⇱𝙰𝙱𝙰𝙽𝙳𝙾𝙽𝙴𝙳 𝙷𝙴𝙰𝚁𝚃⇲

به دیانا رای بدین🥲🤍

سلام

لفت بدین رمان کات شده:)🖤 شاید یه روزی برگردم

هیچ نظری ندارید؟! پس توقع پارت نداشته باشید دیگه!

بالاخره پارت جدید!😅🤍 نظراتتون: https://t.me/BChatBot?start=sc-163702-wC3GxxF جواباتون: https://t.me/joinchat/QKG8Sc2AA6pG8fz6

_سکوت آرام_🥀 _ _ _ _ _ _ _ [ part42 ] _ _ _ _ _ _ _ _ سیاهی بخت من رنگ نداشت! _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ - سلام... سرم رو با ضرب بالا آوردم که نگاهم به نگاه خسته کارین گره خورد؛ لبخندی گوشه لبم جا دادم و بلند شدم. - سلام عزیزم... خوبی؟ با دستم به صندلی اشاره کردم و وقتی جفتمون روی صندلی نشستیم، کارین شروع به صحبت کرد: - خوب که، می‌گذره... تو خوبی؟ چخبر از زندگیت؟ راستی، اون دوستت اسمش شوکا بود درسته؟ اون چطوره؟ - خوب که، می‌گذره... شوکام حالش خوبه اتفاقا قبل اومدن بهم گفت که دیدمت سلامشو بهت برسونم! لبخندی گوشه لبش جا گرفت؛ پارادوکس عجیبی تو صورتش حس می‌شد! غم داخل چشمای خستش، لبخند گوشه لبش رو نقض می‌کرد! با اینکه می‌دونستم پرسیدن سوالی که داخل ذهنمه، سکوی پرتابی به گذشتس، ترجیح می‌دادم بپرسم... - ام... کارین... می‌خواستم بپرسم که... پرسیدنش به قدری برام سخت بود که باعث شد نفسم به سختی گردش کنه! به سختی نفس عمیقی کشیدم در کسری از ثانیه بدون مکث پرسیدم: - از کارن چخبر؟ خوبه؟! چند ثانیه صبر کردم و بعد از اینکه از جوابی از کارین دریافت نکردم، نگاهم رو از میز گرفتم و به سمتش بردم؛ قطرات اشکایی که از چشماش روی میز می‌ریخت باعث شد حس خیلی بدی بهم دست بده! این علائم نشون خوبی از صحبت هایی که کارین می‌خواد بکنه نداشت! نفسش رو با صدا بیرون داد و با لبخند تلخ گوشه لبش، شروع به صحبت کردن، کرد: - کارن... خبری ندارم ازش جز یه تلفن که فقط باعث شد بدتر بهم بریزم! با اینکه کارن رو خیلی وقت بود داخل قلبم کشته بودم، اما به هرحال حرف های کارین باعث نگرانیم شده بود! - کارین کامل بگو! یعنی چی ازش خبر نداری؟! با چشمایی که کاملا با لایه بی رنگی از اشک پوشیده شده بود، نگاهم کرد و گفت: چند ماهی میشه که ازش خبر ندارم... اما تقریبا دو ماه پیش یه تماسی باهام داشت که پایانش صدای شلیک یک گلوله بود! خیلی ترسیدم! انگار یک دکمه ای توی مغزم کلیک شد که باعث از جا بلند شدنم شد! - اگ...اگه اونا کارن‌.. کارنو گر..فتن سراغ منم .. میان! کارین با نگرانی از جاش بلند شد و سمتم اومد: کیا؟! سکوت حالت خوبه؟! بشین.. سکوت... دیگه چیزی از حرف های کارین متوجه نمی‌شدم! درحالی که سرم گیج می‌رفت‌ و چشمام آروم آروم بسته می‌شد، اسم شوکا رو لب زدم... __________________ _تمنا_ _قلــــ🖤ــــــب‌‌متروکــــــه_ •×| @ghlb_mtrkh |ו

کدام حیوان است که جنس نر باردار می‌شود؟

چه نوع کتابی دوست داری؟ 🤔✨ تیکه های کتاب های معروف و آموزنده رو میخوای؟ 👩‍🏫🌿 میخوای هر روز یک عالمه متن آموزنده از سخنان بزرگان بخونی و فرهنگت بالا بره؟ 😌📚 اطلاعات درباره ادبیات و فواید کتاب خوندن میخوای؟ 💡🤩

آمار بگیریم؟♥️🔗