cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

『ᧁꪶꪖຮຮ Ᏸꪶ ꪀ๑ꪜꫀꪶຮ』

رمان های هات و دیوونه وار😛، کاپل های هورنی🥵 و اتفاقات خیس💦 یائویی و اسمات💦 ادمین تب: @Darlin_cat ناشناس گلس: https://telegram.me/BChatBot?start=sc-702293-QF8mZ1b

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 483
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-37 kunlar
-3030 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
Storm store giveaway²⋆ 𖦹:・ شرایط شرکت در گیواِوی; حتما توی چنل جوین باشین! ࿔ این پستو داخل چنل پابلیکتون (حداقل ده تا ممبر)فور کنین ࿔ ˚ ༘ ೀ⋆。˚ جایزه برنده اول; هدفون وینتیج پاناسونیک جایزه برنده دوم; بن خرید ۲۰۰ هزار تومنی جایزه برنده سوم; ارسال رایگان ༄@StormsOnTheWay
نتایج دوشنبه غروب (۱۴ خرداد) تو همین چنل اعلام میشه موفق باشینن ⋆。˚
Hammasini ko'rsatish...
چپتر 600 ساموئل که هیجان و کنجکاوی جفتش رو به خوبی تشخیص داده بود با خنده از جا بلند شد و به حالت نشسته در اومد: - اکس رو یادت میاد؟ امگا اخم کوچکی کرد و جواب داد: - همون آلفایی که یه اکس بزرگ داشت، یادمم نباشه اسمش همه چیز رو لو میده! آلفا با رضایت سری به نشانه ی مثبت تکان داد و در ادامه گفت: - برادر جولیانه! چشم های آرکید درشت شد و انگشتان کشیده اش از حیرت روی لب هاش قرار گرفتن: - شوخی می‌کنی! لبخند ساموئل کش اومد و با هیجان توضیح داد: - نه سال پیش از دست خانواده اش داشت فرار می‌کرد که دیدمش، کمکش کردم مخفی بشه و مدارک هویت جدید براش درست کردم تا ازشون در امان بمونه! اسم اصلیش الکساندرو مجستیکه! تعجب آرکید با هر کلمه ای که از دهان سم در میومد بیشتر و چشم هاش گرد تر میشدن! بزاقش رو بلعید و هر چقدر سعی کرد نتونست جلوی بیرون پریدن این سؤال رو بگیره: - از دست خانواده ش فرار می‌کرد؟ چرا؟ آلفا لب روی هم فشرد و با لحنی تأسف بار جواب داد: - اکس ... خانواده ی عجیبی داره. میشه گفت یه پادشاهی کوچیک تلقی میشه، پدربزرگش پادشاه اون خونه ست و قانون های مسخره ای هم داره که چندین نسله توی اون خانواده جریان داره. اول اینکه تا جای ممکن سعی میکنن با غریبه ازدواج نکنن، یعنی ازدواج فامیلی می‌کنن مگه اینکه آلفا یا امگایی برای جفت سازی وجود نداشته باشه، که در اون صورت هم باز باید با کسی که خانواده تصمیم میگیره ازدواج کنن. نفسی گرفت و انگشتانش رو توی هم پیچید: - به خیال خودشون با این کار می‌خوان خون خودشون رو خالص نگه دارن! نسل های جوان اون خانواده تحت فشار زیادی هستن و مادر ها از همه بیشتر، بهشون اجازه ی اینکه با بچه هاشون وقت بگذرونن داده نمیشه و از همون سن کم شست و شوی مغزی رو شروع می‌کنن. جولیان و الکساندرو واقعا توان ذهنی خیلی بالایی داشتن که تحت تأثیر اون تفکرات مریض قرار نگرفتن! صورت آرکید جمع شد و با غم و تأسف گفت: - خدای من ... چطور ممکنه یه خانواده همچین کاری با بچه های خودش بکنه، باورم نمیشه! لبخند تلخ ساموئل زخم به قلب پسر کوچک تر زد: - به عنوان کسی که اون پدر افتضاح رو داشته، نمیتونم بگم که باورم نمیشه، همچین آدمایی خیلی بیشتر از اونی که فکرشو بکنی توی دنیا وجود دارن ...
Hammasini ko'rsatish...
❤‍🔥 70 20🔥 4🍓 1
چپتر 599 مرد پوفی کرد و سر امگاش رو توی آغوشش کشید: - کاش سریع تر خوب بشی، خدایا ... اون ایده ی احمقانه ی همزمان مارک کردن همدیگه رو چرا دادم؟ ببین چه بلایی سرت آوردم خب! آرکید ریز خندید که باعث شد شانه هاش کمی تکون بخورن: - ساموئل ... تا کی میخوای خودت رو سرزنش کنی؟ اولا اون قضیه چیزی بود که خودم خواستم و خودم روش اصرار کردم، بنابراین باید با عواقبش هم رو به رو بشم. دوما، اینطور هم نیست که همه ش درد بوده باشه، من با حسی بیدار شدم که به عمرم تجربه اش نکرده بودم، روحم سیراب شده بود، انگار به هدف زندگیم رسیده بودم، میدونی چه احساسیه؟ لب های آلفا کش اومدن، کمی خودش رو عقب کشید تا بتونه توی چشم های هفت رنگ جفتش زل بزنه: - البته که میدونم، یادت که نرفته من طرف دیگه ی ماجرام، درسته؟ خدای من ... هنوزم وقتی اون روز رو یادم میاد یه میل عجیبی پیدا می‌کنم که درسته قورتت بدم! میدونی چه انرژی ای ازم می‌گرفت کنترل کردن خودم؟ لبخندی دندان نما زد و بینی به بینی پسرک مالید: - امگای من، همه چیز من ... تصورشم نمیتونی بکنی چقدر از اینکه دارمت خوشحالم! لرزیدن مردمک های آرکید نشون میداد که هر چند بار هم این مرد چنین حرف هایی رو میزد، میتونست از اول قلب بیچاره اش رو بلرزونه و ... هاه، آخر به کشتنش میداد، شک نداشت! دوباره سرش رو توی آغوش مرد مخفی کرد و در حالی که پیشانی به سینه اش می‌فشرد گفت: - خدای من، بذار از راه برسی بعد شروع کن! ساموئل با لبخندی که نشان دهنده ی آرامش بی پایانش بود انگشتانش رو میون مو های پسر برد و همونطور که رشته به رشته اش رو نوازش می‌کرد بحث رو به سمت دیگه ای کشید: - از سرباز های سابقت خبرایی دارم! آرکید مکثی کرد و با شک پرسید: - نیکولاس ویلسون؟ + اون، و جولیان مجستیک! توجه آرکید کاملا جلب شد، بدنش رو کمی عقب کشید و با کنجکاوی پرسید: - خب؟ + خبر اول اینه که همونطور که حدس میزدم با هم رابطه دارن، و اون تیک و تاک زدناشون توی اردوگاه فقط به خاطر شهوتشون نبوده انگار! ابرو های امگا بالا رفت، خب ... اولین بار بود درباره ی این موضوع میشنید و لعنت، نمیتونست کتمان کنه که بحث داغی بود و اون هم مشتاق برای شنیدن ادامه ی ماجرا! لب روی هم فشرد و از آغوش مرد بیرون اومد تا روی تخت چهارزانو بنشینه چون آغوش مردش حواسش رو پرت می‌کرد: - و خبر بعدی چیه؟
Hammasini ko'rsatish...
🔥 61 23❤‍🔥 2🍓 1
اگه نترکونید پا به پاش نمیزارم 😂
Hammasini ko'rsatish...
22
چپتر 598 تماس رو قطع کرد و به سمت تختی که نیمه ی جانش روش دراز کشیده بود رفت. با لبخندی کراواتش رو شل کرد و زانو روی تخت گذاشت تا به عادت همیشه ش موقع دیدنش بوسه ای روی شقیقه اش بذاره. امگاش هنوز از رابطه ی آتشینی که داشتن ریکاوری نشده بود و به سختی میتونست راه بره. آخ که وقتی صبح روز بعدش رو به یاد می آورد، حس متناقضی از لذت و عذاب وجدان وجودش رو در هم می‌پیچید و در سر در گمی رهاش می‌کرد. هاه ... امگاش اون روز صبح با لاو بایت های سرخ و کیس مارک های کبود چشم باز کرده بود و سم؟ انقدر محو صورت زیبا و بدن بی نقصش شده بود که تا وقتی پسرک بیچاره از درد چنگ به ساعدش انداخت به خودش نیومد! مابقی اون روز رو با امگاش درست مثل شیء شکستنی ای که از یخ نازک درست شده بود رفتار کرد. خودش حمام بردش، وعده های غذاییش رو درست کرد و براش به تخت برد و شیدا تر از یک پروانه به دور شعله ی زندگیش چرخید. نگاهش که به چشم های باز آرکید افتاد لبخندی زد و دستش رو بالا آورد تا گونه ی نرمش رو نوازش کنه: - بیدارت کردم؟ پسر کوچک تر به نشانه ی منفی سر به طرفین تکان داد و در جواب گفت: - میدونی که این وقت روز نمی‌خوابم. داشتم چشم هام رو استراحت میدادم. نگاه مرد چرخید و روی کتابی که روی پاتختی قرارداشت توقف کرد. "بینوایان!". چند وقتی بود که پسرکش درگیر این کتاب شده بود و خب ... اگه میخواست صادق باشه فکرشو نمیکرد فرمانده ی سابق ارتش آمریکا اهل رمان بوده باشه! کتش رو از تن بیرون کشید و با احتیاط کنار آرکید روی تخت جا گرفت: - حالت بهتره؟ باورم نمیشه با وجود اینکه بدنت انقدر زود خوب میشد همیشه، اما این بار انگار سر لج گذاشته! مطمئنی نیازی نیست بریم دکتر؟ امگا با خنده ی خشداری میون بازو های جفتش خزید و با لذت فرومون خفیفی که ازش ساطع میشد رو به ریه هاش برد: - خوبم سم ... خوبم، مطمئنم فردا کاملا خوب میشم، تو یکم زیادی شلوغش کردی و نمیذاری از تخت بیام بیرون، وگرنه یکم درد عادیه!
Hammasini ko'rsatish...
🔥 84 18❤‍🔥 2🍓 1
Photo unavailableShow in Telegram
𝐢𝐭 𝐝𝐨𝐞𝐬𝐧'𝐭 𝐦𝐚𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐢𝐟 𝐲𝐨𝐮 𝐝𝐨𝐧'𝐭 𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐦𝐞. 𝐲𝐨𝐮 𝐚𝐫𝐞 𝐦𝐲 𝐝𝐞𝐬𝐭𝐢𝐧𝐲, 𝐚𝐧𝐝 𝐲𝐨𝐮'𝐥𝐥 𝐚𝐥𝐰𝐚𝐲𝐬 𝐛𝐞. اهمیتی نداره اگه دوستم نداری. تو سرنوشت منی و همیشه هم خواهی بود.𔘓 ژانر:امگاورس، اکشن، یکم تخیلی، آمپرگ، رومنس Ch:597 ִֶ𓍢 #تو_سرنوشت_منی نویسنده: Glass ────────────────ঌ ั‌ |𖦞| #you_are_my_destiny 𖡼໋֘·ુ@glassblnovel
Hammasini ko'rsatish...
🔥 33 8
کی سم ارکید میخااااد
Hammasini ko'rsatish...
24😢 2
امادهچ
Hammasini ko'rsatish...
🔥 20
بچه ها ما داریم توسط امتحانات نموده میشیم ولی فردا تولدمه قرار پارت بقولیم 🥲
Hammasini ko'rsatish...
🔥 31 8🎉 2
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
Welkin moon & Supply pass Giveaway ☁️ این پیام رو فوروارد کنید و …
بالای 10 ممبر داشته باشین
ساینتون باز باشه
اینجا جوین بدین
گیو اوی هفته بعد چهارشنبه انجام میشه 🫶🏻 good luck ✨
Hammasini ko'rsatish...