است.
--برای نمونه در آخرین انتخابات ریاستجمهوری در سال 1400 شعارهایی چون «پیشرانی و عدالت فرهنگی» به عنوان شعار دولت سیزدهم در حوزه فرهنگ به کرات در مناظرات ریاستجمهوری از سوی رئیسجمهور شهید اعلام و پس از انتخابات هم در برنامههای ارائهشده از سوی وزیر پیشنهادی به مجلس گنجانده شد که البته اجرای آن در دولت آغاز شد و هم اکنون هم در حال اجراست.
--در حوزه توسعه زیرساختهای فرهنگی در دولت سیزدهم نیز میتوان به جهش و رشد بهرهبرداری از سالنهای سینما در سراسر کشور اشاره کرد و وعده هزار سالنه شدن سینماهای کشور در حالی در حال محقق شدن است که از 500 سالن فعال در ابتدای سال 1400 امروز به 900 سالن رسیدهایم. صد البته متناسب با جمعیت کشور هنوز راه بسیاری در پیش داریم اما رسیدن به این میزان نیز یک حرکت مهم و قابل تقدیر به شمار میرود.
عشق و مرگ
اسدالله امرايي(اعتماد*
--«به وقتِ عشق و مرگ» نوشته اريش ماريا رمارك با ترجمه علي مجتهدزاده در بنگاه ترجمه و نشر كتاب پارسه منتشر شده است. « بوي مرگ در روسيه با آفريقا كلي توفير داشت. در آفريقا هم زير آتش سنگين انگليسيها، مردارها بين خطها ميماندند و كسييك مشت خاك رويشان نميريخت ولي در عوض آفتاب كارشان را ميساخت. شب كه ميافتاد، باد ميآمد و بويشان را ميآورد. سنگين و شيرين و ماندگار. خيكها باد ميكردند و زير نور ستارههاي طاق آسمان مثل شبح از جا پا ميشدند و انگار ميايستادند به آخرين جنگشان كه ساكت بود و بياميد پيروزي و تازه هركدام تنهايي.
--ولي باز روز بعد دوباره ميافتادند به آب رفتن و انگار سينه به خاك ميكشيدند كه بروند توش و اگر بختشان ميزد و همان روزها گير يكي ميافتادند كه پسشان بياورد، مثل پركاه سبك بودند.»
--اريش ماريا مارك نويسنده آلماني شهرتش را مديون رمانهاي ضدجنگي است كه پيرامون دو جنگ جهاني نوشت. دولت وقت آلمان در ماجراي كتابسوزان بزرگ كتابهاي رمارك را توقيف و از خودش سلب تابعيت كرد. رمارك به امريكا رفت و آثار بعدياش را در آنجا نوشت. رمارك «به وقت عشق و مرگ» را بعد از رمان «در جبهه غرب خبري نيست» در امريكا نوشت. شخصيت اصلي رمان «به وقت عشق و مرگ» سربازي آلماني به نام ارنست است كه بعد از دو سال خدمت در جبهه روسيه سه هفته مرخصي گرفت اما اين موضوع را به خانوادهاش نگفته چون قبلا يك بار مرخصي گرفته بوده و بعد مرخصياش لغو شده و ارنست چون ميترسد اينبار هم همين اتفاق بيفتد نميخواهد به خانوادهاش اميد بيهوده بدهد. مرخصي ارنست اينبار لغو نميشود و او به خانه برميگردد اما بازگشتش به خانه او را با صحنهايكابوسوار و تلخ مواجه ميكند. خانه ويران شده و رد و نشاني از مادر و پدر ارنست نيست و هيچ كس از آنها خبر ندارد.
-- ارنست در روزهاي آخر مرخصياش، اليزابت يكي از دوستان دوره بچگياش را ميبيند و اين مواجهه، بارقهاي از روشنايي عشق و زندگي را در دل تاريكي به او مينماياند. اليزابت نيز بهلحاظ موقعيتي كه در آن گرفتار است بيشباهت به ارنست نيست و همين يكي از عواملي است كه آنها را به هم نزديك ميكند. چند روزي از جبهه بازگشته و آنچه را ميخواهد ببيند، بايد ميان ويرانهها بجويد. او جستوجو در زندگي را به پرسههايش ميكشاند و در اين پرسهها، تصوير آلمان سال آخر جنگ را پيشرويمان ميگذارد. ارتش رو به زوال گذاشته و نظمآهنين رژيم زنگار گرفته و اميدي به پيروزي نيست و فقط خيالش را ميشود در نطقهاي جعلي فرماندهان نظاميديد و شنيد.
--« همه را سيخكي خاك كردند. روي تپهاي پشت دهكده كه برف آنقدرها هم زياد نبود و ميشد با بيل و كلنگ خاك يخزده را كند و چه كار سختي. فقط آلمانيها را دفن كردند. روسها را انداختند روي دشتي باز كه وقتي هوا ملايم شد تازه افتادند به بو دادن. تازه بويشان تند شده بود كه باز برف افتاد و روي همه را گرفت. نيازي به چال كردنشان نبود چون همه ميدانستند اين دهكده زياد دستشان نميماند. گروهان داشت پس مينشست و لابد روسها موقع پيشروي خودشان مردههايشان را دفن ميكردند.»
حمله آلمان به شوروی و داستان فروغی
فریدون مجلسی(اعتماد)
--سرو، سفید... سرخ نام رمان یا گزارشی روایی و داستانی درباره محمدعلی فروغی شخصیت تاریخی و فرهنگی و سیاستمداری است که از سطح فرهنگی جامعه و دولتمردان معاصر خودش جلوتر بود. کتاب به قلم جهانگیر شهلایی نشر چترنگ ، در واقع به تحلیل روانی و رؤیایی نویسنده از آنچه در آن بیست روز، در فاصله سوم تا بیست و پنجم شهریور 1320 بر فروغی گذشت میپردازد. یعنی از روزی که ایران از شمال و جنوب به اشغال نیروهای روس و انگلیس درآمد تا روزی که به سلطنت رضاشاه پایان داده شد.
--روزهایی که کشور و سیاستمدارانِ مقهور اقتدار رضاشاه، ناگهان با بنبست و خطر فروپاشی کشور مواجه میشوند، و در استیصال و نومیدانه در انتظار آن بودند که رضاشاه، دیکتاتوری که تاکنون تصمیمگیری درباره همه چیز را در اختیار خود گرفته بود برایشان چارهای اندیشد. گویی خودشان عادت به چارهجویی را از دست داده بودند؛ و او، که در مقابل هرگونه سرکشی متکی و متوسل به قدرت نظامی ارتشی بود که خودش بنیان نهاده بود، اکنون به جای متجاسرین و گردنکشان قومی و منطقهای، در جنگ جهانی بزرگ، با وجود ادعای بیطرفی، مورد تجاوز زمینی و هوایی متفقین اروپایی قرار گرفته بود، که با طرف مورد علاقه او یعنی آلمان نازی درگیر جنگی بر سر بودن یا نبودن بودند. لذا تصمیم درباره مقابله با آنان برای ایران نیز رنگ بودن یا نبودن به خود میگرفت.
-- آنها در جنگ بزرگ خودشان اهداف متقابلی داشتند شامل طمع ارضی و توسعهطلبی ایدئولوژیک، و دفاع متقابل، که برایشان رنگ مرگ و زندگی داشت. برای ایران که صرفا اسیر جغرافیای خود برای برآوردن نیاز حیاتی تدارکاتی آنان بود، ورود به جنگ آنان که چنان اهداف و امیدهایی را نیز در اندیشه نداشت، توان مقابله با نتیجه ویرانگر محتوم فقط آنچه را با بیست سال تحمل دشواری و رنج به امید آینده فراهم کرده بود از میان میبرد.
--رضاشاه دستور عدم مقاومت داده بود، و این دستور توسط وزارت جنگ و فرماندهان نظامی به صورت مرخص کردن سربازان وظیفه مشغول به خدمت و تخلیه پادگانها اجرا شده و مسائل امنیتی خطیری پدید آورده وموجب خشم او شده بود. در چنین وضعیتی متفقین به پیشرفت خود ادامه میدادند، آنها خواهان چیزی بیش از عدم مقاومت بودند. بن بست؛ همین و رجال مستأصل بودند. از دست آنان کاری ساخته نبود! باز هم رضاشاه باید خودش تصمیم میگرفت. باید پا روی غرور خودکامگی میگذاشت و به سراغ همان کسی میرفت که روزی از دست او تاج بر سر گذاشته بود و برنامههای توسعه را با کمک تیمی از سیاستمداران کاردان پیش برده بود.
--اکنون آن تیم را خودش متلاشی کرده، و از تفکر لیبرالی او به نظم آهنین ناسیونال سوسیالیستی و نظامیگری ژرمانوفیل روی آورده و نخستوزیرش فروغی را برکنار کرد و برنامه توسعه دکتر شاخت را که متین دفتری جوان او را به ایران آورده بود به اجرا گذاشته بود. برنامهای که با موفقیت هم پیش میرفت، اما ناگهان سرکنگبین صفرا نمود! با آغاز جنگ جهانی دوم آرایش صحنه شطرنج به زیان او بر هم خورد. تا زمانی که هیتلر با استالین متحد بود و لهستان را برادروار میان خودشان تقسیم کرده بودند باکی نبود. اما وقتی هیتلر در اول تیر 1320 به احمقانهترین اشتباه تاریخی خود دست زد و در عملیات «باباروسا» به لهستان حمله کرد و فردای آن روز روسیه در جنگ با آلمان به متفقین پیوست ناگهان چینش سواران صحنه شطرنج او به زیانش تغییر کرد.
-- انگلیسها فورا دست به کار شدند، هم روسیه و هم انگلیس برای پیروزی خود و دور کردن دست آلمان از نفت قفقاز و حفاظت از نفت ایران نیاز به دو چیز داشتند: نخست در اختیار گرفتن کریدور و راهآهن ایران که پل پیروزی شد و دوم حذف رضاشاه. حضور کارشناسان آلمانی در ایران بهانه بود.
--در سوم شهریور فقط دو ماه از ورود روسیه به جنگ گذشته بود که حمله به ایران آغاز شد. اکنون رضاشاه نیاز به تصمیم و اقدامی داشت که از خودش بر نمیآمد. خودش به خانه فروغی تلفن کرد. او را که بیمار هم بود فرا خواند. برایش ماشین فرستاد. با دشمن خود دست داد، از او کمک خواست. وقتی فروغی به خانه بازگشت برادرش پرخاش کرد که وقتی کارها را خراب می کنند، مسئولیت را به گردن تو میاندازند! چرا قبول کردی؟ پاسخ فروغی این بود که عمری از این ملت حقوق و شغل و احترام گرفته و به همه جا رسیدهام، اکنون زمان ادای دین است، زمان نام و ننگ نیست!
--فروغی نخستوزیر ایران اشغالی شد. قدم اول این بود که کشور اشغال شده را از حالت اشغال درآورد. دیگر اینکه هزینهها را از گردن ایران فقیر بردارد، سوم اینکه خروج آنان پس از جنگ تضمین شود و چهارم اینکه قدم به قدم آخرین مانع را رفع کند. برای آغاز باید به متفقین میپیوست و روابط با کشورهای محور را قطع میکرد.
بدین ترتیب با امضای قرارداد سهجانبه ایران و شوروی و انگلیس، ایران به متفقین پیوست و حضور نظامیان و هزینه آنان تابع توافق سهجانبه قبول؛ و تضمین شد که نیروهای متفقین پس از پایان جنگ بیدرنگ ایران را ترک کنند. اما مانع دیگر استعفای رضاشاه بود، و جانشین او. انگلیسیها در صدد بازگرداندن فرزند و حتی نوه محمدحسن میرزای قاجار برآمدند.
--فروغی پیشنهاد ریاست جمهوری خود را به مصلحت کشور ندانست. تا رضاشاه دانست که باید برود، در 25 شهریور فروغی استعفانامه رضا شاه را نوشت، همان روز رضاشاه از تهران به طرف اصفهان و بندرعباس حرکت کرد و راهی تبعید شد. ولیعهد و جانشین او فردایش در مجلس ادای سوگند کرد. استقلال ایران حفظ شد. شهلایی در این کتاب احساسات متناقض فروغی را حدس میزند. چگونه در آن روزهای دشوار با پدرش با همسر از دست رفته و عزیزش، با دوستان به فنا رفتهاش داور و تیمورتاش و همچنین با همکار قدیمی و وزرای کنونیاش گلشائیان و جواد عامری در شرایطی سوررئالیستی مشورت و جدل میکند. خارج از متن واقعیت تاریخی دو شخص را به حضور میپذیرد، دکتر منشیزاده که سالها بعد رهبر حزب فاشیست سومکا میشود، و جعفر پیشهوری وزیر دولت جمهوری شوروی گیلان و نخستوزیر دولت خود خوانده فرقه دموکرات. آنها را که نمادهای راست و چپ افراطی بودند، از خود میراند. نماد جایگاه لیبرال خودش است. کتاب هم روال تاریخی دارد و هم جنبههای نمادی و شاید جلوههای سوررئالیستی. فروغی تا انتخابات مجلس بعدی در سال بعد به کار ادامه داد. در مجلس بعدی رأی اعتماد به او از اکثریت ناچیزی برخوردار شد، به همین دلیل آن را برای خدمت در آن شرایط خطیر کافی ندانست و نخستوزیری را نپذیرفت.
--ماموریت تاریخیاش به پایان رسیده بود. سفیر ایران در آمریکا شد. اما پیش از سفر در اثر سکته قلبی در 67 سالگی درگذشت!
غلامرضا صادقیان(جوان)
--دلسوزانه به آقای پزشکیان میگوییم که در اطرافیان خود تجدیدنظر کند. همین آقای محمد فاضلی با آن افتضاحی که مقابل چشم میلیونها بیننده ایرانی نشان داد و تحمل نقد خود را نداشت، چگونه میتواند همراه خوبی برای ایشان باشد و دولتی نقدپذیر را ترسیم کند؟!
--به فرض که حرف منتقد ایشان خلاف باشد، از جا برخاستن و پرت کردن میکروفن به سمت نامزدی که او را همراهی میکرد (شانس آورد در چشم آقای پزشکیان نخورد!) یعنی پرتکردن در چشم مردم!
-- این دوستان عمری است به مردم درس اخلاق و شرف و انسانیت میدهند. پرستیژ روشنفکری و مدارا با مردم میگیرند، اما در میزگردی که آقای پزشکیان یکسره از مدارا با مردم و رفتار مهربانانه و پرهیز از رفتار سخت و خشن، سخن میگوید، هیچ اثری از مدارا با دیگران نشان نمیدهند و به جای پاسخ گفتن به اتهامی که به ایشان زده میشود، برخورد خشن و سخت و نامهربانانه بروز میدهند!
--این اذعان پزشکیان به نداشتن تخصص در سیاست و اقتصاد هم جای سوال است بخصوص که در حیطه فرهنگ هم کلی گویی دارد. تعجب از اصلاحطلبان است که به رئیس دولت نهم چنان نفرتی داشتند که عکس او را با تغییرات فتوشاپی با آن شمایل معروف چاپ میکردند یا در جمع خود مطالب غیراخلاقی وحشتناکی به او نسبت میدادند، به این دلیل که مشورتپذیر و نقدپذیر نیست یا یک ایده غلط را میخواهد تا پایان ببرد و سرنوشت مملکت و مردم را با ایدههایش به چالش کشیده است، اما اکنون پشت کسی جمع شدهاند که یک سر دیگر آن چوب دوسرطلای افراط و تفریط است و به اسم «صداقت»، آن «صلابت» و محکمی را که باید در یک رئیس دولت دید، نشان نمیدهد.
--آنهم اصلاحطلبانی که عمری دم از برنامهداشتن و ساختارمندبودن و حرفهای قشنگ آکادمیک میزدند، اما حالا در چشم مردم زل میزنند و میگویند «چه کسی گفته رئیسجمهور باید برنامه داشته باشد یا خودش اقتصاددان باشد یا فلان» و این رفتار صادقانه آقای پزشکیان را که به ناتوانی خودش در درک مسائل سیاست خارجی یا اقتصاد اعتراف میکند، به منش اسلامی مشورتپذیری او ربط میدهند!
--آقای پزشکیان شما قرار است رئیسجمهور همه مردم باشید حتی همین کشاورز منتقد شما. از آدمهای عصبانی و ناراست اطراف خود که تا دیروز انتخابات را تحریم میکردند و حالا در عطش انتخابات آتش گرفتهاند، فاصله بگیرید تا خلقو خوی آنان در شما اثر نکند.
جای پژوهش کجاست؟
محمد احسانی(مستندساز/ایلنا)
-- در ایران نوعی شتابزدگی در پرداختن به سینمای اجتماعی دیده میشود. در این مدت اخیر از فیلمهایی که در این حوزه دیده ام، تعداد بسیار کمی از آنها به این صورت بودند که فیلمساز برای تحقیق و پژوهش وقت کافی داشته و گذاشته است.
--باید اینها غربال شوند و کارهای بهتر و تاثیرگذارتری بیرون بیایند. درکل اوضاع سینمای مستند ایران را به سمت سینمای اجتماعی میبینم تا موضوعاتی مانند انسانشناسی و تاریخ و محیط زیست. انگار موضوعات اجتماعی سهل الوصول هستند و کار کردن در آن راحتتر است ولی وقتی شما میخواهید درباره یک موضوع تاریخی یا محیط زیست کار کنید، نیازمند یک مطالعه گسترده و سفرهای تحقیقاتی است و کمتر کسی چنین زحمتی را به خود میدهد.
-- توجه مستندسازان به مقوله محیط زیست بیشتر شده و فیلمهای خوب بیشتری ساخته شده است. متاسفانه در یک دهه گذشته و به خصوص در سالهای اخیر بحرانهای محیط زیستی فراوانی را پشت سر گذاشتیم و مستندسازان هم که در جای جای این کشور هستند، تلاش کردند که به این موضوعات توجه نشان دهند و بتوانند مستندی تهیه کنند. اما درباره دشواریها باید بگویم که بسیار است و عمده مشکلات هم مسائل مالی است. این موضوع دامن گیر مستند ایران است و از کمبود بودجه به فقدان بودجه رسیدیم. فیلمسازها از خود هزینه میکنند ولی این کار چند بار میتواند اتفاق بیفتد؟ متاسفانه حمایت خوبی از این گونه مستندها انجام نمیشود.
تحول در بیان محتوای دینی و آیینی
حسین سلطان محمدی(جام جم)
--دنیای شتابناک در ایجاد و کاربرد فناوری، شتابی فراتر از معمول را در تولید و توزیع محتوا پیش آورده است و این شتاب، تحول در انتقال الگوها و باورها و نگرههای فرهنگی را الزامی کرده است. از بدو خلقت بشر هم، تمایز نسلها وجود داشته و هر نسل، فضای زیستی و فکری خود را ایجاد و در آن سیر کرده است.
-- تداوم اندیشه فرهنگی در هر جامعهای، مبتنی بر بنیانهای فرهنگی آن است و گذر زمان، ضمن تنومند کردن بدنه درخت باور و اندیشه، تحول در چگونگی بهرهبرداری از میوه و ثمره این درخت ماهیتی و ذاتی جوامع را پدیدار ساخته است. هر اجتماع انسانی، اگر توانسته باشد در گذر دورهها و عصرها، خود و ماهیت وجودی خود را شناخته و بر آن اتکا و زندگی کرده و تحول متناسب و متوازن را ایجاد کرده باشد، موفق مانده و خود را در میانه بروز و ظهور اندیشهها و نحلههای متفاوت، به سلامت عبور داده و با اتکا بر بنیان هویتی خود، با محتواهای جدید رویارو شده و به قول قرآن، همه سخنها و اقوال را شنیده و بهترین آنها را پیروی کرده و اجتماعی پویا و ماندگار شده است.بر مبنای آنچه بیان شد، در جامعه خودمان و در دورهای که در آن به سر میبریم، ابزارهای شناخت، تولید و توزیع محتواهای بومی و فرهنگی، بسیار متنوع و البته متغیر شده اما همچنان، با وجود پیشروی شتابان رسانههای اجتماعی، تصویر و دستگاههای تصویرساز، قدرت نفوذ خود را حفظ کرده و توانستهاند پایدار بمانند.
-- تلویزیون بهعنوان شاملترین دستگاه برنامهساز تصویری امروز ایران، در دوره فعلی مدیریت خود که عنوان «تحول» را به همراه دارد، موظف شده با جبر زمانه در تحول شتابناک ابزاری، همراهی کند و تلاش فراوانی برای انتقال محتواهای فرهنگی به روشهای جدید و متناسب با نسلهای امروزی اجتماع، صورت دهد. این نکته، در سالهای اخیر در برنامههای مذهبی، بسیار به چشم آمده است. آنچه ما در ایام مناسبتی همانند ماههای محرم و صفر یا رمضان دیدهایم، مصداق این نکته است. تولید برنامههایی چون محفل، حسینیه معلی، مخاطب خاص که فراتر از مناسبتها پخش میشود یا برنامههای فراتر از مناسبتها چون سمت خدا، شیوه یا زاویه، گویای این شناخت تحولی است.ویژگی چنین برنامههایی در شناخت از موضوع و انتخاب بهترین الگوی ممکن و البته، بهروز است. توجه به زبان برنامهسازی، توجه به تنوع اقلیمی، تنوع در اجتماعات حاضر در جغرافیای مورد نظر، رعایت وحدت محتوای فرهنگی، تکثر و پرهیز از تکرار، دقت در آیتمهای محتوایی، بازیابی و تحلیل آنچه پخش شد برای رسیدن به مرحلهای متکاملتر در دوره بعدی، استفاده از فضاهای بزرگتر و وسیعتر برای همراهکردن مخاطب حضوری بیشتر، انتخاب دقیق مجری برای برنامهها، چه برنامههای جمعمحوری مانند محفل یا حسینیه معلی و چه برنامههای اندیشهای مانند شیوه یا زاویه و توجه به اندیشههای متکثر در عین وحدت محتوایی، نمونههایی از این جزئیات در برنامهسازی است که تاکنون دیده شده است.
--ثمره این نوع تلاش، هم در بخش عمومی و هم در بخش نخبهای و اندیشهای، توجه و تمرکز بیرونی و انبوه مخاطب ایرانی و در مواردی مانند محفل، مخاطب منطقهای در غرب آسیاست. ما کم ندیدهایم توجه به محتواهایی برنامههایی چون شیوه یا زاویه را در حوزه روشنفکری، یا کم ندیدهایم توجه به ابعاد و گوشههای مختلف محفل یا حسینیه معلی را در سطح عموم اجتماع؛ در محفل که به مباحث قرآنی با اتکا به قرائت قرآن میپردازد، انبوه نکات محتوایی به زبانی ساده بیان شده است. در حسینیه معلی، مبتنی بر آیینهای سوگواری یا جشنهای دینی و مذهبی، با تنوع اجرا به دور محور مرکزی و با دقت در بیان محتواهای فرهنگی، شاهد جذب مخاطب بسیار بودهایم.این نوع دقت بر شناخت ابزار تولید و توزیع محتوا و تامل بر روشهای جدید برنامهسازی کمک کرده که دوره فعلی مدیریت سیما، دورهای بسیار شاخص از نظر توزیع محتوای فرهنگی و البته دورهای بسیار پربحث در همه محافل عمومی و کارشناسانه بهشمار میآید. نکته موکد پایانی، بازیابی هر دوره تولید و پخش چنین برنامههایی، برای پالودهکردن بحث تولید و البته شناخت زمانه پرشتاب برای مخاطب امروزی است.
دین ورزی خردمندانه
لیلا اسدی(جوان)
--فردی به نام ابنسکیت از علی بنموسیالرضا (ع) میپرسد: امروز حجت بر مردم کدام است؟ امام میفرماید: عقل، با عقل است، سخنی را که واقعاً از خداست و صادقانه به او نسبت داده شده است، شناخته و تأیید میشود و سخنی که از خدا نیست و به دروغ به خدا نسبت داده شده، شناخته و تکذیب میشود.
--سخن امام رضا (ع) در این رابطه، این است که انسان یک ابزار سنجش و میزان دارد و او داور است که چه سخنی حق است و چه سخنی باطل و او تعیین میکند که چه سخنی را باید گردن نهاد و پذیرفت و چه سخنی را نباید پذیرفت، بلکه باید رد کرد. این ابزار سنجش و این داور، عقل است. این عقل است که باید داوری کند که چه کتابی حق است و از جانب خداست و چه دینی حق است و چه شخصی حق است و درست میگوید و اگر در ادیان مختلف ادعای اعجاز برای اثبات حقانیت شده، کدام درست است و اگر برای هر اندیشهای استدلال میشود کدام استدلال درست و صحیح است.
-حضرت ثامن علیهالسلام در سخنی دیگر ارزش تعقل و خردورزی را بهگونهای دیگر بیان میفرماید: عبادت به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه عبادت به زیادی اندیشهورزی در امر خداست. اگر در روایت قبلی سخن از حجیت عقل بود در این روایت سخن از ارزش تعقل و تفکر در امر دین است. از این حدیث برمیآید که در امر دینداری، خردورزی بیش از هر عمل دیگری ارزشمند است و هیچ عملی را نمیتوان با آن قیاس کرد. علت این امر آشکار است، زیرا دینداری که همراه با اندیشه و خردورزی نباشد به معنای بردگی و تبعیت از این و آن است و این دینداری سفیهانه است. یک چنین دینداری نه تنها جامعه را اصلاح نمیکند، بلکه به تباهی میکشاند. دینی که همراه خردورزی نباشد دین نیست، چراکه به فرموده رسول خدا (ص)، جانمایه آدمی خرد اوست و کسی که خرد ندارد، دین ندارد.
--امام رضا علیهالسلام در فرازی دیگر مجدداً بهگونهای دیگر بر جایگاه عقل و خرد در حیات معنوی انسان تأکید میفرماید: دوست هر آدمی خرد اوست و دشمن او جهل او. این خرد آدمی است که در همه حال یار و یاور اوست و چراغی است که راه را روشن میکند و حق را از باطل متمایز میسازد و راه سعادت و کمال را به او نشان میدهد. در مقابل عقل، سفاهت قرار دارد که دشمن انسان است، چراکه انسان را به بیراهه میبرد و او را به باطلپرستی و سقوط میکشاند؛ و باز در حالی که رسول خدا (ص) دوست داشتن مردم را پس از ایمان، بالاترین عمل به حساب میآورد، امام هشتم علیهالسلام این امر را نصف عقل میشمارد و بیان میفرماید: دوست داشتن مردم نصف عقل است.
--آری! این جایگاه عقل و خردورزی در دینداری در مکتب رضوی است. در این مکتب، دینداری بدون خردورزی و تعقل بیمعنا و بیراهه است. آن حضرت در سخنی ویژگی یک مسلمان را در خردمندی بیان میفرماید. در واقع حضرت، انسان مسلمان را کامل نمیداند، مگر اینکه این ویژگی را داشته باشد.
سمنان و عدالت آبي ديرينهاش
مرجان يشايايي (اعتماد)
--در كشوري با سابقه ايران ما، بيترديد هر شهري جاذبههاي فراواني براي گردشگري و گردشگران دارد، اما سمنان در حاشيه كوير كه در سايه شهرهايي مانند كاشان و اصفهان و يزد و شيراز اغلب كمسروصداتر بوده، به چند دليل شايد بتوان گفت يگانه است. اول اينكه سمنان و شهرهاي نزديك به آن زماني در مسير جاده ابريشم و بسيار پررونق بودهاند. اين مسير به روايتي از قرن دوم پيش از ميلاد تا اواسط قرن پانزدهم ميلادي فعال بوده و با بيش از ۶۴۰۰ كيلومتر (۴۰۰۰ مايل) طول، نقش مركزي در بدهبستانهاي اقتصادي، فرهنگي، سياسي و مذهبي بين شرق و غرب را داشته است. امروز سمنان ديگر در قلب ارتباط شرق و غرب قرار ندارد و از آن دوره باشكوه يادي مانده و مجسمه سنگي كاروان شترها در يكي از ميادين اصلي شهر كه بر اين ياد صحه ميگذارد.
--اما سامانه آبرساني قديمي سمنان همچنان زنده و سرحال آب را در كوچهها و باغهاي دور و نزديك شهر روان ميكند. روزگاري، نزديك به بيش از 50 سال قبل، اين سامانه آب شرب شهر را هم تامين ميكرد، اما با كشيدن لولههاي آب آشاميدني در سمنان، حالا تنها آبرساني به باغات برعهده آن است. سمنان شش استخر بزرگ در نقاط مختلف شهر دارد كه از قرنها قبل آبي كه از ارتفاعات اطراف شهر ميآمده را در خود ذخيره ميكنند. اين استخرها به واسطه جويهايي آب ذخيرهشده را به باغها و كشتزارها روان ميكنند و به شكل مويرگي در باغهايي كه در وسط شهر هنوز به حيات خود ادامه ميدهند، خود را ميگسترانند.
--سمنان را شهري در دل باغ هم ميخوانند، زيرا در يك تجربه كمنظير، در كشوري كمآب مانند ايران به فاصله چند دقيقه پيادهروي ميتواني از يك بافت تازهساز شهري به كوچهباغهايي بسيار بكر وارد شوي كه با تدبير مديران شهري حتي پاي برق به آنها نرسيده تا از هجوم ساخت و ساز شهري در امان بماند. محمودرضا دارايي مدير بافت تاريخي سمنان كه با علاقه و حرارت ساختار چگونگي روان شدن آب به كوچهباغهاي شهرش را توضيح ميداد و گاه از گويش محلي سمناني كه ريشه در زبان كهن پهلوي دارد، براي فهم بهتر ريشههاي تاريخي مديريت آب كمك ميگرفت، نكته درخشاني را توضيح داد كه شايد هيچ كم از ساختار كالبدي آبرساني ندارد و آن هم شيوه مديريت آب است. اينكه چه حجمي از آب بايد در چه ساعتي روانه كدام دهنه شود، براساس نياز آن باغ يا باغها برآورد و تامين ميشود.
--در زمستانها كه آب بيشتر است، دست مدير براي رها كردن آب بازتر از تابستان داغ و خشك حاشيه كوير است، اما همين مديريت توام با عدالت و كارايي سبب شده تا سمنان همچنان باغها و كشتزارهايي سبز و سلامت را در درون شهر داشته باشد و به گفته وي، هيچ باغي بي آب نماند. باغراههاي باصفاي سمنان را كه پياده طي كرديد به اكوموزه آب شهر ميرسيد كه قرار است كل اين دانش ارزشمند را به صورت علمي دراختيار علاقهمندان قرار دهد. اما مدير چگونه انتخاب ميشود؟ برخي ميرابهاي شهر سمنان، عهدهدار وظيفه پدر شدهاند و گاه اين عنوان در خانواده به نوعي موروثي است. آنكه قرار است آب را به عدالت تقسيم كند، پولي نميگيرد و سهم آبي كه به او تعلق ميگيرد، مزدي است در ازاي مهارت در خدمترساني و دستپاكي او.
--مدير نه در جريان يك انتخابات پرسروصدا و تبليغات و پوسترها و سخنرانيها، بلكه با برخورداري از سرمايه اجتماعي و كارايي و امانتداري كه سالها خود و شايد خانواده از آن برخوردار بوده، انتخاب ميشود. الگويي كه ما از انتخاب ميشناسيم، معرفي كانديدا، ارايه يك سابقه كاري كه راست و دروغش هم معلوم نيست! و سپس رايگيري است كه شايد در سطح كلان كشوري و شهري بتوان آن را مورد قبول و منطقي دانست، اما در سطح محله و واحدهاي كوچك جماعتي قطعا كارايي درست ندارد. اعتماد به افراد يا نهادها يا دولت كه در اصطلاح به آن سرمايه اجتماعي گفته ميشود، عاملي است كه شايد نتوان آن را به سادگي اندازهگيري كرد، اما در هوايي كه تنفس ميكنيم و در نگاه مردمي كه هر روز با آنها در ارتباط و تعامل هستيم و در كمكهاي بيچشمداشتي كه هر روز ميدهيم و ميگيريم، موج ميزند. سرمايه اجتماعي عاملي مهم در مديريتهاي كلان و خرد است كه بايد آن را به حساب آورد و قدر دانست.
--بررسي الگوهايي چون نحوه انتخاب مديران آب در شهر سمنان كه قدمتي به سابقه چندين قرن دارد، ميتواند ما را به پايهريزي و اداره بهتر نهادهاي اجتماعي با كمك سرمايه اجتماعي كه باعث پيوندهاي افقي در جامعه ميشوند، برساند.
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.