🤍_حرف_دِل🔗🤍
➜ 🩸𝑾𝒆𝒍𝒍𝒄𝒐𝒎 𝑻𝒐 𝑮𝒑🩸✧ ✧🩸بـــهـــتـــریـــن کـــانـــال🩸➜ ✧🤝❶عڪس❷ویـــدیـــو❸مــتــن 🤝➜ ✧⚜️❹دکـلـمـه❺بـگـرونـد❻فـونـت⚜️➜ ✧⚜️عزیزم لف ندی بزار رو بی صدا ⚜️➜ OmAr MeySam⚜️✧ ، آیدی مالک ☺️ 〘ID➠ @loqmani76
Ko'proq ko'rsatish1 452
Obunachilar
+224 soatlar
+167 kunlar
+5230 kunlar
Post vaqtlarining boʻlagichi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Nashrni tahlil qilish
Postlar | Ko'rishlar | Ulashishlar | Ko'rish dinamikasi |
01 زندگی مثل پازله هیچوقت
سعی نکن آدما رو در جایی قرار بدی که بهش تعلق ندارند..
@Omar1382
🍓 | 20 | 2 | Loading... |
02 کسانی که آفتاب را
به زندگی دیگران
می بخشند هیچ گاه
روزشان تاریک نخواهد شد.
@Omar1382🫠 | 35 | 1 | Loading... |
03 اَللّهُمَّ صَلَّ عَلی مُحَمَّدِ وَ عَلی آلِ و أصّحٰابِ محَمَّد♥️✨
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
༒┈───────「☺️」
❥•] @omar1382
╰𖧷─┈➤(❤️) | 42 | 1 | Loading... |
04 مه تکلیف معده دارم
باز دوست دختر مه پیام داده که
عشقم اگر کسی طرفم چپ سیل کرد خام بخوریش..!
👋😂 | 75 | 1 | Loading... |
05 ۱۶ می روز جهانی پسر مبارک ♥️🫶🏼🌹
انی ما پسرا هم روز داشتیم 🫠😐
@Omar1382🫠 | 70 | 0 | Loading... |
06 〽️❤🩹🫶🏻
*خودت هوای خودت را داشته باش، آدما رفتنی اند!*
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
༒┈───────「☺️」
❥•] @omar1382
╰𖧷─┈➤(❤️) | 76 | 1 | Loading... |
07 کسانی را که در روحمان گل می کارند🌹
کجای دلمان بگذاریم🫀
که خوب نگهشان داریم...🫂👀
@Omar1382🫠 | 79 | 1 | Loading... |
08 زندانےِ گذشتهات نباش ..!
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
༒┈───────「☺️」
❥•] @omar1382
╰𖧷─┈➤(❤️) | 75 | 2 | Loading... |
09 نتیجه... 👇
جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خونه، موتر، داراییها و سرمایه مهم نیه. اینا فقط محیطی بری خوشبختی فراهم میکنند ولی خودینا خوشبختی نمیارند.
سعی کنین دوست همسرخو باشین و هر کاری از دست شما برمیآیه بری تقویت صمیمیت بین خوانجام بدین.🙂🤍👌 | 84 | 0 | Loading... |
10 #ادامه...👇
یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصههاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.
همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون میترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.
اما وزن سبکتر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی میتوانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. میترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پلهها بالا رفتم. معشوقهام که منشیام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمیخواهم طلاق بگیرم.
او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانیام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمیخواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خستهکننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا میفهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روی او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقهام احساس میکرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پلهها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گلفروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت میکنم و از اتاق بیروم میآورمت.
شب که به خانه رسیدم، با گلها دستهایم و لبخندی روی لبهایم پلهها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماهها بود که با سرطان میجنگید و من اینقدر مشغول معشوقهام بودم که این را نفهمیده بودم. او میدانست که خیلی زود خواهد مرد و میخواست من را از واکنشهای منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم. | 84 | 1 | Loading... |
11 #حکایت_پند_آموز👇
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد. من طلاق میخواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگیاش آمده است. اما واقعاً نمیتوانستم جواب قانعکنندهای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش میسوخت.
با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود میتواند خانه، ماشین، و ۳۰% از سهم کارخانهام را بردارد. نگاهی به برگهها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که ۱۰ سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبهای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمیتوانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفتهها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکمتر و واضحتر شده بود.
روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی مینویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمیخواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمیخواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.
برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر میکردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابلتحملتر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.
درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقهام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقهای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.
از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازهکاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود ۱۰ متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.
در روز دوم هر دوی ما برخورد راحتتری داشتیم. به سینه من تکیه داد. میتوانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکردهام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروکهای ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کردهام.
در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که ۱۰ سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقهام نگفتم. هر چه روزها جلوتر میرفتند، بغل کردن او برایم راحتتر میشد. این تمرین روزانه قویترم کرده بود!
یک روز داشت انتخاب میکرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباسهایم گشاد شدهاند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که میتوانستم اینقدر راحتتر بلندش کنم. | 82 | 1 | Loading... |
12 روح های
که به یکدیگر متعلقند
همیشه راهی
برای بازگشت به هم پیدا می کنند!!🕊
@Omar1382🫠 | 78 | 0 | Loading... |
13 هیچ چیزی اندازه باسواد بودن حال نمیده واقعا.
کاش پولی در کار نبود و هدف فقط باسوادتر شدن بود.
🌿 @Omar1382 | 89 | 1 | Loading... |
14 موفقیت به این معنی نیست که
همیشه خوب و عالی باشیم ،
باید ثبات داشته باشیم ،
کارهای سخت رو با مداومت انجام دادن
ما رو به موفقیت میرسونه ...
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
༒┈───────「☺️」
❥•] @omar1382
╰𖧷─┈➤(❤️) | 96 | 1 | Loading... |
15 زندگی خودتون رو
با دیگران مقایسه نکنید ؛
هیچ قیاسی بین ماه و خورشید
وجود نداره ؛ اون ها زمانش که برسه
هر دو می درخشند...!💎💯✅
@Omar1382🫠 | 104 | 0 | Loading... |
16 @musicfinderHerat_Man1bot | info | 108 | 1 | Loading... |
17 ارزش واقعی آدمها همیشه نه به جاهاییست که رفتهاند،
نه به حرفهاییست که زدهاند، نه به کارهاییست که کردهاند.
ارزش واقعی آدمها خیلی وقتها به کارهاییست که نکردهاند،
به حرفهاییست که نزدهاند، به پیشنهاداتیست که نپذیرفتهاند، به جاهاییست که ایستادهاند.
👌
@Omar1382 | 107 | 2 | Loading... |
18 رهـا کن ،
مگر ندیدی هر آنکه اهمیت میداد ،
دل شکستهتر بود ؟!
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
༒┈───────「☺️」
❥•] @omar1382
╰𖧷─┈➤(❤️) | 102 | 1 | Loading... |
19 « هوا،هوای دیلِت اکانت زدن از همه جاست:)🤚
@Omar1382 | 32 | 1 | Loading... |
20 #روزگار
با اراده و پشت کار میتوان هر هدفی را به تسخیر در آورد !❤️
@Omar1382🫠 | 117 | 1 | Loading... |
21 🎶🎼🎼🎼🎼🎼🎶
سلام این ربات کاملارایگان است وقابلیت پخش ویدیو موزیک با کیفیت عالی داردکانال هاوگروه شماتعداد افراد گروه مهم نیست و هر چند که باشه تو گروه پلی میده
ایدی ربات
➡️ @Haydensabot ⬅️
🎶🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎶 | 6 | 0 | Loading... |
22 اخلاقمو ازبقیه نپرس؛ من باهمه یه جورنیستم.. 🤌
@Omar1382 | 106 | 3 | Loading... |
23 مثل موج دریا باش آرام!❤️✔️
ولی بزرگ. .✔️👌
@Omar1382🫠 | 125 | 4 | Loading... |
24 یادت نره هر چیزی لیاقت وقتت رو نداره
تنها چیزی که لایقشه مسیر رویاهاته . . .🧚🏻♀💚
🍓
@omar1382 | 127 | 5 | Loading... |
25 هیچوقت با آدمایی که مثل قبل
باهات نیستن ،
مثل همیشه نباش ...
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
༒┈───────「☺️」
❥•] @omar1382
╰𖧷─┈➤(❤️) | 131 | 5 | Loading... |
26 انسان نیمه اول عمرش راسر غرورش میجنگد؛
ونیمه دوم عمرش به دنبال چیزهایی می افتد که بخاطر غرورش ازدست داده
@Omar1382 | 127 | 2 | Loading... |
27 گاهی درد عمیق در عقب یک لبخند؛ موج میزند.
گاهی اشغال ترین ذهن در عقب مرتبترین ظاهر؛ میجنگد.
گاهی خشمی به بزرگی یک کوه در عقب یک سکوت؛ فواره میکند.
و تو پس از یک جایی میدانی که باید قوی بمانی برای دوام آوردن و هرروز را شب نمودن؛ هرچند تظاهری بیش نباشد.🚶🏼♀️
@Omar1382 | 137 | 0 | Loading... |
28 به هر حال
قدری اندوه
حتی بر خنده هایمان هم نشسته است
چون سایه ها
که تکه های جا مانده از شب اند..
#معین_دهاز 🌴
@Omar1382 | 131 | 0 | Loading... |
29 Media files | 33 | 0 | Loading... |
30 Media files | 137 | 0 | Loading... |
31 مَرد را سنگیـــن بودنش زیباست ، نه رنگیـــن بودنش!
🫀🖐🏻🤍
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
༒┈───────「☺️」
❥•] @omar1382
╰𖧷─┈➤(❤️) | 131 | 3 | Loading... |
32 قشنگ ترین تعریف دلتنگی...🌷🌷
«روحت یه جایی هست
که جسمت اونجا نیست
و این میشه دلتنگی....🫂🥰
@Omar1382
| 130 | 2 | Loading... |
33 همی ک به سین استوری ها خو دنبال کسی نمیگردم زندگی م خوبه یعنی🤌
@Omar1382 | 133 | 2 | Loading... |
34 از مجنون پرسیدند..❤️ | 131 | 1 | Loading... |
35 اندکی صبر زمین میچرخد...
@omar1382 | 136 | 3 | Loading... |
36 شَمعوَقتیداستانَمراشِنید
آتَشگرفت
شرحِحالَمرااَگرنَشنیدهباشیراحَتی🥀
🍓
@omar1382 | 136 | 2 | Loading... |
37 ♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
༒┈───────「☺️」
❥•] @omar1382
╰𖧷─┈➤(❤️) پروف دخترونه#_ | 155 | 0 | Loading... |
زندگی مثل پازله هیچوقت
سعی نکن آدما رو در جایی قرار بدی که بهش تعلق ندارند..
@Omar1382
🍓
کسانی که آفتاب را
به زندگی دیگران
می بخشند هیچ گاه
روزشان تاریک نخواهد شد.
@Omar1382🫠
❤ 2
اَللّهُمَّ صَلَّ عَلی مُحَمَّدِ وَ عَلی آلِ و أصّحٰابِ محَمَّد♥️✨
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
༒┈───────「☺️」
❥•] @omar1382
╰𖧷─┈➤(❤️)
❤ 3
مه تکلیف معده دارم
باز دوست دختر مه پیام داده که
عشقم اگر کسی طرفم چپ سیل کرد خام بخوریش..!
👋😂
🤣 6👍 1❤ 1😍 1
۱۶ می روز جهانی پسر مبارک ♥️🫶🏼🌹
انی ما پسرا هم روز داشتیم 🫠😐
@Omar1382🫠
🤣 5👍 1❤ 1😍 1
〽️❤🩹🫶🏻
*خودت هوای خودت را داشته باش، آدما رفتنی اند!*
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
༒┈───────「☺️」
❥•] @omar1382
╰𖧷─┈➤(❤️)
🫡 2👍 1❤ 1😍 1
کسانی را که در روحمان گل می کارند🌹
کجای دلمان بگذاریم🫀
که خوب نگهشان داریم...🫂👀
@Omar1382🫠
👍 3❤ 1🥰 1👏 1😍 1
زندانےِ گذشتهات نباش ..!
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
༒┈───────「☺️」
❥•] @omar1382
╰𖧷─┈➤(❤️)
👍 1🥰 1😍 1💔 1
نتیجه... 👇
جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خونه، موتر، داراییها و سرمایه مهم نیه. اینا فقط محیطی بری خوشبختی فراهم میکنند ولی خودینا خوشبختی نمیارند.
سعی کنین دوست همسرخو باشین و هر کاری از دست شما برمیآیه بری تقویت صمیمیت بین خوانجام بدین.🙂🤍👌
👍 2❤ 1👏 1😍 1
#ادامه...👇
یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصههاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.
همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون میترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.
اما وزن سبکتر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی میتوانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. میترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پلهها بالا رفتم. معشوقهام که منشیام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمیخواهم طلاق بگیرم.
او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانیام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمیخواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خستهکننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا میفهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روی او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقهام احساس میکرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پلهها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گلفروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت میکنم و از اتاق بیروم میآورمت.
شب که به خانه رسیدم، با گلها دستهایم و لبخندی روی لبهایم پلهها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماهها بود که با سرطان میجنگید و من اینقدر مشغول معشوقهام بودم که این را نفهمیده بودم. او میدانست که خیلی زود خواهد مرد و میخواست من را از واکنشهای منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.
👍 2❤ 1👏 1😍 1