Wittgenstien in Exile
غرض نقشیست کز ما باز ماند که هستی را نمیبینم بقایی مگر صاحبدلی روزی به رحمت کند در حق مسکینان دعایی Classical Music: t.me/degrammophon @Morteza_Eghram http://t.me/HidenChat_Bot?start=5299972648
Ko'proq ko'rsatish1 250
Obunachilar
+524 soatlar
+297 kunlar
+13530 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Repost from N/a
مرتضی دانستهٔ رفتن نبود. ناآرمی را شمرده بود ولی خوی آرام داشت. در خفا خودش را با چشم های شعله گره میزد. عشق را قطره قطره میچشید. آمادهٔ سوختن نبود. نجابت، اجازهٔ دل به آتش زدن نمیداد. در هرم خواستن میسوخت اما در ثباتی شکاک، با ایمان سر و کله میزد. در سعی بین ماندن و رفتن، جان میکند. در شب بیداری ها، در اضطراب ها، در کنترل افکاری که به گفتگو های ذهنی خلاصه میشد، سردر گم بود. مرتضی هنوز برای رفتن غریبه بود. رفتن او عین نبودن بود. عین نیامدن. رفتن برای آشنا معنا دارد. غریبه باید گرد راه از تن بشوید. سر سفره، شرم را قسمت کند، لبخند را معنا بخشد و نگاه را تا حرمت نان، نگاه دارد. آشنایی یا خانگی است یا خونخواه. مرتضی خانگی بود. راهی نداشت. تشنه ی وقت بود. تا همآهنگ شدن باید آرام و بی صدا، شبح گونه، ناپیدا میماند تا ضرب آهنگ نبض و نفسهای خانه را درک میکرد. برای خانگی شدن فقط عشق کافی نیست. خانه باید به تو عادت کند. عشق، آخر کار است. سرابی که خود را نزدیک نشان میدهد. عقل را باید حفظ میکرد تا طرد نشدن را فکر کند. خیال، بعد از امنیت میآید. ترس را باید میدان داد. برای ماندن باید ترسید. باید حرف ها را چندباره شمرد. گام ها را سر پنجه برداشت. آینده را تصویر کرد. باید قبل از آمدن فردا، برای اتفاقات آن آماده بود. خطا جایز نیست. کسی نخواهد بخشید. بدتر از همه، خودت به خودت رحم نخواهی کرد. بی گدار به آب زدن کار جنون است. مجنون صفتی یعنی معشوق در تو جاریست. آنوقت اجازه بی معنی است. فراق و وصال پوچ است. زمان پوک میشود. آینده ای نخواهد بود. همه حال است. تو در معشوق فنا شده ای و معشوق را هم فراموش میکنی. از همهٔ مفاهیم، عشق را به یاد داری و تنها معنایی که میدانی عاشق بودن است. اما مرتضی هنوز حسابگر بود. زیر و زبر خودش را نخوانده بود تا همهٔ خودش را به دست دوست بسپارد. دوست هنوز پشت پرده ای از ابهام ایستاده بود. دوست هم گرفتار اثبات است. بی تعریف. بی آنکه هیچکس بفهمد؛ یا اثبات میشود یا نفی. دوست شدن، دوست ماندن و دوست داشتن مفاهیم خارج از اختیار است. چیز هایی در یک جهان دیگر، آن دور دست ها در حرکت بودند تا به دوستی برسند. عشق بی دوستی، هوس است. نگاه دو غریبه خالق عشق نیست. عشق، رفاقت نیست که بی قید و شرط باشد. مقدمه و موخره نداشته باشد. دریایی نیست. عشق زمینی است. در دل زمین. هزار و یک مشکل دارد. باید در کورهٔ جان صیقل اش داد. آسان نیست. عقل مرتضی افسار بریده بود. میتاخت.
❤ 2
نکته زبانشناختی: بلوچی یکی از زبانهای ایرانی هست که نزدیکی زیادی از لحاظ ساختار و واژه به پارسی میانه(پهلوی) داره.
بُرز در بلوچی معنی بالا و بلند رو میده، بُرز در پارسی میانه و آذری باستان هم همین معنی رو میده.
برای مثال البُرز یا همان هَر بُرز یا بُرزکوه که معنای کوه بلند و بالا رو میده.
بُرز یکی از ایزدان زرتشتی هم هست که ناماش معنای بلند و بالا بودن مرتبهاش رو میرسونه.
🔥 11❤ 3
پزشکیان واقعی تو بحث و مناظره اینی بود که امشب مشاهده کردید، خود محمود احمدینژاد رو هم بیارن وسطاش میزنه زیر گریه.
🔥 30❤ 1
خب عرزشی، که میگفتی پزشکیان گفته مریضم و نمیام مناظره؟
پاشو برو اصلح مصباح رو با کاردک از کف استودیو جمع کن.
👍 28🔥 5
بخدا جلیلی امشب میره گریه میکنه😂😂😂😂😂😂😂😂😂
👍 30❤ 1🔥 1
اصلاح یا انقلاب؟
سالها پیش بود که یک کتاب با همچین نامی دیدم، کتاب درباره نظرات کارل پوپر و هربرت مارکوزه بود. مارکوزه حامی انقلاب بود، وقتی خبرنگار پرسید چه تضمینی وجود داره که انقلاب اوضاع مردم رو بدتر نکنه؟ مارکوزه پاسخ داد تاریخ بنگاه بیمه نیست که تضمینی در آن وجود داشته باشد، بله عزیزان هیچ تضمینی مبنی بر اینکه با یک انقلاب خشونت آمیز شما یک دیکتاتوری رو جایگزین دیکتاتوری نکنید وجود نداره.
انقلاب برای یک جامعه آفته، دهقانان آلمانی در زمان انقلاب کبیر فرانسه یک دعای جالب داشتند:"خداوند سرزمین ما را از آفت، خشکسالی و انقلاب دور نگه دارد"
انقلاب باعث انشقاق جامعه به خودی و غیر خودی میشه، دول برآمده از انقلابات خود رو تنها حامی بخش کثیر یا قلیلی از جامعه میدانند.
فیالمثل کمونیستهای روس خود رو حامی پرولتر و دهقان روس و دشمن بورژواها میدونستند. دولتهای مستبد چگونه از دل انقلابها شکل میگیرن؟ دولت نوپا و انقلابیون به بهانه ضدانقلاب و نفوذ دشمنان مخالفین خرد و کلان خود رو قلع و قمع میکنند.
یک نمونه تاریخی: پس از پیروزی انقلاب اکتبر روسیه بلشویکها انتخابات مجلس موسسان رو برگزار کردند که از قضا رقیبانشون بیشترین رای رو آوردن، بلشویکها به دلایل واهی مجلس رو منحل کردند!
یا استالین که همقطاران خودش رو وقتی حذف میکرد به جاسوسی برای آلمان(کامنف و زیوونف) و حمایت از بورژوازی و زمینداران بزرگ(بوخارین) متهم میکرد.
جدا از انقلاب امریکا که عزیزان همیشه مثال میزنند در حالیکه انقلاب امریکا اگر سختگیرانه نگاه کنیم یک انقلاب نیست یک سلسله جنگ علیه نیروی بیگانه است و بیشتر جنگهای استقلاله میشه ادعا کرد هیچ انقلاب موفقی در جهان وجود نداره و اکثر انقلابها منتهی به رژیمهای مستبد شدند.
من برای قیاس اصلاح و انقلاب یک مثال از دو کشور بزرگ و پرآوازه اروپائی میزنم، اوّلی فرانسه: کشوری که بیش ۸ انقلاب و شبهانقلاب رو از سر گذرونده، از انقلاب ۱۷۸۹ تا ۱۹۶۸ و حتی ۲۰۱۸.
فرانسه در طی این مدت از ۱۷۸۹ تا ۲۰۲۴ چندین میلیون کشته داده و چندین و چند انقلاب و کودتا و جنگ رو پشت سر گذرونده تا به یک حکومت دموکراتیک نسبتاً قابلقبول برسه.
در مقابل و کشور دوّمی: انگلستان، کشوری که با حفظ سنتها و ارزشهای خاص خودش چه نهاد سلطنت چه القاب و مجلس عوام به همان دموکراسی که فرانسویها با اون همه هزینه بهش رسیدن با کمترین هزینهای بهش برسه.
و همه ما میدانیم که بهطور تاریخی بریتانیا همیشه یک سر و گردن قویتر، منظمتر و بهتر از فرانسه بوده. فرانسه حتی در دورهی اوجاش(دوره عروج و سقوط بناپارات) هم حریف بریتانیا نبود و بزرگترین امپراتورش در واترلو اسیر انگلیسیها شد.
لُب مطلب اینه که کدام عقلانیتره؟ آن گام به گام جلو آمدن محافظهکارانهی بریتانیاییها یا رادیکال و احساسی عمل کردن فرانسویها؟
آیا اصلاح لزوماً منجر به امتداد و بقای سیستم میشود؟
اصلاح همیشه به این معروف بوده که نظامهای در حال مرگ رو با تنفس کمکی زنده میکرده.
دنگ شیائوپنگ در چین پس از مرگ مائو دست به اصلاحات اقتصادی و بازتر کردن بازار زد که منجر به امتداد حیات چین کمونیستی شد اما با سیاستهای اقتصادی دیگه.
اما لزوماً اصلاح موجب پایداری سیستم میشه؟ پاسخ اجمالی اینه که خیر همیشه اینطور نیست و خیلی وقت اصلاح موجبات فروپاشی سیستمها هم خواهد.
آلکسی توکویل در کتاب انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن مینویسه که یکی از مهمترین دلایل انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه اصلاحات لوئی شانزدهم بود.
یا اینکه اصلاحات میخائیل گورباچف در شوروی، اصلاحاتی که در اواخر چکسلواکی و لهستان و... منجر به فروپاشی نرم و درونی سیستمها شد.
جلیلی بیاد سیستم زودتر نابود میشه؟
اولاً حتی بر حسب درست بودن این قضیه باید گفت این ایده فقط از پس ذهنهای مریض و قدرتطلبی بر میاد که میخوان جایگزین جمهوری اسلامی بشن و قدرت رو قبضه کنند. اونها ابایی ندارند از اذعان این مسئله که حاضرن معیشت و زندگی میلیونها ایرانی بهخاطر بیوفته اما اینها به قدرت برسند.
در وهله ثانی این نگاه شدیداً کودکانه و احمقانهست، در حالت یکپارچگی سیستم سرکوب برای سیستم بسیار سادهتر خواهد بود. سعید جلیلی هم از لحاظ عقیدتی و نظری تندروترین افراد در سیاست ایرانه.
تا زمانی که انگیزه سرکوب برای سران و عوامل سرکوب وجود داشته سرکوب ادامه خواهد داشت.
در یک سیستم یکپارچهی ایدئولوژیکی آن هم از سنخ جمهوری اسلامی شک نکنید آقایون بالا رده از نان شب خودشون و ما هم که شده میزنن تا به عوامل امنیتی بدن که نظام دوام بیاره و فرو نریزه.
ادای این چپها که فتیش مبارزه دارن رو در نیارید، این با خودشون هم دارن مبارزه میکنن، سیاست عرصه منافعه نه صرف مبارزهی رمانتیک، امروز منفعت ما در اینه که نذاریم پای مصنوعی سعید جلیلی به پاسنتور برسه.
👍 11
چندوقتی هست که من در فضای مجازی میبینم ویدئو و صوتهای قدیمی از سران اصلاحات میاد بیرون که مثلاً دهه شصت خیلی تندرو بودن.
وقتی یک انقلاب شکل میگیره انقلابیون به دو دسته رادیکال و رادیکالتر تقسیم میشن.
از قضا آنکه رادیکالتر تشریف داره محافظهکارترین و اصلاحطلبترین شخص بعد از مدتی از پیروزی انقلابه.
دلیلاش چیه؟ چون اون انقلابی که رادیکالتر از هر شخصیه انقلاب رو مثل فرزند خودش میدونه و پس از مدتی به این نتیجه خواهد رسید که تندرویها ممکنه بچهاش و حاصل یک عمر مبارزهاش رو بر باد بده.
جریانهای سیاسی درون ساختار جمهوری اسلامی بعد از انقلاب به دو جناح چپ و راست تقسیم شد.
چپها کسانی مثل خوئینیها، موسوی، خاتمی و... بودند که از قضا رادیکالترین جریان بودن و حمله به سفارت امریکا بخش بزرگیاش با تحریک چپهای جمهوری اسلامی بود.
راستها کسانی مثل بهشتی، هاشمی رفسنجانی، سیدعلی خامنهای و... بودند، مواضعی میانهروتر داشتن.
از ما پس از پایان جنگ و مشاهده فروپاشی شوروی چپهای جمهوری اسلامی دچار تحول بنیادین شدند و رو به تلفیقی از لیبرالیسم و اسلام آوردند که توانستند برای اوّلینبار خودشون رو به عرصه قدرت برسونند و یک سری اصلاحات رو انجام بدن.
در این باب همین بس که میرحسین موسوی سال ۸۸ و بعد از اینکه چندینبار پیشنهاد شرکت در انتخابات رو رد کرده بود شرکت کرد و اذعان کرد بهخاطر خطری که از جانب احمدینژاد وجود داشت کاندید شده و الا قصدی مبنی بر اینکه بعد از ۲۰ سال به سیاست برگرده نداشته!
موسوی ۸ سال نخستوزیر انقلاب بود، به کودک نوپای انقلاب راه رفتن یاد داد و وقت دید شروع به دویدن کرده رفت پی زندگیاش.
حال اگر ویدئوهای حسن روحانی، خاتمی و موسوی رو دیدید که یک زمانی تندرو بودن تعجب نکنید!
خاتمی ۶۰ احمق بود، ۷۰ آدم شد. روحانی ۷۰ احمق بود، ۸۰ آدم شد.
سعید جلیلی ۷۰ احمق بود، ۸۰ احمق بود، ۹۰ احمق بود، ۱۴۰۳ هم احمق هست و احمق خواهد ماند!
🔥 7👍 4
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.