cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

"تب تند پیراهنت"‌ســــــایه ســــرد

﷽ لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم🧿 روزهای فرد دو پارت💜 پارتگذاری ساعت مشخصی ندارد💜 لطفا کپی نکنید💜

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
5 094
Obunachilar
-824 soatlar
-387 kunlar
-17630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
🔹 این پروکسی قطع نمی شه خودم دارم استفاده می کنم👇 ✅ ـ PROXY وای فای 💙 ✅ ـ PROXY همراه اول 💩 ✅ ـ PROXY ایرانسل 💩 ✅ ‌ـ PROXY رایتل 💜
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
داستان واقعی پرستار بچه🚫 دختری جوانی به عنوان پرستار بچه در یک خانه کار میکرد.. پدر و مادر بچه ها آن شب برای دیدن فیلمی به بیرون رفتند و بچه ها را به پرستار خود سپردند. پرستار وقتی دیروقت شد بچه ها را به رختخواب برد و خواباند و بعد از آن برای تماشای تلویزیون به طبقه پایین رفت. که ناگهان صدای زنگ تلفن را شنید، وقتی جواب تلفن را داد ، تمام آنچه که شنید نفس نفس زدن سنگین بود و صدای مردی که از او پرسید: "آیا به بچه ها سرزده ای؟" با ترس ، تلفن را سر جایش گذاشت وناگهان....⬇️⬇️🔹 ⬅️ادامه ی داستان
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
#داستان_مهمون_ناخوانده تو خونه مشغول کارام بودم که صدای در اومد و من که مطمئن بودم شوهرم رسیده رفتم در رو باز کردم اما دیدم ی زن و مرد جوون جلوی در موش آب کشیده شدن. به من گفتن ما غریبیم و اگر محبت کنی تا بارون بند بیاد بیایم تو خونه شما بمونیم. من که میدونستم اگه شوهرم بفهمه که راه ندادم بیان تو ناراحت میشه، با روی خوش گفتم آره حتما بیاید.وقتی داخل اومدن.من درو بستم و برگشتم که یهو دیدم⬇️⬇️ ادامه ی داستان ➡️
Hammasini ko'rsatish...
داستان کلبه وحشت انزلی در شمال ایران! برای اولین بار چهار پسر به یک روستا رفته و تصمیم می‌گیرند که شب‌شان را در این جا بمانند.هنگام شب دو نفر از این چهار پسر به خاطر اتفاقی نامعلوم از کلبه‌ی وحشت انزلی پا به فرار می‌گذارند، اما دو نفر دیگری که در آن جا می‌مانند و ... خواندن ادامه داستان
Hammasini ko'rsatish...
داستان ترسناک خونه قدیمی این داستان ترسناک واقعی که میخوام برای شما تعریف کنم مربوط میشه به 8 سال پیش که بابای من تصمیم گرفت بالای اشرفی اصفهانی ی خونه کرایه کنه.  ما اونجا ساکن شدیم و من سر کار میرفتم و خواهرم مدرسه میرفت و خیلی لذت میبردیم از اونجا تا اینکه ی روز ساعت 3 صبح خواستم برم دستشویی که دیدم مادرم ی سینی چایی ریخته آورده تو پذیرایی خونه. گفتم مامان این چیه؟جوابش منو میخکوب کرد. گفت... ادامه داستان باز شود: ادامه داستان باز شود:
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
⚠️باورش سخته ولی🚩ماهه قطع نمیشه 👇 tg://proxy?server=5.78.77.99&port=443&secret=ee00000000000000000000000000000000616e6e6173682e636f6d
Hammasini ko'rsatish...