cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

ࡅ࣪ߺܦ߭ࡑ‌‌ ࡏަܝ‌ܩܢ‌‌️️🔥

عشق یعنی یه نفس عمیق در هوای تو🫀🫂 پارت گذاری به صورت روزانه(به جز روزهای تعطیل) ❌کپی پیگرد قانونی دارد❌

Ko'proq ko'rsatish
Eron47 626Forsiy45 323Toif belgilanmagan
Reklama postlari
4 746
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-597 kunlar
-24330 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

پارت جدید❤👆🏻 سنا چی میگه😏
Hammasini ko'rsatish...
👍 10🤔 1
#نفس_گرم #پارت۲۶۷ دختره وقیح غیرمستقیم داشت میگفت که میخوام بعدا این حس رو با شاهان تجربه کنم. هرچند با این کار شاهان و بوسه سراسر پرعطش و حرارتش من هم به شک افتادم که نکنه واقعا نسبت بهم حسی داره؟ نکنه اون هم مثل من دست و دلش لرزیده بود؟ اما پس چرا رفتارش با سنا مثل بقیه دخترا نیست؟ چرا سعی میکنه حتی الامکان باهاش درست رفتار کنه؟ دلیل این اندک نرمشی که تو رفتارش با سنا داره چی میتونه باش؟ گیج از افکار نابسامانم سرم رو بالا گرفتم که با شاهان چشم تو چشم شدم؛ هیچی از نگاهش مشخص نبود. اینکه الان چه احساسی داره و به چی فکر میکنه رو اصلا از چهرش نمیشد تشخیص داد. _خب بچه ها بریم دور بعد! نیما دوباره بطری رو چرخوند که این بار سر بطری به طرف من و تهش به سمت سنا افتاد. سگرمه های سنا بدجور تو هم رفته بود. پوزخندی به این حالتش زدم و پرسیدم: _جرئت یا حقیقت؟ _حقیقت! کمی فکر کردم و بعد این سوال به ذهنم اومد: _عاشق شدی؟ اگه آره ویژگی های عشقت رو بگو... سنا لبخند مرموزی زد و با نگاهی به شاهان و سپس من گفت: _من خیلی وقته عاشقم!! عاشق یه مرد جذاب و مغرور که هرچی بیشتر میگذره حسم بهش عمیق تر میشه یکم بدست آوردنش سخته ولی خب منم سنام دیگه مطمئنم بالاخره مال من میشه! اگه تا الان هم شکی داشتم دیگه مطمئن شدم که اون به شاهان چشم داشت. این از لبخند بااعتماد بنفسش و نگاه هایی که به شاهان مینداخت مشخص بود اون قدر منظورش واضح و مشخص بود که حتی غزل و ملیکا هم متوجه میشن و اخم تو صورتشون می شینه!
Hammasini ko'rsatish...
😡 32👍 2🔥 2 1
پارت جدید❤👆🏻 بو سوختگی میاد😕😂
Hammasini ko'rsatish...
🤣 24 4
#نفس_گرم #پارت۲۶۶ خجالت زده سر جام نشستم! انگار تازه یادم اومده بود که خجالت بکشم اما وقتی همو میبوسیدیم اونقدر غرق شدیم که انگار اصلا کسی به جز ما تو اتاق نبود... _دست مریزاد داداش! چطوری یه نفس ۵ دقیقه بوسیدی؟ من خیلی بخوام بترکونم دو دقیقه باش! شاهان نگاه پرغروری به کیارش سرخ شده انداخت و از قصد در جواب نیما گفت: _دیگه هر کی یه توانایی داره! البته نفسِ دیگه باوجودش نیاز به نفس کشیدن ندارم. این بار نگاه مستقیمش رو به من انداخت و چشمکی چاشنی حرفش کرد. مطمئن بودم که رنگم عین لبو شده! چرا مثل دختر دبیرستانیا شده بودم که با هر حرکت و حرف طرف مقابل دست و پاشون رو گم میکنن؟ من که میدونم اینا همه صوری و نمایشیه پس چرا این قلب واموندم سر لجبازی باهام برداشته و اینقدر محکم میکوبه؟! نگاهمو ازش گرفتم که همون موقع سنا به جمع برگشت. غزل با بدجنسی پرسید: _سناجون کجا رفته بودی؟ واقعا صحنه خیلی زیبایی رو از دست دادی!! سنا لبخند مصنوعی زد و با خشمی نهفته تو چشمای من خیره گفت: _من ترجیح میدم این چیزا رو بعدا با کسی که دوست دارم حس کنم دیدنش زیاد جالب نیس برام...
Hammasini ko'rsatish...
36🤣 12👍 3👏 1
پارت جدید❤👆🏻 بالاخره😻🙈
Hammasini ko'rsatish...
27🥰 2👍 1
#نفس_گرم #پارت۲۶۵ دیگه مکث نکردم و بدون فکر دستم رو تو دستش قرار دادم که گوشه لبش بالا رفت و نگاه عجیبی بهم انداخت... دیگه نتیجه این بوسه برام مهم نبود اصلا هرچه بادا باد... اما میخوام برای یه بار دیگه هم که شده طعم بوسش رو بچشم و برای روزهایی که نیستم شرمنده دلم نشم. روبروی هم قرار گرفتیم و به چشمای هم زل زدیم... نگاهش از چشمای دو دوزنم به روی لب هام کشیده شد؛ بی اختیار گوشه لبم رو گاز گرفتم که تو یه ثانیه لبام آتیش گرفت! به محض لمس لبای خوش فرمش انگار چیزی از دلم فرو ریخت... ناخودآگاه پلکام بسته شد و پس از لحظاتی که عین ماست ایستاده بودم؛ من هم همراهیش کردم! همراهی کردنم باعث شد که با حرص و ولع بیشتری به جون لبام بیفته و زبونم رو هم به تصرف دربیاره... همه سکوت کرده بودن و ما اونقدر تو فاز بوسیدن بودیم که تنها نوای اتاق صدای بوسمون بود... تنم داغ کرده بود و ریتم قلبم سر به فلک برده بود! دستم پیرهنش رو تو چنگ گرفته بود جوری که شک نداشتم حتما چروک میشد. اونقدر شل شده بودم که اگه دستای قوی شاهان من رو تو آغوشش سفت نگرفته بود حتما پخش زمین میشدم. نمیدونم چقدر گذشته بود؛ اما دیگه لبام رو حس نمیکردم و نفسم بالا نمیومد. با مشت به سینه شاهان کوبیدم که بالاخره متوجه شد و دست از بوسیدنم برداشت و به آرومی لب از لبم جدا کرد؛ رویِ نگاه کردن به چشم هاش رو نداشتم و خیره به گل های قالی شدم که با داغ شدن پیشونیم متعجب سر بالا گرفتم؛ و دروغ بود اگه بگم که این بوسه آخر خیلی بیشتر به دلم نشست! تو عمق چشماش حسی نهفته بود که بدجور برام گنگ بود. اما حس بدی بهم نمیداد و این بود که من رو در برابرش بیچاره کرده بود! صدای دست زدن اومد و حواسم رو از چشمای جذاب شاهان پرت کرد؛ غزل و نیما و ملیکا با شور و شوق دست میزدن و میخندیدن؛ اما کیارش با اخم خیره ما بود و دست هاش رو مشت کرده بود. و جالب تر اینکه سنا از شدت حرص و حسادت به طور کل غیبش زده بود!
Hammasini ko'rsatish...
39👍 4👏 2🔥 1
دوپارت جدید❤👆🏻 یعنی میبوسن همو🙊
Hammasini ko'rsatish...
😁 19 2👍 1😘 1
#نفس_گرم #پارت۲۶۴ غزل لبخند مرموزی زد و پرسید: _جرئت یا حقیقت؟ _جرئت! غزل نیم نگاهی به من انداخت و با موذی گری گفت: _اوکی پس باید سه دقیقه بدون مکث نفس رو ببوسی! شوکه گفتم: _چی؟ غزل سقلمه ای به پهلوم زد و زیرلبی گفت: _خفه شو مثلا زن و شوهرین این چه ری اکشنیه؟ لبخند مسخره ای زدم و رو به جمع گفتم: _زشته تو جمعمون سینگل داریم یه چیز دیگه بگو غزل جان! _نه گلم مجردای جمعمون هم درک میکنن! شاهان نگاهی عمیق بهم انداخت؛ از صورتم حرارت بیرون میزد و حتی تصور اینکه تو این جمع و توسط شاهان بوسیده بشم قلبم رو به لرزه در میاورد... _موافقم! نیما لبخند دندون نمایی زد: _چرا موافق نباشی؟ منم بودم از خدام بود عشقمو ببوسم... ملیکا،نیما و غزل لبخند به لب داشتن اما سنا از حرص سرخ شده بود و مدام انگشت های دستش رو تو هم فرو میبرد. کیارش هم اخم کرده بود و به من زل زده بود! _ای بابا پاشین دیگه سه ساعت واسه ما ناز میکنن! بالاخره سنا به حرف اومد: _خب شاید راحت نیستن غزل بیخیال شو! شاهان از جا بلند شد و دستش رو به سمتم دراز کرد؛ آب دهنم رو قورت دادم و به دستش خیره شدم! یعنی الان باید از جا بلند شم و همراهیش کنم؟ یا اینکه یه بهونه دیگه بیارم؟ میدونم قلبم تحمل این یکی رو نداره!
Hammasini ko'rsatish...
😁 31 10👍 3👏 1
#نفس_گرم #پارت۲۶۳ همگی کنجکاو به کیارش زل زده بودیم که خنده بامزه ای کرد: _راستش تعدادشون از دستم در رفته! صدای خنده همه به جز شاهان بالا رفت. نیما چندبار اروم پشت کمر کیارش زد و گفت: _ایول خوشم اومد! غزل چشم غره ای نثار نیما کرد و با حرص گفت: _عه اینجوریاس آقا نیما؟ پس مشخص شد که گذشته درخشانی داری... نیما سریع خندش رو جمع کرد: _عزیزم چرا جوش میاری؟ من الان به جز تو هیشکی به چشمم نمیاد خوشگلِ من! عجب زبون بازی بود این بشر! آنچنان با حرفاش مخ این رفیق ما رو میزد که بیا و ببین! غزل سرخ شده از خجالت چیزی نگفت که کیارش با خنده گفت: _شوخی کردم بابا... من کلا یه بار با یه نفر اوکی شدم که اونم مال خیلی سال پیش وگرنه که همش سرم تو درس و این داستانا بود. مشخص بود که داره راستشو میگه... چقد خوب بود که با این پول و جایگاه اجتماعی که داشت اهل دختربازی و روابط متنوع نبود‌... سنا هم ابراز وجود کرد و پارازیت انداخت: _اما بنظر من خیلی خوبه که مرد تجربه های مختلفی داشته باش. اینجوری تو زندگی مشترکش هم بهتر میدونه باید چجوری با همسرش باش... از این همه بی حیایی و پررو بودنش دود از کلم بلند شد! واقعا این دیگه آخرش بود... کیارش با اخم های درهم رو به سنا گفت: _من اینطور فکر نمیکنم! اتفاقا وقتی تجربه زیاد باش تو زندگی به چالش میخوری چون اون حس تنوع طلبیت مانع رابطه خوب با همسرت میشه... شاهان که تا اون لحظه ساکت بود پوزخندی زد و اروم گفت: _آره تو خوبی فقط از هول بودنت مشخص! چون بقیه مشغول حرف زدن بودن متوجه نشدن اما منی که چشمام رو لباش زوم شده بود به راحتی تشخیص دادم. خوبه والا! پسر به این خوبی و باشخصیتی بازم روش عیب و ایراد میذاشت... نیما دوباره بطری رو چرخوند که این بار سر بطری به سمت شاهان و تهش سمت غزل افتاد...
Hammasini ko'rsatish...
👍 23 5
پارت جدید❤👆🏻 چیشد شاهان راضی شد🤔
Hammasini ko'rsatish...
🤬 13
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.