با امید
با امید شاید همان امیدوار باشد که بهخاطر پنجه در پنجه شدن با نا امید خودش را شبیه او کرده است. امید نودهی @nodehi_omid با من حرف بزن: https://t.me/BiChatBot?start=sc-423115-V3siiXG
Ko'proq ko'rsatish189
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
رفتار و گفتار طرفین در هر رابطهای، بهمثابه ستونهای آن ارتباط است؛ هر سطحی از روابط انسانی، چه کاری باشد و چه خانوادگی، چه دوستانه یا عاشقانه یا هر طور دیگر، دورههایی از خوشی، ناخوشی، خشم یا محبت را تجربه میکند و هر یک از این دورهها اقتضائات رفتاری خاص خودش را دارد. افراط و تفریط در هرکدام از این رفتارها است که میتواند بنیان ارتباط را فرو بریزد؛ اگر محبت در رابطهٔ عاشقانه در بالاترین حد ممکن است، وقتی خشم هم حاکم شد باید در بسترِ همین سطح از ارتباط تعریف شود نه اینکه خشمِ عاشق، خشمی بشود در سطح کینهٔ دو همکار به یکدیگر. یا رفتار دو همکار در قدردانی از هم اگر برسد به سطح همین عمل بین دو دوست یا عاشق و معشوق، باز از چهارچوب خودش خارج است؛ خرده رفتارها در رابطه، شبیه تابلوهای راهنمای مسیر در جادههاست، که با چند خطای کوچک هم در آن میشود سر از ناکجاآباد درآورد و فرسنگها از مسیر اصلی دور شد.
#نقل_زندگی
📝@Omid_Nodehi
Repost from توییتر فارسی
00:43
Video unavailableShow in Telegram
تراپی؟ نه ممنون
چرا؟
به این دلایل
》توماس《
@OfficialPersianTwitter
1.81 MB
اولش حسی جدید درون خودت تجربه میکنی که قبل از این نسبت به چیز دیگری نداشتهای؛ کمی که میگذرد کمکم آن حس تمام گلویت را میگیرد، بالاتر میآید دهانت را پر میکند و ناخودآگاه لبهایت طوری باز میشود که از آن شنیده شود: دوستت دارم!
ابتدا کمی وجودت آرام میگیرد اما از آنجا که این حس تصاعدی بالا میرود، باز سعی میکنی واژههای بیشتری پیدا کنی تا بتوانند حق حس درونیات را ادا کنند؛ عاشقتم، دیوونهتم، دورت بگردم...
کار به جایی میرسد که دیگر با تعبیرهای دمدستی کارت راه نمیافتد و تشبیهش میکنی به نیازهای حیاتی زندگیات و در سطح همانها برای خودت قرارش میدهی و گمان میکنی که اینجا دیگر آخر خط است؛ نفسِ من، جانِ من...
کار که بالاتر میگیرد دیگر هاج و واج میمانی؛ او از تمام این چیزها بالاتر است. از هرچیزی که تجربهاش کردی و از هرآنچه برایت ارزشمند است. استفاده از تمام این واژهها برایت بیمعنا میشود چون بار عشق تو قدر اقیانوس است و ظرف این واژهها کوچک؛ پس وقتی از هرآنچه میدانی بزرگتر است، دست میاندازی به تجربههایی که نمیدانی چگونه است؛ فقط چون درکی از آنها نداری، تصور معنای عمیقی در آنها میکنی: قربونت بشم، فدات بشم، میمیرم برات...
اینجای داستان غمانگیز است که کسی از احوالِ فداشدگانِ راه عشق خبری ندارد و نمیدانیم این مرحله، آخرِ داستان است یا فدایی هم که بشوی، باز میبینی حسرتی بر دلت مانده است...
#نقل_عشق
📝@Omid_Nodehi
اولش حسی جدید درون خودت تجربه میکنی که قبل از این نسبت به چیز دیگری نداشتهای؛ کمی که میگذرد کمکم آن حس تمام گلویت را میگیرد، بالاتر میآید دهانت را پر میکند و ناخودآگاه لبهایت طوری باز میشود که از آن شنیده شود: دوستت دارم!
ابتدا کمی وجودت آرام میگیرد اما از آنجا که این حس تصاعدی بالا میرود، باز سعی میکنی واژههای بیشتری پیدا کنی تا بتوانند حق حس درونیات را ادا کنند؛ عاشقتم، دیوونهتم، دورت بگردم...
کار به جایی میرسد که دیگر با تعبیرهای دمدستی کارت راه نمیافتد و تشبیهش میکنی به نیازهای حیاتی زندگیات و در سطح همانها برای خودت قرارش میدهی و گمان میکنی که اینجا دیگر آخر خط است؛ نفسِ من، جانِ من...
کار که بالاتر میگیرد دیگر هاج و واج میمانی؛ او از تمام این چیزها بالاتر است. از هرچیزی که تجربهاش کردی و از هرآنچه برایت ارزشمند است. استفاده از تمام این واژهها برایت بیمعنا میشود چون بار عشق تو قدر اقیانوس است و ظرف این واژهها کوچک؛ پس وقتی از هرآنچه میدانی بزرگتر است، دست میاندازی به تجربههایی که نمیدانی چگونه است؛ فقط چون درکی از آنها نداری، تصور معنای عمیقی در آنها میکنی: قربونت بشم، فدات بشم، میمیرم برات...
اینجای داستان غمانگیز است که کسی از احوالِ فداشدگانِ راه عشق خبری ندارد و نمیدانیم این مرحله، آخرِ داستان است یا فدایی هم که بشوی، باز میبینی حسرتی بر دلت مانده است...
#نقل_عشق
📝@Omid_Nodehi
هیچموقع وقتی ظلمی به کسی کردین و از کار خودتون پشیمون نیستین و نمیخواین حرکتی برای جبران کار زشتتون انجام بدین، از آدمی که بهش ستم کردین حلالیت طلب نکنین؛ چون اون آدم اگر هم یکروزی کار اشتباهتونو ببخشه، این وقیحی و پرروییتون از یادش نمیره.
📝@Omid_Nodehi
هر روضهای که پای آن اشک میریزیم، معمولا منبع الهامی در زندگیمان دارد که باعث میشود بهتر بتوانیم آن مصیبت را درک کنیم و همزاد پنداریمان با شخصیتهای مقتل بیشتر شود؛ محبتی که به برادر و خواهر کوچکتر یا فرزندانمان داریم، شبهای سوم و هفتم محرم بیشتر به کارمان میآید. عشق به برادر، محرک شب نهم است. خواهر داشتن، روضه اسارت زینب را برایمان باز میکند و همینطور تمام نسبتهای دیگر همین کارایی را دارد.
اما برای شب هشتم، شب علیاکبر، مگر میشود ایستاد تا پنجاهسالگی که قد کشیدن پسرت را ببینی و آنوقت بفهمی دلکندن از میوهی عمرت چه داغی بر دل میگذارد؟ پس ناگزیری تا آنموقع از زاویهٔ دیگری به داستان نگاه کنی. چارهای نداری جز اینکه زل بزنی در چشمان پدرت و عمق عشق او را به خودت وقتی که جلویش راه میروی ببینی. باید وقتی روضهخوان میخواند که حسین علیهالسلام پشتسر علیاکبرش هنگام میدان رفتن راه میرفت و با حسرت نگاهش میکرد، در نظر بگیری حیای همیشگی بین پدر و پسر را که چگونه هم به یکدیگر مشتاقاند و هم خجالت میکشند از نزدیک شدن بههم.
بابا! تویی که از چشمانت وقتی نگاهم میکردی میفهمیدم حسین چقدر علیاش را دوست داشت! کاش داستان ما اینطور برعکس نمیشد؛ من و تو، آخرِ داستان حسین و علیاکبرش شدیم اما اینجا من بودم که شرمندهات شدم. آنجا پسر تشنهٔ آب بود و پدر خجلان، اینجا لحظات آخر تو با چشمانت تمنای اکسیژن میکردی و من خجالتزده از اینکه نمیتوانم نفس شوم و ریههایت را پر کنم. آنجا پسر ارباً اربا شد و اینجا پدر ذرهذره اعضای بدنش از مالکیت خودش درآمدند. آنجا پدر «وضَعَ خَدّهُ علی خدّه» و اینجا پسر گونههای سردت را آخرین شب بوسید. آنجا پدر ضجه میزد و اینجا پسر...
در سرم هزاران اینجا و آنجاست که امشب خطبهخط مقتل را برایم تداعی میکرد. روضهخوان امشب من تو بودی بابا. حالا که آنجا تو به صاحب اصلی عزا نزدیکتری، مرا قدری نشانش بده و بگو هوای یتیم تنهایت را داشته باشند و کارش را بهاحدی دیگر نسپارند...
#نقل_سوگ
#نقل_حسین
📝@Omid_Nodehi
Repost from یادداشتها | فاطمه بهروزفخر
توی یک جمعی، حرف دربارهٔ ایدهآلهای شروع یک رابطه در هر ساحتی (ازدواج، رابطه عاطفی طولانیمدت و...) بود که هر کس داشت از متر و معیارهای خودش برای پذیرفتنِ دیگری بهعنوان آدمی امن و خواستنی برای طولانیمدت میگفت که از بین ما، یکی، مهمترین معیارش را خانوادهٔ فرد دانست.
من گفتم البته که خانوادهٔ فرد ملاک و معیار مهمی است، اما معیار منصفانهای برای فهم و درک تماموکمال آن فرد نیست. من منکر این نمیشوم که خانوادهٔ فرد نقش مهمی در هویتبخشی به او، جهانبینی و نوع زیستش دارد، اما اگر بخواهیم خانواده را مهمترین معیار برای سنجش فرد بدانیم، چشم روی همهٔ تلاشهای فردی او برای بودن در مسیر رشد و جداشدن از زنجیرهٔ رفتارهای اشتباه خانوادگی نبستهایم؟
گفتم نگاه کن به خودمان. حداقل میدانیم که توی امورات مهم شبیه خانوادههایمان نیستیم و از یکجایی به بعد هرطور شده، خودمان را از یک دورِ باطل موروثی بیرون کشیدهایم. مهمترین معیار اگر خانوادهٔ فرد باشد، همهٔ تلاشهای او برای ساختن فردیت و جهانی متفاوت که رد پایی از اشتباهات خانواده نداشته باشد، به حاشیه میرود و نادیده گرفته میشود. این منصفانه است؟ طبیعتاً نیست.
#رابطه_نویسی
انسان، مجموعهای است از علایق، ارزشها، ملاکها و انتخابهایش. تمام اینها شبیه پیچ و مهرههایی هستند که باهم هماهنگ شدهاند و درنهایت موتور وجودی شخصیت آدم را به راه میاندازند. گاهی ممکن است اینقطعاتِ وجودی برای اطرافیان هرکس پنهان باشد و در طول زمان به آن پیببرند؛ در هر صورت باید توجه داشت که هر آدمی را که میبینیم و او را تایید میکنیم، تمام عناصر وجودش هستند که او را اینطور ساختهاند و اگر روزی قرار باشد آنشخص را محدود کنیم و بخشی از وجودش را زیر پا بگذاریم، او دیگر آن انسانِ سابق نخواهد بود...
#نقل_زندگی
📝@Omid_Nodehi
در افسانههای کهن است که وقتی خدا معشوق را میآفرید، بهازای هر تاری از گیسوی او، رگی در جان عاشق خلق میکرد تا اینچنین آنها را به یکدیگر متصل نگهدارد؛ عاشق اگر بهم میریزد، بدان زلفهای محبوبش در هم گره خورده است. اگر آرامش دارد، گیسوی یار تا گودی کمرش پهن شده است و آرامگرفته. عاشق که میرقصد، موی دلبر در چرخش مستانهاش معلق است در هوا. از اهلدلی پرسیدم مرد کی پیر میشود؟ گفت وقتی که شبهای زلف زن تمام شود و به سفیدی صبح برسد...
خواجوی کرمانی هم میگوید:
از آن دلبستگی دارد دل ما با سر زلفش
که هر تاری ز گیسویش رگی با جان ما دارد...
#نقل_عشق
📝@Omid_Nodehi
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.