cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

هانیس💦🥂

میخوام صدای ناله هات 𝗠𝗘𝗠𝗢𝗥𝗬 ذهنمو پر کنه!🧠💦 - هانیس🧑🏻‍⚕️🔞 نویسنده: #نیلا_محمدی

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 523
Obunachilar
-124 soatlar
-167 kunlar
-3530 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
شوهر بی غیرتی که برای انتقام زنشو میده دست خدمتکاراش🙈😳 https://t.me/+knOEHhUpmbwzZThk 18پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from هانیس💦🥂
sticker.webp0.36 KB
Repost from N/a
Photo unavailable
از بچگی تو گوشم خونده بودن "عروس هاتفی " همبازی بچگیام ؛ "پسر تخس چشم سیاه "تو دلم قند آب شده بود و گونه‌هام گُل انداخته بود ولی هامون اخم کرده‌بود. عزیزدل همه شده بود عزیزدل من...همون وقتی که اولین بار خال کنار لبمو لمس کرد من دلم هُری ریخت ! او زیر گوشم پچ پچ کرد: -داری کم‌کم خانم میشی و یه روزی می‌رسه زن من میشی نغمه ! و با خنده و چِشمک ریزی ادامه داده‌بود: -با پنج تا بچه خوشگل شبیه خودت ! من خجالت کشیده و او به خجالتم‌ خندیده بود. حالا سالها از اون وقت‌ها می‌گذشت و من دوباره با اون رو به روشدم.با مرد خشمگینی که فکر می‌کرد با برادرش بهش خیانت کردم چون برادرش هامون عاشقم بود و امان از شبی که عروسش شدم تاوان دادم. https://t.me/+jtqFr2cbFtMxNmE0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
- خانم دکتر! خبریه؟🔞💦 https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk یک قدم به سمتش برداشتم و با لحن آرومی گفتم: - چیه دلت خواست میلاد خان زرین؟! لبخندی نثارم کرد و دستشو به سمته بالا اورد و همینکه خواست لباسم رو بکشه بالا با مشت کوبیدم تو صورتش... - میکشمت حرومزاده دست رو من بلند میکنی! - این به اون در که منو تو اتاق خودم زندانی کرده بودی! من دکتر توام مریضت نیستم! با خشم فریادی کشید که فکر کنم تو کله ساختمون صداش پیچید: - دکتری که عاشقه مریضش شده یا مریضی که عاشقه دکترش شده؟! - داد نزن همه فهمیدن! بیشتر از قبل فریاد کشید و در همون حال کارکنای تیمارستان وارد اتاق شدن: - میخوام همه بفهمن که تو ماله منی! https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk https://t.me/+CabEhCZd3itjOTBk #رمانی_مهیج_و_هیجان_انگیز❤️‍🔥 #پسر‌تیمارستانی #خانم‌دکتر
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
⁠ - حاجی برای شب شورت و سوتین توری بپوشم یا ساتن؟!🔞🙈 لبخند شیطونی زدم و یک قدم نزدیکش شدم که تسبیحش رو در اورد و گفت: - همیشه چی میپوشید همونو بپوشید! سرمو جلو میبرم و توی گوشش میغرم: - من لخت میگردم همیشه، میخوای لختمو نشونت بدم پسره حاج حسین! استغفرالله میگه و میخواد ازم دور بشه که هولش میدم روی تخت و با ناز دستمو روی سینش میکشم... - ول کن دختر جان من آمادگیشو ندارم برای امشب... قهقه ایی میزنم و گازی از لبای مردونش میگیرم: - آمادگیو من باید داشته باشم که دارم... در ضمن می دونی حاج حسین بفهمه پسرش زنشو تمکین نمیکنه چی میشه؟! اون وقت میفهمن عروسشون هنوز باکره هست و اون دستماله خونی زخم روی دست بوده... به چشمهای بهت زدش خیره شدم و لبخندی شرارت بار زدم و دوباره گفتم: - نکنه مردونگی نداری پسرِ حاجی؟ اگه نداری برم سراغه یکی تا تمکی... با خشم خیمه زد روی بدنم و عصبی توپید: - من به تو یه مردونگی نشون بدم تا دیگه هوسه تمکین نکنی.... لباسم رو توی تنم جر داد و گازی از سینم گرفت که ناله ای کردم... - حاج کماللللللل انگار که با صدام تحریک شده بود و هر لحظه داشت منو به اوج میرسوند... بعد از چند دقیقه ارضا شدم، نفسه راحتی کشیدم و خواستم برگردم که خشن برم گردوند... - کجا کجا؟ من که هنوز مردونگیم رو نشونت ندادم! جلوی چشمهام لخت شد و دوباره خیمه زد روی بدنم... ترسیده بودم. فکر نمیکردم انقدر بزرگ باشه... گازی از لبم گرفت و خفه غرید: - دردت گرفت دستمو گاز بگیر... با فرو کردن......جیغه فرابنفشی کشیدم، که با گذاشتن لباش روی لبام خفه شدم... https://t.me/+npLtupGZXjlkY2Jk https://t.me/+npLtupGZXjlkY2Jk حاج کمال یه پسر تعصبی و مذهبی که با دیدنه نسیم قرتی و شیطون بهش دل میبنده... اوه اوه از این نسیم نگم براتون😱👌 دختره یه پا شره شر... هر روز یه بامبول برای حاجیمون درست میکنه یه روز تو پارتی میگیرنش یه روز بخاطر مزاحمت به مردم... ختم کلام حاج کمال از دسته نسیم شیطونمون دیونه نشه صلوات😂🤦‍♀ https://t.me/+npLtupGZXjlkY2Jk https://t.me/+npLtupGZXjlkY2Jk #مذهبی📿🔥
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
چه بخوای چه نخوای پرده ات رو خودم میزنم وحشی کوچولو! https://t.me/+_A9IQx8cpw9iMjRk وارد رختکن شدم و در کمدم رو باز کردم تا لباسم رو با یونیفرم پرستاری عوض کنم. یونیفرمم رو درآوردم و روی دسته ی مبلی که کنار پنجره قرار داشت گذاشتم. مانتوم رو درآوردم؛ زیرش یه تاپ بالا نافی قرمز پوشیده بودم که جذب بدنم شده بود و به قول ندا قرمز میپوشی سکسی میشی. با احساس سنگینی نگاهی سرم رو برگردوندم که نگاهم با نگاه دکتر کامروا گره خورد. بهت زده نگاهش کردم اون توی رختکن پرسنل چیکار میکرد؟! با عجله یونیفرمم رو روی شونه ام انداختم و با عصبانیت داد زدم: - به چه حقی وارد رختکن پرسنل میشید؟! لطفا برید بیرون نیشخندی زد و اومد طرفم چونه ام رو گرفت و فشرد آخی از درد از بین لبهام خارج شد. با شنیدن صدای آخم چونه ام رو ول نکرد که هیچ بیشتر فشرد. - وقتی یه پرستار که از قضا خوشگل و دلبر هم هست به دکترای بیمارستلن سرویس میده چرا به رئیس بیمارستان سرویس نده؟! با پرخاشگری گفتم: -من هرکار دلم بخواد انجام میدم وبه کسی ربطی نداره؛ بخوام زیرخوابشون میشم بخوامم باهاشون گرم میگیرم. دکتر پرتم کرد روی مبل خم شد سمتم و غرید: -چه بخوای چه نخوای پرده ات رو خودم میزنم وحشی کوچولو! از روی بدنم بلند شد و به طرف در رختکن رفت درو قفل کرد و بعد به سمت من برگشت خشن لب زد: - خب خب الان نوبتیم باشه نوبت یه سکسه نظرت چیه خانم مهدیار؟ جوابی نداشتم که بهش بدم یعنی اگر چیزی میگفتم مساوی میشد با اخراج شدنم و تهش ختم میشد به یک ازدواج اجباری پس لال شدم تا اخراج نشم! https://t.me/+_A9IQx8cpw9iMjRk https://t.me/+_A9IQx8cpw9iMjRk #ممنوعه❤️‍🔥 https://t.me/+_A9IQx8cpw9iMjRk https://t.me/+_A9IQx8cpw9iMjRk "این رمان دارای صحنه های باز و ارتوتیک است"
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
دختررو تو ملع عام دست مالی میکنه😱🥺💦 https://t.me/+knOEHhUpmbwzZThk 18پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
لبخند شیطانی‌ای زد و پاهامو از هم باز کرد و زبونشو واردم کرد‌..❗️ چند دیقه ای به کارش ادامه داد و بلند شد و شلوارشو در آورد.. -نمیزارم بچه اونو به دنیا بیاری!! لباساشو در اورد و اومد نزدیکم و خودمو کشیدم بالا و تکیه دادم به تاج تخت.. دستشو گذاشت رو پای لختم و : https://t.me/+knOEHhUpmbwzZThk 13پاک
Hammasini ko'rsatish...
sticker.webp0.36 KB
Repost from N/a
Photo unavailable
از بچگی تو گوشم خونده بودن "عروس هاتفی " همبازی بچگیام ؛ "پسر تخس چشم سیاه "تو دلم قند آب شده بود و گونه‌هام گُل انداخته بود ولی هامون اخم کرده‌بود. عزیزدل همه شده بود عزیزدل من...همون وقتی که اولین بار خال کنار لبمو لمس کرد من دلم هُری ریخت ! او زیر گوشم پچ پچ کرد: -داری کم‌کم خانم میشی و یه روزی می‌رسه زن من میشی نغمه ! و با خنده و چِشمک ریزی ادامه داده‌بود: -با پنج تا بچه خوشگل شبیه خودت ! من خجالت کشیده و او به خجالتم‌ خندیده بود. حالا سالها از اون وقت‌ها می‌گذشت و من دوباره با اون رو به روشدم.با مرد خشمگینی که فکر می‌کرد با برادرش بهش خیانت کردم چون برادرش هامون عاشقم بود و امان از شبی که عروسش شدم تاوان دادم. https://t.me/+jtqFr2cbFtMxNmE0
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.