cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

ʙᴅꜱᴍᴛᴏʀʏ

رمان درحال تایپ:زندانی شماره 211 آثار نویسنده:پایان من(واقعی)،جزای عاشقی،عاشقی غریبانه روندپارت گذاری هرروز یک پارت ناشناس نویسنده https://t.me/BChatBot?start=sc-1039-r2gXaAv جواب ناشناس @payanmansm1 تحت حمایت انجمن قلم سازان

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 464
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-187 kunlar
-6830 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

بچها کسی ک جنگل آسفالتو دیده بیاد بگه پولارو کی برداشته؟🦦🚶 @meli_ara
Hammasini ko'rsatish...
حاجی روی پلکمم پشه زده😐قیافم شبیه شیش صبح شده😂 چی بزنم زود خوب بشه؟
Hammasini ko'rsatish...
ولی پشه ای ک میاد رو استخوانو نیش میزنه بی ناموس ترینه🚶
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
00:00 برسید به عشقتون🚶❤️
Hammasini ko'rsatish...
3💔 2
تا جایی ک یادم میاد روزای تولدم پارت زیاد میذاشتم بعنوان هدیه به شما و خودم البته😅 پس به رسم عادت دوتا پارت تقدیم نگاهتون زیبا رویان❤️💋
Hammasini ko'rsatish...
29🍓 5👍 1
+تو بیخود کردی شیرینیایی ک من درست میکردم و میبردی میفروختی... رامیلا با لحن جدی ای رو بهش گفت.. _مگه ما چیزی واست کم میذاریم ک تو دنبال کسبه درآمدی؟ سرشو تا گردن خم کرد و با صدای آرومی گفت... ×نه بابا... دستمو گذاشتم زیر چونش و سرشو بلند کردم... +به من‌ نگاه کن و درست جواب بده اهورا وگرنه تنبیه میشی...مگه ما چیزی واست کم میذاریم؟ چشماش اشک آلود شد و بغضش ترکید و با صدای بلند زد زیر گریه و گفت... ×نه مامانی...فقط دوس داشتم خودم پولامو جمع کنم بعد برم واسه شما و بابا گل بخرم... توبیخ گرانه نگاش میکردم و اونم مثل ابر بهار اشک میریخت ک رامیلا روبروش نشست و فورا به آغوشش کشید... دلم میخواست منم بغلش کنم و اشکاشو پاک کنم ولی دوس نداشتم یه قلدر بار بیاد،البته ک از نظرم حقشو گرفته بود ولی خب تو این کشور نمیشد حقو اینجوری گرفت،بنابراین جلوی دلمو برای بغل کردنش گرفتم و با قدمای بلند به اتاقمون رفتم... هنوز چند دقیقه هم‌ نگذشته بود ک در اتاق باز شد و صدای رامیلا بلند شد... _رستا؟اهورا اومده یه چیزی بهت بگه... جوابی ندادم ک اهورا چند لحظه بعد جلوم ظاهر شد و با چشمای مظلومه گول زنندش بهم خیره شد و گفت... ×ببخشید مامان،قول میدم دیگه کارای بدی نکنم... لبخند خیلی محوی زدم و دستامو باز کردم ک خودشو تو بغلم انداخت... همونطور ک‌ موهاشو نوازش میکردم گفتم... +ازین به بعد هرکاری خواستی بکنی قبلش به من یا رامیلا بگو پسرم باشه؟ ازم جدا شد و دستشو گذاشت کناره سرش و با لحن بامزه ای گفت.. ×چشم قربان... خنده ای کردم و اضافه کردم... +و دیگه هیچوقت تحت هیچ شرایطی بهم دروغ نگو... ×باشه مامان...میشه بریم ناهار بخوریم؟خیلی گشنمه... چشم غره ای بهش رفتم و از رو تخت بلند شدم و اونم جلوتر از من با دو از اتاق خارج شد،رامیلا اومد روبروم ایستاد و بوسه ای رو پیشونیم نشوند و گفت... _دیگه اخماتو باز کن رستا... باشه ای گفتم و دست تو دست همدیگه رفتیم بیرون،چون اعصابم خراب بود نتونستم غذا درست کنم و طبق میل شاهزاده پیتزا سفارش دادیم و انگار نه انگار من پیش خودم قرار گذاشته بودم امروز بعنوان تنبیه غذایی ک دوس نداره بهش بدم... اهورا درست مثه منو رامیلا بود،مثه من گاهی وقتا یاغی میشد گاهی وقتا مظلوم و مثه رامیلا با وجود سن کمش مقتدر میشد و اجازه نمیداد هیچکس حقشو بخوره... ازینکه مثل رامیلا بود خوشحال بودم ولی ازینکه بعضی وقتا شبیه اون زمان خودم میشد میترسیدم...اصلا دلم نمیخواست شبیه من باشه و بخاطر پول تن به هر کاری بده... هشت سال از مهاجرت کردنمون میگذشت و تو این هشت سال معنای واقعیه خوشبختی رو حس کرده بودم...یه زندگیه سه نفرهء معمولی و بدون ذره ای تنش و استرس... شهرزاد و نازیلا هم یک سال بعد اینکه ما اومدیم اومدن پیشمون و با وجود اونا خوشبختیمون دو برابر شد و احساس غربتمونم از بین رفت... مامان بابای رامیلا و بابای منم سالی یکی دو بار میومدن پیشمون... اهورا از همون اول منو مامان صدا میکرد ولی رامیلا رو یه روز میگفت مامان یه روز میگفت بابا،رامیلا خودشم دوس داشت بهش بابا بگه و یکم ک بزرگتر شد بهش یاد داد کلا بابا صداش کنه...
Hammasini ko'rsatish...
29👍 7😍 5🕊 1
#پارت_هدیه رستا* با شنیدن حرفای خانوم رمی هر لحظه اخمم پررنگتر میشد،آخه چرا این پسر انقد شره؟ دلم میخواست زودتر برم خونه و رامیلا رو خفه کنم،انقد به این بچه رو داد ک نتیجش شد این... یه قلدر تحویل جامعه دادیم...! *خانوم کیانی الان من با پسر شما چیکار باید بکنم؟ +من واقعا متاسفم خانوم رمی،اصلا اطلاع نداشتم ک اهورا داره اینکارو میکنه...بهتون اطمینان میدم ک دیگه ازین کارا نمیکنه... به اهورا نگاه اخم آلودی انداختم و توبیخ گرانه اسمشو صدا زدم ک با قیافهء آویزون گفت... ×متاسفم،دیگه تکرار نمیشه خانوم مدیر... *برو سر کلاست... انگار منتظر این حرف بود ک فورا دوید و از دفتر مدیر زد بیرون... از جام بلند شدم ک مدیره هم بلند شد و خطاب بهم گفت... *بهتره یکم روی تربیت پسرتون کار کنید خانوم کیانی،کنترل کردنش واقعا برامون سخته...روزی نیست ک این پسر آروم بشینه سرجاش و آرامش مدرسه رو بهم نزنه... اخم محوی کردم و گفتم... +متوجهم ولی اهورا پسر بچست و پسر بچه ها معمولا بازیگوشن و کنترلشون سخته... مامانه آلن ک بخاطر جیغ زدنای زیادش خانوم رمی بیرونش کرده بود اومد داخل دفتر و با لحن تندی گفت... ÷اگه یه پدر بالای سرش بود اینقدر بی ادب و وحشی بار نمیومد...پسرا از باباشون الگو میگیرن دیگه این بنده خدا حق داره انقد بی ادب باشه،چون کلا ریشه ای مشکل داره... *خانوم کِلِر! از شنیدن حرفاش گوشام سوت کشید و انگار آب جوش رو سرم خالی کردن،دستامو از عصبانیت مشت کردم تا تو صورتش نکوبم،عصبانیتمو پنهان کردم و با یه لبخند حرص دربیاری بهش نگاه کردم و گفتم... +ادب و شخصیت شما ک یه خانوم بالغ هستید رو هم الان دیدم...بهتره به جای اینکه سرتون تو زندگیه مردم باشه به بچتون یاد بدید ک چجور از خودش دفاع کنه تا از یه بچه ک نصفه قدشو داره کتک نخوره عزیزم... اخمش هر لحظه پررنگتر میشد و با تموم شدن حرفم دهنشو باز کرد تا اون صدای نکرشو بلند کنه ک صدای خانوم میلر دراومد... *خانوما خواهش میکنم به خودتون مسلط باشید،این چ رفتاریه؟شما الگوی بچه هاتون هستید به جای اینکه با آرامش مشکلتونو حل کنید دارید دعوا میکنید؟ سری به نشونه تاسف تکون داد ک زیر لب عذرخواهی کردم و خانوم میلر ادامه داد... *اگه فقط یکبار دیگه بچه های شما آرامش مدرسهء منو بهم بزنن اخراج میشن... سری به نشونه تفهیم شدن حرفاش تکون دادم و بعد خدافظی زود از دفتر و مدرسه زدم بیرون...انقد عصبانی بودم ک دلم میخواست اون زنیکه رو تیکه پاره کنم... نکنه تو مدرسه هم به بچم ازین حرفا میزنن؟ پوفی کشیدم و سوار ماشین شدم و به طرف خونه به راه افتادم... بخاطر شاهکار اهورا به رامیلا زنگ زدم و گفتم امروز زودتر بیاد خونه تا تکلیفه این بچه رو روشن کنه... قبل اینکه اهورا برسه خونه رامیلا وارد خونه شد،با دیدنم لبخندی زد و اومد پیشم...خم شد روم و بوسهء کوتاهی رو لبام نشوند و کنارم نشست... _قیافت عین لبو شده... +بایدم بشه،میدونی چقدر دارمدحرص میخورم؟امروز آبرو برام نذاشت اون بچت... _بچست دیگه عشقم شیطنت میکنه...تو سخت نگیر انقد چروک میشیا... مشتی به بازوش کوبیدم ک با خنده آخی گفت... +همین تو پرروش کردی،وقتی هر سازی بزنه برقصی براش همین میشه دیگه...یه یاغی تحویل جامعه دادیم... خندش کش اومد و با چشمای هیجان زده بهم زل زد و گفت... _حالا چیکار کرده این زلزله؟ +شیرینیایی ک من درست میکردم براش میذاشتم رو به بچها میفروخته بعد یکی ازین پسرا پولشو نمیده اونم میگیره زیر مشت و لگدش...پای چشم بچه کبود بود،دستش جوری گاز گرفته بود ک خون مرده شده بود... با تموم شدن حرفم پقی زد زیر خنده ک اعصابم بیشتر خورد شد،از رو مبل بلند شدم و دستامو زدم به پهلوهام و با جیغ گفتم... +چرا میخندییی؟میدونی چقد خجالت کشیدم از مامانش و اون مدیره؟ _بچم به خودمون رفته،باج به شغال نمیده... +نخیر من هیچوقت تاحالا الکی به کسی از آسیب نزدم... _خب اونم الکی نزده ک،پولشو نداده اونم حقشو گرفته... نگاه اخم آلودی حوالش کردم و گفتم... +خواهشا وقتی اومد ازش طرفداری نکن،اگه الان جلوشو نگیریم بزرگتر بشه دیگه نمیتونیم جلوشو بگیریم... از رو مبل بلند شد و روبروم وایستاد،دستاشو دور کمرم حلقه کرد و همونطور ک با لبخند بهم نگاه میکرد بوسه ای رو نوک بینیم نشوند... _به روی چشم دلبرم تو امر بفرما،اصن یه بره مظلوم تحویلت میدم... تک خنده ای کردم ک صورتمو قاب گرفت و خواست ببوستم ک در باز شد و صدای اهورا تو خونه طنین انداز شد... ×من اومدمممم...مامانی؟ااا سلام بابا... فورا از هم جدا شدیم و دوتایی رفتیم روبرو اهورا وایستادیم و با اخم گفتم... +علیک سلام،واسه چی اون پسره رو کتک زده بودی؟ چشمای درشتشو مظلوم کرد و با لحن زاری گفت... ×خب پولمو نمیداد مامان...شما زحمت کشیده بودید براش نمیتونستم اجازه بدم پولشو نده و مفتی بخوره...
Hammasini ko'rsatish...
29👍 6🕊 1
یه سوپرایزدارم براتون😍🚶
Hammasini ko'rsatish...
🔥 5
اساتید یه کرم آبرسان خوب معرفی کنید بهم مرسی💚برا پوستا حساس اوکی باشه @meli_ara
Hammasini ko'rsatish...
بچها کسی افعی تهرانو دیده؟اگه آره بیاد بگه افعی تهران کیه تو فیلم؟🦦🚶 @meli_ara
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.