cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

.

Ko'proq ko'rsatish
Mamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
206
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

.
Hammasini ko'rsatish...
.
Hammasini ko'rsatish...
امروز و فردا گسترده ی راندو تبلیغم. اددهی فول🔥🔥🔥 تو شهوت میذارم ویو 5کا 😍جذب عالییی پست هام رو میفروشم سر25 تومن قبل30 تومن نپ 35 تومن آزاد20 تومن جذب تضمینی 😍😍😍 خواستی بدو پی
Hammasini ko'rsatish...
دوستان گلم رمان تقدیر تلخ من دیگه در این کانال قرار نمیگیره برای خوندن رمان به این کانال مراجعه کنید https://t.me/joinchat/Qr4z7DdpzDH5GS5M
Hammasini ko'rsatish...
💛⃤🌻Drowning in dream is the most beautiful gradual death. غرق شدن تو رویا قشنگ ترين نوع مرگ تدريجيه! Yelowing 💛
Hammasini ko'rsatish...
.
Hammasini ko'rsatish...
sticker.webp0.09 KB
#تقدیر_تلخ_من #پارت_پنجاه_یک ❄️❄️❄️ ❄️❄️ ❄️ پسر فریادِ از سرِ دردش بلند می‌شود اما به دلیل وجود شال، فقط صدای خفه‌ای به گوش می‌رسد. دستان آتوسا را می‌گیرد تا او را متوقف کند که اتوسا دستانش را در هوا نگه می‌دارد و با دستی که چاقو را گرفته، بیشتر به کتفش فشار می‌آورد؛ همین‌قدر بی‌رحمانه! نگاه به چشمان پسر نمی‌اندازد تا یک وقت، دلش به رحم نیاید و بتواند کارش را ادامه دهد. برای بار اخر چاقو را فشار داده و موفق به در آوردن گلوله می‌شود. با باند، زخمش را می‌بندد: - باید بری بیمارستان؛ نیاز به بخیه داره. حالا هم می‌تونی بری. و بر روی زمین می‌نشیند. به ماشین تکیه زده و انتظار کمک را می‌کشد بلکه از این جهنم‌دره نجات پیدا کند! فکرش به دقایقی که گذرانده بود، پر می‌کشد. می‌دانست کاسه‌ای زیر نیم کاسه است و آمده بود. زیر لبی احمقی نثار خود می‌کند. در آن سمت، پسر آهسته آهسته، به داخل جنگل برگشته و چندی بعد، با جیپ زرد رنگی از میان انبوه درختان جنگل، بیرون می‌آید. کنار آتوسا ترمز می‌گیرد: - بپر بالا، اینجا کسی پیدا نمی‌شه کمکت کنه. آتوسا تعارف نمی‌کند؛ هوا تاریک بود و باید از آنجا خلاص می‌شد. کیفش را همراه با سوییچ و گوشی‌اش برمی‌دارد، درهای ماشین را قفل کرده و سوار بر جیپ می‌شود. سرش را به پشت صندلی تکیه می‌دهد و چشمانش را می‌بندد تا کمی به افکارش سامان دهد و در جواب سوال پسر، آدرس عمارت را بازگو می‌کند. پس از رسیدن، آتوسا با تشکر خشکی پیاده می‌شود اما با سوال ناگهانی پسر، می‌ایستد: - می‌تونم اسم ناجی‌ام رو بدونم؟! باید می‌گفت یا ساکت می‌ماند؟! او هم مدیونش بود؛ هم خودش را جلوی گلوله انداخت و هم، با آن مردها درگیر شد. پس با لحن تشکر آمیزی پاسخ می‌دهد: - آتوسا. و‌ وارد عمارت می‌شود. #هرگونه_کپی_برداری_از_رمان_پیگرد_قانونی_دارد ❄️❄️❄️ ❄️❄️ ❄️
Hammasini ko'rsatish...
#تقدیر_تلخ_من #پارت_پنجاه ❄️❄️❄️ ❄️❄️ ❄️ لعنتی‌ای زیر لب می‌گوید و دستانش را بر قسمتی که گلوله به آن اصابت کرده، قرار می‌دهد. آتوسا به سمتش می‌دود: - حالت خوبه؟! کی بهت گفت همچین کاری بکنی آخه!؟ پسر اخم‌هایش را در هم می‌کشد: - جای تشکرته؟! اگه نجاتت نمی‌دادم الان تو جای من بودی! اتوسا عمیق نگاهش می‌کند. دستانش را در دستان پسر می‌گذارد و به سمت جایی که ماشینش بود، می‌بَرد. پس از کمی راه رفتن، ناگهان پسر در یک حرکت، دست آتوسا را می‌کشد و او را در آغوشش جای می‌دهد. با حس خاصی نگاهش را در تمام صورتش می‌چرخاند و با خود می‌گوید: - مگر می‌شود این‌همه زیبایی؟! آتوسا اما با اخم، جدا می‌شود و به او می‌توپد: - این چه کاری بود انجام دادی؟! پسر بی‌توجه به حرفش می‌پرسد: - کجا داری منو می‌بری؟! پوزخندی روی لب‌های آتوسا می‌نشیند: - سوال‌رو با سوال جواب دادن، اصلا کار درستی نیست؛ پسر مثلا خوب! پسر خیره‌ی چشمانش شده و چیزی نمی‌گوید. بالاخره به ماشین می‌رسند. آتوسا در عقب ماشین را باز کرده و به پسری که حتی نامش را هم نمی‌داند، برای نشستن کمک می‌کند. داشبورد ماشین را باز می‌کند و جعبه‌ی کمک‌های اولیه‌اش، که همیشه برای روزهای مبادا همراهش بود، را در می‌آورد و کنار پسر جای می‌گیرد. چاقوی کوچکش را از جیب مانتویش بیرون کشیده، بر روی پسر خم می‌شود و با الکل و پنبه خون روی زخمش را پاک می‌کند. دنبال چیزی می‌گردد تا به پسر بدهد. کمی به این‌ور و آن‌ور نگاه می‌اندازد و با دیدن خودش در آینه، شالش را از روی سرش برمی‌دارد و در دهان پسر فرو می‌کند! پسر با چشمانی درشت شده به او زل می‌زند؛ با شال در دهانش و آن چشمان متعجب، بامزه شده است! آتوسا چاقو را بر روی زخمش می‌گذارد، زیر لب نام خدا را صدا زده و با چاقو سعی در، در آوردن گلوله می‌کند. #هرگونه_کپی_برداری_از_رمان_پیگرد_قانونی_دارد ❄️❄️❄️ ❄️❄️ ❄️
Hammasini ko'rsatish...
سلاممم عزیزان دلم بلاخره ویرایش پارتامون تموم شد😁 از امروز پارت داریم ولی نه به روال سابق هر روز فقط دو پارت ممنون که صبور بودید. منتظر کلی پارت خفن باشید❤️ @setababayi ایدی من برای ارسال نظرات #ستایش
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.