cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

My Diary

روزنوشت یک هنرشیدا Diary of an Art lover پیام به من: @my_ArtDiary_bot

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
628
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-17 kunlar
-1130 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

طرف زنگ زده، منم ذهنم درگیر بود خیلی پتانسیل فکر کردن نداشتم، به آلمانی و مودبانه بهش میگم که ببخشید میشه انگلیسی صحبت کنید؟ من آلمانیم خیلی خوب نیست. قطع کرد! خب الاغ تا این جاش که آلمانی حرف زدیم، لااقل به همون آلمانی بگو نه بعد قطع کن! شده بود کسی بگه نه یا حتی توضیح بده که چرا میگه نه؛ مثلا این که خودش بلد نیست... یا حتی یه بار یکی بهم گفت که چون مکالمه مربوط به کار اداریه و داره ضبط میشه؛ قانونا اجازه نداره و باید حتما از یه مسیر بروکراسی عبور کنه یه نفر از اول به انگلیسی تماس بگیره باهات. ولی این یکی فاقد شعور بود :/ @my_ArtDiary
Hammasini ko'rsatish...
👍 3👎 1
تازه این خاطره (ریپلای‌شده) رو به آلمانی سخت واسه #الکساندرا تعریف کردم. اشک از چشمای دوتامون جاری شد از خنده 😅 @my_ArtDiary
Hammasini ko'rsatish...
3
آ چه قدر هم می‌نویسم! پرحرفی نمی‌کنم آیا؟ @my_ArtDiary
Hammasini ko'rsatish...
👎 5 2
از اول این سفر تا کنون دو تا بچه که واگن پشت سریِ من هستن، کلا دارن شیطونی می‌کنن و صدای داد و بیداد و حرف و قهقهه‌شون قطع نمی‌شه. و بله، یه واگن فاصله داریم، ولی صدا خیلییی بلندهههه. الان یه طوری شد که گریه‌ی یکیشون در اومد و یه مدت طولانی از ته دلش گریه کرد، اونم با صدای بلند! و اصلا بی‌رحمانه نیست که بگم از صدای گریه‌ی لاینقطعش دلم خنک شد! + یادتونه گفته بودم گاهی رو صداها حساس می‌شم! حتی صدای زمزمه‌ی یکی دیگه پشت تلفن، که حتی بلندم نیست، یا صدای وول خوردن جلویی، یا کتاب ورق زدن این یکی که سمت راست قطار ریلکس نشسته و پاشو دراز کرده و با یه لبخند ریز کتاب می‌خونه! الان اون جوری‌ام. هدفون می‌ذارم... 🚶‍♀👀 @my_ArtDiary
Hammasini ko'rsatish...
👍 2
داشتم فکر می‌کردم مگه طرف خودش موزیسین نبوده!؟ واقعا نمی‌فهمیده چنین بلایی سر موزیسین آوردن مثل کابوسه؟! یادم افتاد خب مگه رییسای ما خودشون مهندس نیستن! ولی همش ما رو به چشم #قاشق خاله‌ریزه می‌بینن، می‌فهمن؟! @my_ArtDiary
Hammasini ko'rsatish...
👍 4
تا تو قطارم اینم براتون تعریف کنم: این چند وقت #الکساندرا پشت سر هم #کنسرت داشت. به جز تکنوازی و همنوازی، یا کار با هنرجوهاش، یه برنامه‌ی خیلی مفصل هم داشت که شامل همنوازی با چند گروه #کر بود. گویا همون جا و وسط این بلبشو، رهبر یه کر گفته بود فلان کنسرت رو هم میای دیگه؟! ما روت حساب کردیم! گفته کِی کجا برای چی اصلا من کی‌ام اینجا کجاست؟! گفته والا همین شنبه اجراست، شاید باورت نشه تو هم پیانیستمونی 😂 الکساندرا گفته جل‌الخالق، من حتی وقت تمرینم ندارم! کیپ تا کیپ یا تمرینم یا اجرا! رهبر می‌گه نگران نباش ساده‌ست، تمرین نهاییمون رو بیای کافیه! الکساندرا می‌پرسه که اون وقت این کنسرت نت هم داره دیگه؟ لااقل یه نگاه بکنم! رهبر می‌فرماید بله بله آماده کردیم براتون 😃 سپس یه کتاب قطور می‌ده دستش 😂 الکساندرا کتاب رو باز می‌کنه ببینه سطح دشواریِ قطعات چه قدره؟ می‌بینه کلا نت پیانو نیست، نت خواننده‌هاست با یه سری آکورد - مثل باسو کنتینوئو، و دیگه خودش باید با علم لدنی پی ببره چی بزنه. هر جا کُر نمی‌خونه هم انتظار دارن خودش یه چیز متناسب و زیبایی بداهه بنوازه! توی نت هم پر از یادداشت بوده که "اینو سه بار می‌خونیم"، "از این جا می‌پریم اون جا بعد برمی‌گردیم می‌ریم سه صفحه قبل"، و... که این جور یادداشت‌ها واقعا برای موزیسین رو اعصابه 😒 بعد رهبر می‌گه راستی، چیزه، میگم، گامی که می‌خونیم هم با این فرق داره! دیگه خودت به اذن خدا از یه گام دیگه بزن! الکساندرا می‌گه نمی‌شه که، آخه من آبرو دارم، می‌گه نه بابا چیز خیلی مهمی نیست یه گوشه از همین کلیسا یه اجرای جمع و جوره، نگران نباش... توی فاصله تا روز اجرا، باز یه نگاهی می‌کنه و یه جاهایی برای خودش یه سری یادداشت می‌نویسه و گام رو هم تا حدی تبدیل می‌کنه. روز اجرا، نیم ساعت وقت داشته که برای اولین بار با رهبر و گروه کر، نت‌هایی رو که نوشته نشده بوده بنوازه. اونم هرجور شده می‌گذرونن، می‌رن سر اجرا، یهو می‌بینه اجرای کوچیکِ گوشه‌ی کلیسا بود؟! کل کلیسا پر از آدمه، پنج تا دوربین فیلمبرداری، از جمله یکی که داره پیانو رو مستقیما ضبط می‌کنه، پخش لایو، و همچنین از خبرگزاری و روزنامه اومده‌اند برای اجرا. اون جا روی صحنه بوده که با کمال ناباوری پی می‌بره که خیلی از نوشته‌های توی کتاب معتبر نیست، مثلا اونجا که گفته اینو سه بار تکرار کنید، خودشون با خودشون تصمیم گرفته‌اند دوبار تکرار کنند و الکساندرا میومده تکرار سوم رو بزنه می‌دیده موزیک عوض شد 😂 گفت تنها شانسی که آوردم این بود که بدنم باهام همراهی کرد که بتونم به زبان بدن و اشارات رهبر واکنش نشون بدم، و صرفا با یه دید کلی که کتاب بهم می‌داد، اونم دنبال کنم... بعد گویا پایان‌بندی هم همون جا که باید باشه نبوده! می‌گفت حس کردم می‌خواد تموم کنه، هی آروم صدا رو میاوردم پایین ببینم تموم می‌شه؟ می‌دیدم نه، دوباره یه ملودی‌ای می‌زدم در ادامه‌ش 😂 در نهایت اجرا موفقیت‌آمیز بوده و حتی می‌بینه توی سالن چند دوست موزیسین هستن میان می‌گن خیلی عالی بود. گفت فقط رفتم به رهبر گفتم دیگه هرگز تو زندگیت چنین کاری رو با کسی نکن! @my_ArtDiary
Hammasini ko'rsatish...
😁 3
دوشنبه‌ی گذشته هم جلسه‌ی "بازخوردِ تیمی درباره‌ی سه ماه اخیر" داشتیم. بعدشم پیتزا دادن ^^ خیلیا به عنوان بازخورد منفی گفتند دوست داریم از کارِ بقیه بیشتر سردربیاریم... یه سری جلساتِ دمو داریم (هر دو هفته یک بار)، قرار شد تغییراتی توی برنامه‌ریزیِ اون‌ها و موضوعاتی که ارائه می‌شه انجام بشه تا جزییات بیشتری در اختیار بقیه اعضای تیم قرار بگیره اینم بگم من از کلمه‌ی تیم استفاده می‌کنم برای همه‌ش ولی خب ما یه تیم بزرگیم به مدیریت #تیمور که کلی زیرگروه و زیرزیرگروه و اینا داریم، گاهی هم تودرتو می‌شه و تلاقی دارن؛ و من توی این کانال به همه اینا بزرگ و کوچیک می‌گم تیم 😁 درست عین همه شخصیت‌های صد سال تنهایی که اسمشون یکی بود 😁 خلاصه برای این که بقیه بیشتر از کارِ هم سر در بیارن اولین ارائه‌ی پیشِ رو، شد روی کارِ کی؟ آفرین، خودم 😂 @my_ArtDiary
Hammasini ko'rsatish...
ساعت ۶ و ربع بود که #کریم اومده بود داشت با #کیوان حرف می‌زد، من یه لحظه اسم روشی رو که کدش رو من نوشته‌ام بین صحبت‌هاشون شنیدم، رفتم گفتم به منم بگین کدم چی‌شده؟! گفتن چیز مهمی نبود، اگه کار مهم‌تری داری نمی‌خواد گوش بدی! گفتم تازه یه #باگ بلاکر (یعنی بالاترین درجه‌ی فوریت) رو رفع کرده‌ام، الان فقط لازم دارم هوا به کله‌م بخوره... یه کم سکوت شد، بعد یهو گفتم چیز مهمی نبود؟ پس کیوان بیا کد منو بازبینی کن 😂 کیوان رو برداشتم بردم کریم هم رفت خونه‌شون 😂 @my_ArtDiary
Hammasini ko'rsatish...
جریان کشف این دوتا #باگ هم این بود که دیروز از #ممد اصرار بود و از من انکار، که "حالا که یه تسک تموم شده بیا کار آوار کنم سرت" منم هی می‌گفتم نه. می‌گفتم این نتایج قشنگن ولی تا عمیق و دقیق آنالیزشون نکنم هیچ جا نمیام! آخرش سر پل خربگیری، توی جلسه‌ی بعد از ظهر، یقه‌م رو گرفت و یکی از تسک‌های #کیوان رو انداخت به من تازه گیر داد که بدو بدو بگو ددلاینش رو کی بذارم؟! من گفتم نمی‌گم، بذار بعد از جلسه #تودولیست خودمو سر و سامان بدم و فکرکنم بعد بهت می‌گم. گفت خب پس فعلا میذارم هفته‌ی بعد. بازم تایید نکردم و گفتم خبر می‌دم. بعد از جلسه رفتم بهش گفتم من سه تا تسک آنالیز دارم، برای سه تا شبیه‌سازی اخیرم. تا وقتی اینا تموم نشه کار دیگه‌ای نمی‌کنم، اینا هم - اگه توشون ایرادی پیدا نکنم - هر کدوم حدودا یه روز کاری طول می‌کشه چون همه رو می‌خوام مستند هم بکنم. بنابراین زودترین موقعی که تسک کیوان رو شروع کنم هفته‌ی دیگه‌ست! در ضمن اگه امیدواری به تحویل همین سریِ مشتری برسه، #ددلاین مستنداتش رو گذاشتی دوشنبه، پس مطمئن باش که نمی‌رسه! بذار سر صبر بعدا تحویل می‌دیم! امروزم همون طور که خودم می‌خواستم به آنالیزی گذشت که با چنگ و دندون اجازه نداده بودم به جاش کار دیگه بهم بسپرن، که در اثرش اول باگ اول رو پیدا کردم، بعد رفعش کردم و یکی از شبیه‌سازی‌ها رو تکرار کردم، بعدش توی آنالیز شبیه‌سازی دوم باگ دوم رو پیدا کردم که اتفاقا خیلی هم مهم بود و آخر وقت، دقیقه نود رفع شد... @my_ArtDiary
Hammasini ko'rsatish...
امروز کشف کردم که یه #باگ مهربون داشتیم که باعث شده بود همه چی زیادی خوب بشه 😂 البته الان این باگه، اگه اون ایده‌ای که دو هفته پیش به #ممد دادم رو واسه سه ماهه‌ی پیشِ رو پیاده‌سازی کنیم، نه تنها همین ویژگی باگ نیست که مفیدم هست و شمه‌ای از اون ایده رو نشون می‌ده. عملا این نتایج اثبات می‌کنن چه قدر اون ایده، قدرتمند بوده که یه شمه‌ش شده این! کلا از صبح داریم باگ نجات می‌دیم (بهش می‌گن فازِ "تضمین کیفیت" که همیشه بعد از انتشار نسخه‌ی جدید انجام می‌شه) دیروز چند نفر این بررسی کیفی رو انجام داده بودن و یه سری تسک تعریف کرده بودن. ولی منم امروز دوتا باگ پیدا کردم خودم هم رفعشون کردم. که دومیه همین بود که از نظر تئوری سنگین بود هم خیلی آخر وقت-طوری بود. ممد داشت حرص می‌خورد، بهش گفتم دو ساعت می‌مونم شاید درست شد. بعد با یه کلک‌مرغابی کد رو نجات دادم 😁 @my_ArtDiary
Hammasini ko'rsatish...