cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

🩸Addicted to your blood🩸

منتظر نظراتتون هستیم😍❤ لینک گپ نظرات: https://t.me/joinchat/CxmVT01VM5e8cptFoxj7AA ناشناس: https://t.me/BiChatBot?start=sc-9746-3nlaH7Q

Ko'proq ko'rsatish
Eron289 659Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
204
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

لایک و نظر یادتون نره عشقام❤️💋
Hammasini ko'rsatish...
Hammasini ko'rsatish...
📝J2 &Wincest FanFics📱

قوانین گروه: ⭕️لفت=بن ⭕️رفتن به پی وی ادمین ها و ممبر ها بدون اجازه=بن (در صورتی که کسی بدون اجازه وارد پی ویتون شد حتما به من(Z.j2)یا یکی از ادمینا خبر بدین) ⭕️پیام های بدون هشتگ=حذف (تگ فف یا ترجمه مورد نظر) ⭕️چت غیر از فف=ممنوع ⭕️توهین=ممنوع

#my_lucky_charm #mpart_21 سرمو تکون دادم و جنسن دستمو کشید و از پله های استخر بالا رفتیم. جنسن به طرف خونه کشوندم و منم انقدر سردم بود که هیچ اعتراضی نکردم. حتی نتونستم داخل خونه رو نگاه کنم ، ولی وقتی وارد شدیم گرمای دلچسبی توی خونه بود که باعث شد کمی از سرمای بدنم کم بشه. جنسن به طرف در رفت ، بازش کرد و منو به داخل هول داد. جنسن: " لباساتو دربیار و دوش بگیر.... برات لباس و حوله میارم..." سرمو تکون دادم و جنسن در حمام رو بست. سریع لباسامو درآوردم و گوشه انداختم ، آب گرم رو باز کردم و زیر دوش ایستادم. انقدر سردم بود که به این فکر نکردم جنسنم خیس شده و الان درچه حاله. با ریختن آب گرم روی بدنم لرزش بدنم کمتر شد و بعد از چند دقیقه دمای بدنم عادی شد. نفسمو بیرون دادم و دستی توی موهام کشیدم. دلم میخواست تمام روز رو زیر آب گرم بمونم ، اما وقتی جنسن صدام کرد و گفت پشت در برام لباس گذاشته مجبور شدم بیخیال بشم و آب رو ببندم. در رو یکم باز کردم و اطرافو بررسی کردم. خب.... جنسن نبود. سریع لباسا و حوله رو برداشتم و درو بستم. " خنگ ، تا همین الانم در حمام قفل نبوده ، اگه میخواست کاری بکنه کرده بود. انقدر مشکل اعتماد نداشته باش" " تو کدوم طرفی؟ یه بار میگی الان یه بلایی سرم میاره یه بار میگی کاری نمیکنه ، دقیقا ماذافاذا؟ " " فازم نوله ، هار هار هار" " هه هه هه.... نمکدون" خودمو خشک کردم و لباسارو پوشیدم. مشخص بود لباسای خودشه ، ولی اشکالی نداشت. بهتر از این بود که لخت بمونم. لباسارو پوشیدم ، لباسای خودمم برداشتم و بعد از اینکه آبشو چلوندم ، از حمون رفتم بیرون. آخیشش.... چقدر گرمه اینجا. چشمام داشت خمار میشد و دلم میخواست بخوابم. جنسن: " لباساتو بده میندازم توی ماشین " برگشتم و لباسمو به طرفش گرفتم _ ممنون جنسنم لباساشو عوض کرده بود و موهاش نمدار بود _ امممم.... تو دوش نگرفتی؟ جنسن: " چرا گرفتم " _ ولی.... من که توی حمام بودم! جنسن آروم خندید جنسن: " یه سرویس دیگه هست... طبقه ی بالا" _ اوه... اوممم... باشه جنسن لباسامو انداخت توی ماشین لباسشویی و روشنش کرد. این بار دوتا لیوان قهوه ی گرم آورد و یکی رو دستم داد‌. روی مبل نشستم و به ساعت نگاه کردم _فکر کنم.... دیگه باید برم... همین که جنسن خواست چیزی بگه ، یهو صدای رعد و برق باعث شد به بیرون نگاه کنم. تو یه ثانیه بارون شدیدی شروع شد. جنسن ابروهاشو بالا داد جنسن: " از اونجایی که ماشین هنوز تعمیرگاهه و فقط موتور هست و الانم بارون میاد ، فکر کنم مجبوری امشبو اینجا بمونی" چشمام گرد شد _ چی؟ نه.... من.... تاکسی میگیرم جنسن شونه بالا انداخت جنسن: "  میتونی تلاشتو بکنی! " با حرص تلفن رو قطع کردم و با لبای جمع شده روی مبل نشستم. یه ساعت گذشته بود و هرجایی که زنگ میزدم ماشین نمیفرستادن. مثل اینکه وضع هوا خیلی بد بود و قرار بود طوفان بشه ، بخاطر همینم هیچکس حاضر نبود بیاد. جنسن اومد و کنارم نشست جنسن: "  بنظرم امشب باید اینجا بمونی" نفسمو بیرون دادم. امشب قرار بود به فنا برم!
Hammasini ko'rsatish...
#my_lucky_charm #mpart_20 آخه داشتم با یه نفر توی سرم حرف میزدم و این عجیب و نگران کننده بود ، البته من تمام زندگیم عجیب و نگران کننده بود با باز شدن در ورودی ساختمون  ، برگشتم. جنسن با دوتا ماگ توی دستش به طرف اومد و یکی رو دستم داد. دستامو دور بدنه ی گرم لیوان حلقه کردم و توشو نگاه کردم. وای.... شیرکاکائوی گرم.... اونم تو این هوا.... اینجا قطعا بهشت بود. _ ممنون جنسن سرشو تکون داد و کنارم نشست. یکم از مایع گرم توی لیوان رو خوردم و طعم شیرینش توی دهنم پیچید. هوممم.... " هوی... جرد.... " " چی میگی؟ " " اگه تو شیرکاکائو دارو ریخته باشه که بی هوشت کنه یا از راه به درت کنه و باهات خاکبرسری کنه چی؟ " شیر کاکائو توی گلوم گیر کرد. چرا با این فکر نکرده بودم؟ ولی.... ولی آخه این شیرکاکائوعه! " ارزش داره خودتو به باد بدی؟ " یکم به لیوان توی دستم نگاه کردم و بعد شونه بالا انداختم. من که ازش خورده بودم ، اگه قرار بودی چیزی توش باشه دیگه دیر بود‌. همه ی شیرکاکائو رو سر کشیدم و لیوان خالی رو روی میز گذاشتم‌. یکم توی سکوت گذشت. نه احساس داغی بیش از حد کردم ، نه حالت تهوع و سرگیجه. خب خداروشکر.... مثل اینکه چیزی توش نبود. سکوت یکم‌ سنگین بود پس ترجیح دادم حرف بزنم _ اممم.... چرا.... منو آوردی خونت؟ جنسن: "  دوست داشتم اینجارو ببینی... به هر حال... امم.... ما یه ماه قراره باهم باشیم.... حداقل! " خندیدم و سرمو تکون دادم _ به یه هفته هم نمیکشه ، بهت قول میدم جنسن ابرو بالا انداخت جنسن: "  اگه شد چی؟ اگه یه ماه گذشت و هیچ چی باعث نشد ولت کنم چیکار میکنی؟ " _ امممم.... نمیدونم. هرکاری که گفتی انجام میدم جنسن چشماشو ریز کرد جنسن: " هرکاری؟ " سرمو تکون دادم _ اوهوم. از اونجایی که میدونم به یه ماه نمیکشه پس.... جنسن: " ولی اگه شد ، هرچی بهت گفتم باید انجام بدی" _ قبوله برای اینکه بحث عوض بشه ، از سر جام بلند شدم _ میشه یکم اطرافو ببینم؟ جنسن هم بلند شد و سرشو تکون داد جنسن: "  آره البته" چند دقیقه کنار جنسن آروم توی حیاط قدم زدیم. جنسن از خاطراتش توی این خونه و اینکه چقدر دوستش داره گفت و منم گوش دادم. خوشم میومد وقتی باهم حرف میزدیم. من خیلی کسی رو نداشتم تا باهاش حرف بزنم ، در واقع خاطره ی قشنگی هم نداشتم که بخوام برای کسی تعریف کنم. ولی اینکه کنار جنسن قدم میزدم اون حرف میزد یه جورایی قشنگ بود. کنار استخر ایستادیم و جنسن با شیطنت نگاهم کرد جنسن: " دوست داری شنا کنی؟ " چشمامو چرخوندم _ که یخ بزنم؟ جنسن: " هوممم.... جرد یخی.... بنظر خوشمزه میاد" تو اون سرما یهو گر گرفتم. این چرا همچین میکنه؟! " داره بحثو میبره سمت خاکبرسری" " چیکار کنم الان؟ " " هولش بده تو استخر بعد فرار کن" " شوخی میکنی ، نه؟ " " کاملا جدیم‌. اگه نمیخوای که بنظرم با همون شل کن و لذت ببر برو جلو" " خیلی مسخره ای. بعدم.... به جنسن نمیاد همچین آدمی باشه! " " خود دانی" سرمو تکون دادم و اومدم یه قدم دیگه بردارم که چشمتون روز بد نبینه.... یهو پام سر خورد و داشتم میفتادم توی آب که.... " جنسن دستتو گرفت و بغلت کرد و از خطر حتمی یخ زدن نجاتت داد" " هه.... آره حتما" داشتم میگفتم. داشتم میفتادم تو آب که دستمو بلند کردم و به اولین چیزی که دم دستم بود برای نجات چنگ زدم ، ولی متاسفانه بدشانسیم یه بار دیگه دامنمو گرفت و اون چیز ، دست جنسن بود که نتونست خودشو کنترل کنه و هردومون باهم پرت شدیم تو آب. وایی مامانننن یخ زدممم. چرا انقدر سردهههه؟! تمام بدنم بی حس شده بود و برای چند لحظه انقدر توی شوک سرما بودم که نتونستم دست و پامو تکون بدم تا بیام روی آب. وقتی به خودم اومدم که دستای یکی دورم حلقه شد و منو کشید بالا‌. جنسن به دیواره ی کنار استخر چسبوندم جنسن: " هی هی...‌ جرد...‌ خوبی؟ " با دندونایی که از سرما به هم میخوردن و صورت سرخ شده سرمو تکون دادم _ خ... خو.... خوبم.... د... دیدی.... باز....بد...بدشانسیم.... د.. دامن.... توروهم.... گرفت... جنسن سرشو تکون داد. خودشم داشت از سرما میلرزید جنسن: " این فقط.... یه چیزیه که.... مردم بهش میگن اتفاق.... تازه.... بدم نشد.... الان.... جرد یخی داریم...." سرما یادم رفت و احساس کردم دمای بدنم داره بالا میره‌. دستای جنسن هنوزم روی پهلوهام و صورتش نزدیک صورتم بود! چند لحظه توچشمای هم خیره شدیم. یه قطره آب از موهای خیسم روی لبام چکید و دیدم که نگاه جنسن روی لبام سر خورد. نفسای داغش رو روی صورت یخ زدم حس میکردم و توی اون سرما واقعا حس خوبی بود. ناخودآگاه آب دهنمو قورت دادم که جنسن دوباره به چشمام نگاه کرد و مشخص بود به زور داره جلوی خودشو میگیره جنسن: "  بیا بریم... بیرون.... تا قبل از اینکه...‌ واقعا یخ بزنیم..."
Hammasini ko'rsatish...
#my_lucky_charm #mpart_19 جنسن : " پشت ماشین نمیشینم ...ولی این ... این عشق منه...." جلو رفتم و کنار جنسن ایستادم _ اجازه هست به عشقت دست بزنم؟ جنسن با خنده سرشو تکون داد جنسن: " راحت باش " جلوتر رفتم و دستمو روی موتور جنسن کشیدم. وای.... چه حس خوبی بود‌‌. _ خیلی قشنگه جنسن سرشو تکون داد جنسن: " آره... هست." دستمو برداشتم و لبخند کمرنگی زدم که جنسن یه کلاه ایمنی به طرفم گرفت جنسن: " بپر بالا " کلاهو از جنسن گرفتم و سرم کردم. جنسنم کلا خودشو روی سرش گذاشت و روی موتورنشست. اومدم سوار بشم که پشیمون شدم. اگه پشت سرش مینشستم باید بهش میچسبیدم و حتی فکر کردن بهشم باعث میشد لپام قرمز بشه. جنسن: " سوارنمیشی؟ " سرمو تکون دادم و با احتیاط پشت سرش نشستم. دستامو روی پاهام گذاشتم و تا جایی که تونستم ازش فاصله گرفتم. جنسن: " اگه نمیخوای بیفتی بهتره منو بگیری" نفسمو بیرون دادم ، خودمو خم کردم و دستامو دور شکمش حلقه کردم اما تمام تلاشمو کردم تا فاصلم حفظ بشه و دستامم خیلی به بدنش نخوره ولی یهو جنسن دستاشو عقب آورد ، پهلوهامو گرفت و منو محکم به طرف خودش کشید. نتونستم خودمو کنترل کنم و سینم به کمرش برخورد کرد. جنسن دستامم دور کمرش محکمتر کرد جنسن: ' حالا بهتر شد. " " یا مخ اینو میزنی بگیردت ، یا مغزتو میخورم" " چرا تهدید میکنی؟ " " چون شما آخرش به هم میرسید فقط من این وسط حرص میخورم" " خدایی...‌ چقدر عذاب کشیدی؟ " " زیاد.... تازه.... ول نمیکنه که ، حالا حالا ها باید عذاب بکشم" با روشن شدن موتور ، بیخیال صدای درون شدم جنسن: "  آماده ای؟" _ آره جنسن: " محکم بشین " با کنده شدن موتور از زمین بیخیال خجالت شدم و از ترسم محکم چسبیدم به جنسن. بدنش گرم بود و تو اون سرمای زمستون و باد سردی که میوزید باعث میشد گرم بشم. سرمو به کمرش تکیه دادم. لبخند روی لبام نشست. تا حالا انقدر احساس خوبی نداشتم. احساس اینکه یه نفر منو به چشم نحسی نمیبینه ، نمیترسه کنارم باشه یا بهم دست بزنه ، ولی در عین حال میترسیدم. میترسیدم بخاطر من اتفاقی برای جنسن بیفته. نمیدونستم اونموقع چطور باید به زندگیم ادامه بدم. فکر اینکه بدشانسیم باعث بشه اتفاقی برای جنسن بیفته و باعث بشه ازم متنفر بشه یه لحظه هم ولم نمیکرد و حتی فقط تصورش باعث میشد قلبم‌ سنگین بشه. بعد از مدت نسبتا طولانی ، جنسن سرعتش رو کم کرد. سرمو بلند کردم و به عمارت بزرگی که داشتیم به طرفش میرفتیم نگاه کردم. اینجا دیگه کجا بود؟! وقتی در باز شد و جنسن موتور رو داخل برد ، با استرس آب دهنمو قورت دادم. نکنه.... نکنه اینجا خونشه؟ جنسن ایستاد و موتورو خاموش کرد. با خاموش شدن موتور به خودم اومدم ، دستامو از دورش باز کردم و سریع پیاده شدم. جنسن هم پیاده شد و کلاهمو گرفت و روی موتور گذاشت. کلاه خودشم برداشت و لبخندی زد جنسن: " خوش گذشت؟ ' آروم سرمو تکون دادم _ آره ولی.... اینجا....؟ جنسن: "'خونمه." این.... این چرا منو آورده خونش؟! " خونه خالی دیگه" " تو از کجا میدونی خونه خالیه؟ " " شک داری ازش بپرس" آب دهنمو قورت دادم _ اممم عمت.... عمتم خونست؟ جنسن سرشو تکون داد جنسن: " نه نیست ، زیاد نمیاد اینجا" " دیدی گفتم؟ " " دکمه غلط کردم کدومه؟ " " متاسفانه غیر فعال شده فقط دکمه ی شل کن و لذت ببر وصله" " ای زهرمار توهم ، جدی باش" " اصلا هرغلطی میخوای بکن ، به من چه" با صدای جنسن لبخند کج و کوله ای زدم و نگاهش کردم جنسن: " بیا بریم داخل " وای میخواد منو ببره داخل ، کسی هم تو خونه نیست ، این بده‌! _ عه... میدونی.... هوا خیلی خوبه.... میشه همینجا بمونیم؟ " حالا انگار اینجا نمیتونه کاری بکنه" " حداقل داد و بیداد میکنم همسایه ها میشنون" " این جردی که من میشناسم قبل از اون بنده خدا میپره روش" " عههه.... بی تربیت..." " والا" جنسن یکم نگاهم کرد و بعد شونه بالا انداخت جنسن: " هرطور راحتی ، پس بیا بشین تو آلاچیق " سرمو تکون دادم و دنبالش رفتم. توی آلاچیق نشستم و به اطرافم نگاه کردم. خونه ی قشنگی بود. حیاطش زیاد بزرگ نبود ، اما اطرافش چند تا درخت و گل کاشته شده بود که فضارو قشنگ میکرد‌. استخری هم که وسط حیاط بود قشنگ ترش میکرد‌. با وجود اینکه زمستون بود ، اما آب استخر کاملا تمیز بود و مشخص بود برگ های خشکی که توی آب میریختن تمیز شدن. با صدای جنسن سرمو بلند کردم جنسن: " الان برمیگردم " سرمو تکون دادم و جنسن وارد خونه شد. حتی از بیرونم مشخص بود خونه ی لوکس و قشنگیه. دلم میخواست داخلشو ببینم " اتاق خواب جنسنم دلت میخواد ببینی؟ " " باید تحقیق کنم ببینم چطوری میشه صداهای درونو اذیت کرد ازت انتقام بگیرم یکم دلم خنک بشه" " ایش ، گمشو" سرمو تکون دادم و خندیدم. ولی من واقعا نباید خودمو به دکتری چیزی نشون میدادم؟
Hammasini ko'rsatish...
#my_lucky_charm #mpart_18 "جرد" " پاشو پاشو صبح شده" سرجام غلتی زدم و سرمو توی بالش فرو کردم " توروخدا ولم کن میخوام بخوابم" " اه بسه دیگه ، خرس قطبی ، همش خوابی ، پاشو ببینم دوست پسرت منتظره" " صدبار گفتم بازم میگم ، جنسن دوست پسرم نیست" " باشه اصلا هرچی تو بگی ، پاشو برو سرکار دیگه" با حرص سر جام نشستم. ای کاش میشد یه جوری حال این صدای مزاحمو بگیرم " هوی ، دارم میشنوما" لبامو روی هم فشار دادم و با حرص بالشتمو توی سرم کوبیدم " آخ آخ خیلی دردم گرفت. پاشو دیگه خودتو لوس نکن" هوفی کردم و از سر جام بلند شدم ، دست و صورتمو شستم و به طرف یخچال رفتم تا یه چیزی بخورم و برم سرکار ، که صدای در خونه بلند شد. به طرف در رفتم و بازش کردم . عه جنسنه.... این چرا همش میاد رو من خراب میشه؟ این بشر کار و زندگی نداره؟ جنسن لبخند بزرگی زد و کیسه ی غذارو جلوم گرفت جنسن: " صبحونه گرفتم " خب نظرم عوض شد. اگه قراره هردفعه که میاد اینجا با خودش غذا بیاره کاملا از اینجا بودنش راضیم " کارد بخوره به اون شکمت" " تو چرا غذا نمیخوری راستی؟ با چی زنده ای؟ " " از کجامیدونی غذا نمیخورم؟ " " خب...‌ نمیدونم... اصلا اون تو چی میخوری؟ " " من دارم از تو تغذیه میکنم" " یعنی.... یعنی داری منو میخوری؟ " " وقتی تو یه چیزی کوفت میکنی من از احساس لذتی که موقع غذا خوردن داری میخورم ، ماشالله توهم انقد خوش اشتهایی که دارم کم کم چاق میشم. " " میگم.... تو غذا میخوری.... دستشویی هم میری؟ " " به صلاح خودته دربارش چیزی نپرسی" سرمو تکون دادم. واقعا نمیخواستم بدونم یا بهش فکر کنم! لبخندی به جنسن زدم و از جلوی در کنار رفتم تا وارد بشه _ لازم نبود زحمت بکشی جنسن غذاهارو روی تخت گذاشت و خودشم روی تخت نشست جنسن: " دوست دارم باهات غذا بخورم... در ضمن.... بعدش میخوام ببرمت یه جایی" رو به روی روی تخت نشستم _ امم... ولی من باید برم سرکار جنسن اخم کمرنگی کرد جنسن: " مگه امروز بازارچه تعطیل نیست؟ " وایسا ببینم.... امروز چندشنبس؟ _ امروز چندشنبس؟ جنسن: " یکشنبه..‌.." " من میکشمت" " یوهاهاهاها" " ای درد.... ای کوفت.... منو الکی از خواب بیدارمیکنی؟ " " مگه کار بدی کردم؟ الان نشستی با دوست پسرت داری غذا میخوری" " برای بار هزارم....." " باشه جنسن دوست پسرت نیست ، ولی الان بنظرم اخماتو باز کن یهو فکر نکنه ناراحتی که اومده اینجا" سریع اخمامو باز کردم و لبامو کش دادم _ حواسم نبود.... باشه پس.... حالا کجا قراره بریم؟ جنسن چشمکی زد جنسن: " بعدا میفهمی. فعلا صبحونتو بخور" شونه ای بالا انداختم و مشغول خوردن غذام شدم. بعد از صبحونه ، بلند شدم و لباسامو عوض کردم و با جنسن از خونه بیرون رفتیم. خانم یانگ با دختر و پسرش جلوی خونه ایستاده بود و طبق معمول داشت بهشون غرمیزد که با دیدن ما حرفشو قطع کرد و سریع جلوی بچه هاش ایستاد. خندم گرفت. الان فکر میکرد من میخوام بدشانسیمو به بچه هاش منتقل کنم و اونم اینطوری میتونه جلوشو بگیره؟ درسته خودم میدونستم بدشانسم ، ولی دیگه در این حد شلوغش نمیکردم. جنسن با دیدن خانم یانگ و کاری که کرد ، اخماشو توی هم کشید. اوخ اوخ.... الان یه چیزی بهش میگه. اومدم بهش بگم اهمیت نده و مثل دو تا آدم متمدن بریم به کارمون برسیم که حرف توی دهنم ماسید. با چشمای گرد شده سرمو پایین آوردم و به دست جنسن که دور کمرم حلقه شده بود نگاه کردم. جنسن منو کشید و به خودش چسبوند و از جلوی خانم یانگی که کرک و پرش ریخته بود ، منو کشوند و برد. با اینکه ازشون دور شده بودیم ولی هنوز جنسن دستشو از دورم باز نکرده بود. آب دهنمو به سختی قورت دادم. وای.... چرا انقد گرمم بود؟ جای دست جنسن دور کمرم انگار داشت آتیش میگرفت. بالاخره جنسن دستشو برداشت و انگار بالاخره تونستم نفس بکشم. " وضعیت قرمزه ، باید کافور بخوری" " من کافور بخورم یا اون؟ هی دست میندازه دور کمر من" " واقعا که! اون اونطوری کرد که اون زنه رو ضایع کنه ، علم غیب نداره که بدونه تو بی جنبه ای یه ذره بهت دست بزنن صابون لازم میشی" " ایشه.... برو اونور اصلا.... به خودم مربوطه" جنسن ایستاد و منم کنارش ایستادم‌. خب فقط یه ماشین با کلاس جلوی خونه بود که صد در صد ماشین جنسن بود. یه نفر دیگه پشت فرمون نشسته بود که حدس زدم باید رانندش باشه. جنسن به طرف ماشین رفت و منم دنبالش رفتم. عه.... این چرا سوار نشد؟ جنسن از کنار ماشین گذشت و منم با ابروهای بالا رفته نگاهش کردم. خب مثل اینکه اشتباه کردم این ماشینه برا جنسن نبود. کامل از ماشین رد شدیم که یهو چشمام گرد شد و به جنسن که ایستاد نگاه کردم. وای.... خدایی؟ _ جدی نمیگی ، نه؟ جنسن یه تای ابروشو بالا داد جنسن: " کاملا جدیم " _ ببین.... تو گفتی زیاد رانندگی نمیکنی.... به کشتنمون ندی؟ جنسن خندید و سرشو تکون داد
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailable
#my_lucky_charm #mpart_18 #mpart_19 #mpart_20 #mpart_21 #shiva_walker
Hammasini ko'rsatish...
سلام عشقام😍 امشب منتظر پارت جدید #my_lucky_charm باشید❤️
Hammasini ko'rsatish...
بچه ها🥲 نظراتتون واقعا واقعا واقعا کمه💔 اگه دیگه دوست ندارید داستانامو بخونید بهم بگید که منم دیگه این همه وقت و انرژی نذارم بنویسم آخرشم کسی دوست نداشته باشه🚶🏻‍♀
Hammasini ko'rsatish...
منتظر نظراتتون هستم عشقام❤️
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.