ســـوال جـــواب !!

خاطره +۱۸ عروسی🙊 من 26سالمه 17سالم بود که خانوادم ب زور منو دادن ب یکی ک 10سال از خودم بزرگتر آقا من 17سالم بود بچه بودم خب تازه سکس و اینارو فهمیده بودم، شب عروسیم بود و مهمونا رفتن و اومدیم خونه شوهرم رفت لباساشو در بیاره… ادامه خاطره

دکتر سارا ناصرزاده هستم سکسولوژیست و روان درمانگر جنسی شمارو به دیدن اولین کانال زناشویی آزاد و بدون سانسور خودم دعوت میکنم 👇 @Dr_Sara @Dr_Sara @Dr_Sara

من در یک زمان، برده جنسی ۱۳ مرد بودم و گاهی در یک روز آنقدر به من تجاوز می‌شد که از هوش می‌رفتم و دیگر نمی‌فهمیدم کجا هستم. گاهی دست و پایم را می‌بستند و با زنجیر به جایی قفلم می‌کردند و مثل حیوان سرم می‌ریختند و آزارم می‌دادند. گاهی تنم را با ته سیگار می‌سوزاندند و هر وقت می‌فهمیدند که قصد فرار دارم، سلمان، سرکرده آن‌ها چند نفر از مردانش را می‌فرستاد سراغم.» ۳ ماه از زندگی نادیا به همین شکل گذشت و بعد، وقتی داشتند او را به یکی از رانندگان داعش می‌فروختند، توانست فرار کند: «راننده داشت من را به خانه‌اش می‌برد که در یک لحظه فرصت فرار پیدا کردم و از ماشین پیاده شدم. شروع کردم به دویدن در کوچه پس کوچه‌ها. به هر خانه‌ای که می‌رسیدم در می‌زدم شاید کسی در را به رویم باز کند و پناهم دهد. بالاخره یکی از خانه‌ها در را باز کرد و من خودم را به داخل خانه انداختم و نجات پیدا کردم. چند شبی را با این خانواده مسلمان ماندم و آن‌ها کمک کردند تا با مدارک شناسایی دخترشان، کارت شناسایی جعلی برای خودم بسازم و از مناطق تحت کنترل داعش فرار کنم.» « @sooal_javab »

مسیر و مراحل و مزایای کامل ترک خود ارضایی - اتفاقاتی که از روز ۱ تا ۹۰ اتفاق می‌افت🦋 🩵@sooal_javab

🚨 خبر فوری و رسمی راجب همستر 🐹 پروفیت ها تبدیل به پول میشن نه سکه ها ! اگه دنبال فهمیدن خبر ها و تحلیل های همستر زودتر از همه هستید عضو شو: @MAHAN ✅

🤖 تحلیل و تاریخ دقیق لیست شدن همستر و تپ سواپ : @DOLAR

🤖 تحلیل و تاریخ دقیق لیست شدن همستر و تپ سواپ : @DOLAR

#آموزنده_هامون:🤌 من در یک زمان، برده جنسی ۱۳ مرد بودم و گاهی در یک روز آنقدر به من تجاوز می‌شد که از هوش می‌رفتم و دیگر نمی‌فهمیدم کجا هستم. گاهی دست و پایم را می‌بستند و با زنجیر به جایی قفلم می‌کردند و مثل حیوان سرم می‌ریختند و آزارم می‌دادند. گاهی تنم را با ته سیگار می‌سوزاندند و هر وقت می‌فهمیدند که قصد فرار دارم، سلمان، سرکرده آن‌ها چند نفر از مردانش را می‌فرستاد سراغم.» ۳ ماه از زندگی نادیا به همین شکل گذشت و بعد، وقتی داشتند او را به یکی از رانندگان داعش می‌فروختند، توانست فرار کند: «راننده داشت من را به خانه‌اش می‌برد که در یک لحظه فرصت فرار پیدا کردم و از ماشین پیاده شدم. شروع کردم به دویدن در کوچه پس کوچه‌ها. به هر خانه‌ای که می‌رسیدم در می‌زدم شاید کسی در را به رویم باز کند و پناهم دهد. بالاخره یکی از خانه‌ها در را باز کرد و من خودم را به داخل خانه انداختم و نجات پیدا کردم. چند شبی را با این خانواده مسلمان ماندم و آن‌ها کمک کردند تا با مدارک شناسایی دخترشان، کارت شناسایی جعلی برای خودم بسازم و از مناطق تحت کنترل داعش فرار کنم.» « @sooal_javab »