𖥨رائـِــــل
_ یادگـارِجنــسِمخملــی و ستارهیسقوطکرده؛ شبی از میان خروارها تاریکی، اولین پرتو نور نصیب ما خواهد شد. آنجا اُمیـد، از میان درد میروید. « 🕊 » _ خطِارتباطیمونبرایدلبریاتون: http://t.me/HidenChat_Bot?start=5945944360 اینجاخونهست، راحتباشید
Ko'proq ko'rsatish869
Obunachilar
-224 soatlar
-17 kunlar
+6430 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
امشب یکیو دیدم خیلی بامزه بود؛ توی قطار یه دختر تقریبا همسن خودم کنارم ایستاده بود کوچولو موچولو، قطارم خیلی شلوغ بود.
جلوی من از این دستگیره پلاستیکیا بود جلوی اون هیچی نبود بگیره، برای من دستگیرهه خیلی پایین بود باید میله رو میگرفتم برای اون میلهه خیلی بالا بود دستگیره ای هم نداشت بگیره. داشت آهنگ گوش میداد و یکمم کلنجار میرفت بهش گفتم «بیا جاهامون رو عوض کنیم» یه اشاره هم به میله کردم، گفت «باشه.»
جای من وایساد گفت «مرسی» بعد خنده اش گرفت که چرا گفته مرسی منم اهنگمو پلی کرده بودم دیگه حرفی نزدم.
یه پنج شش ثانیه گذشت دستش رو دراز کرد دستگیره رو گرفت یهو فهمید چیشده هیجان زده برگشت گفت «آهااان برای این گفتی جامونو عوض کنیم!» یهو جفتمون زدیم زیر خنده! پرسیدم «تازه فهمیدی؟!» جواب داد «من داشتم فکر میکردم یه متر اینور اونور برای خروج از قطار خیلی تفاوتی ایجاد نمیکنه نگو بخاطر این بوده!» منم خنده کنان گفتم «خواستم جا برای گرفتن داشته باشی!» اونم تشکر کرد با وایب وای من چقدر حواس پرتم که نفهمیدم و یه ذره خجالتم کشید. خلاصه تا آخرین ایستگاه تا نگاهمون به هم میوفتاد خندمون میگرفت. برخورد کیوتی بود مودم دپ بود زود خوب شد.
واقعا تونستیم تغییرش بدیم؟ تونستیم اون سرنوشت مقدر شده رو دور بزنیم؟
2:18 "نمیخوام ببینمت،
نمیخوام بشنومت.
هنوز میتونم حست کنم.
کارایی که میکنیم تو رو نمیترسونه؟ منم دقیق شبیه توام؛ مقدر شده تا یه تراژدی باشیم."