cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

♥️🦋 قلب شیشه ای 🦋♥️

•|﷽|• •|رمان های جذاب 📚 •|ریمیکس ها و آهنگای جدید🎶🎤 •|پروفایل های شیک وجذاب🤗 •|تم های‌گوگولی🐣 •|استوری🤤 اینجا همه چی بی ‌مخاطبه :) پیام ناشناس: @heartofglassss_bot ارتباط با ادمین و تبادل: @Leome82

Ko'proq ko'rsatish
Eron395 753Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
83
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

🔰ادمین تبادل میشم🔰 ♻️هم چرخشی هم و هم لیستی♻️ ⚠️ امار هرچی هست ⚠️ 😎با جذب تضمینی😎 ❤️ از دست ندید ❤️ ♾ با ما پیشرفت کنید ♾ ادمین رایگان تبادلات👇 @Tab0m1tor ✅بهترین هارو با ما تجربه کن✅
Hammasini ko'rsatish...
A New Season ) 🌀 منتظر فصل جدیدی از M.T.H باشید ...) 📛 داستان از امروز شروع میشه !) 🔰 منتظر ویدیو های خفن باشید 🖥 __________________________ 🌐@HACK_AMNIAT_TO »«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«
Hammasini ko'rsatish...
🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 #پارت_90 #یکی_یدونه_من سارا-و نتیجه؟ -اینکه بهش بی حس نیستم...ولی عاشقشم نیستم... سارا-خب آره..همه چی یدفعه ای نمیشه...بیاین صبحونه بخورین... از جام بلند شدم و به طرف دستشویی رفتم...به سرو صورتم آب زدم و اومدم بیرون...رفتم توی آشپزخونه و صبحونمو خوردم...رادمان هنوزم از اتاقش بیرون نیومده بود...باید از دلش دربیارم...ولی مگه این غرور میزاره؟اگه پسم زد چی؟وای نه خدا...یه دوش ربعه...اومدم بیرون و لباسای عیدم که شامل یه پیرهن حلقه ای تا رو زانوم به رنگ ابی روشن... یه صندلی آبی هم پوشیدم...یه ریمل...رژ قرمز...خط چشم..سایه آبی...یکم پودر و تکمیل!از اتاق بیرون اومدم...کسی توی سالن نبود...سارا اینا توی آشپزخونه شیرینی میچیدن...رفتم سمت اتاق رادمان و بدون معطلی در زدم...جوابی نشنیدم!ای بمیری هی...اصلا من اینجا چه غلطی میکنم؟!خواستم برگردم که در باز شد و رادمان جلوی در وایساد...حالا انگار توی اتاقش چی داره نمیزاره من ببینم...گنج قارون که نیست... -سلام... رادمان سری تکون داد...اخمی کردمو گفتم: -اینهمه سال فرانسه درس خوندی بهت یاد ندادن...جواب سلام..سلامه؟نه سر تکون دادن؟! رادمان-من همین جوریم...میخوای بخواه..نمیخوای مشکل خودته... -میشه بزاری بیام تو؟باهات حرف دارم... رادمان-ولی من حرفی ندارم... اه...آخر ضدحاله این پسر...کنارش زدم و رفتم تو اتاقش...ترکیب اتاقش سبز مغز پسته ای و سبز پر رنگ بود..از سلیقه اش خوشم اومد..نشستم روی کاناپه گوشه اتاقش...اونم نشست کنارم...آرنج دستاشو گذاشت روی زانو هاش و دستاشو به هم قالب کرده بود و زیر چونش قرار داده بود و به زمین زل زده بود...تو یه نگاه آنالیزش کردم...پیرهن طوسی که آستیناشو تا آرنج بالا داده بود...شلوار جین طوسی...با جلیقه سفید...موهاشم طبق معمول جلوی چشم راستش... -راستش... سرش برگشت به طرفم... -میخواستم درباره...موضوع قرار قلابی دیروز... حرفمو قطع کردو گفت: -من باهات هیچ سنمی ندارم... پس لازم نمی بینم مسائل شخصیتو برام باز کنی... اخم کردم..داره حرفای خودمو به رخم میکشه...عجب مارمولکی هستی تو!خودمو جمع و جور کردم و گفتم: -البته که راست میگی...من نمیخواستم درباره قرار دیروزم حرف بزنم...میخواستم عذر خواهی کنم به خاطر اینکه مسخره ات کردم...میدونم از دستم ناراحت شدی... رادمان-پس خودتم فهمیدی؟ -آره... رادمان حرفی نزد و از جاش بلند شد...برگشت و بهم خیره شد...همین جور بهم زل زده بودیم که در اتاق زده شد... رادمان-بفرمایید؟ سمیرا اومد داخل و گفت: -ببخشید..فقط ۱۰دقیقه به تحویل سال مونده...بفرمایید... رادمان از اتاق رفت بیرون...منم بلند شدم برم که سمیرا جلومو گرفتو گفت: -بازم از دستتون ناراحته؟ شون هامو به علامت نمیدونم بالا انداختم...و رفتم بیرون...به درخواست من سفره رو روی زمین گذاشته بودیم...نشستم کنار رادمان...سمیرا و سارا و سمیه هم روبرمون...رادمان قرآن رو برداشته بود و میخوند...منم به تلویزیون چشم دوخته بودم...چشمم به سارا اینا افتاد که هی حرکات موزون با دستاشون نشون میدادن!با تکون دادن سرم پرسیدم چیه؟به دستاشون اشاره کردن...سمیه دست سارا رو گرفته بود و نوازش میداد و به منو رادمان اشاره میکرد!چی؟؟؟؟من دست رادمانو بگیرم...صد سال سیاه...چشم غره ای براشون رفتم و چشمامو بستم...از خدا خواستم عاقبت منو به خیر کنه...فقط همین!چشمامو باز کردم که با صدای شنیدن توپ سارا اینا شروع کردن به روبوسی...فقط منو رادمان ساکت مونده بودیم...سارا اینا رفتن توی آشپزخونه و ما دوتا موندیم...رادمان دستشو سمتم دراز کرد...با تردید دستشو گرفتم و فشردم...به رادمان نگاه کردم که گفت: -از این به بعد بیا شبیه دوتا دوست و هم خونه با هم مهربون باشیم...قبوله؟ فکر کردم...یعنی واقعا من رادمانو به عنوان هم خونه قبول داشتم؟خدایا چی کارکنم؟بگم نه که خیلی بد میشه... -قبول... لبخندی زد و منو درآغوش کشید...دم گوشم گفت: -عیدت مبارک هم خونه... لبخندی زدم...حداقل دیگه از اون اعصاب خوردی ها خبری نبود...با صدای سرفه سارا اینا زا هم جدا شدیم..صورت هامون گُل انداخته بود...مخصوصا رادمان...بلند شد و رفت تو اتاق...سارا شیطون نگاهم کرد و گفت: -تموم؟ اخمی کردمو گفتم: -چی چیو تموم؟به عنوان دوتا دوست به همدیگه سالو تبریک گفتیم... نمیدونم چرا احساس کردم بادشون خالی شد!فـــــس... رادمان از اتاق بیرون اومد..ولی سرش پایین بود...نشست کنارم...به سارا اینا نفری دوتا تراول داد...سمت من یه جعبه گرفت...با تعجب از دستش گرفتم... -مال منه؟! رادمان-نه مال عمه مه. اخم بامزه ای کردمو گفتم: -تو هم از هرچی آتو بگیر... ~♡ @Mybestfriendly ♡~
Hammasini ko'rsatish...
🦋🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋🦋 🦋🦋🦋 🦋🦋 🦋 #پارت_89 #یکی_یدونه_من سارا و سمیرا و سمیه جلوی پام زانو زدن...سارا با ناباروری گفت: -خانم؟!گریه نیکنین؟ بهش نگاه کردم که یه قطره اشک از گونم چکید...سریع پاکش کردمو با صدایی لرزون و با بغض گفتم: -نه... سمیه-برای اینکه آقا رادمان بهتون کم محلی میکنن؟ -من به محل گذاشتن کسی نیاز ندارم... سمیرا-ولی برای محبت آقا رادمان چرا... -منظورت چیه؟ سمیرا-شما تحمل بی محلی ایشونو ندارین... -خب این یعنی چی؟ سارا-ای بابا...یعنی دوستش دارین... چند لحظه با بُهت بهشون خیره شدم...یدفعه زدم زیر خنده...یه خنده عصبی و مسخره...ولی دیدم هرسه شون با جدیت بهم زل زدن...خندمو قطع کردمو اخم کردمو گفتم: -امکان نداره... سمیه-ولی امکان داره... -میگم نه... سمیرا-آره.. -نمیشه.. سارا-میشه... -من دیگه حرفی ندارم... هرسه شون خندیدن... سارا-خانوم خب بهش فکرکنین...نه سرسری...اگه بهش عالقه مند شدین که اونو عاشق خودتون بکنین... -فکرنکنم...عشقم واقعی باشه...یا اصلا عشق باشه...من عادت دارم همه بهم توجه کنن...از بی محلی بیزارم... سارا-خب نکته همین جاست...شما اگه ببینین کسی بهتون بی محلی میکنه دیگه محل سگم نمیزارینش...ولی شما دنبال اینین که با آقا رادمان صحبت کنین...این فرق داره... -سارا؟رشتت چیه؟ سارا-مشاوره خونواده... -پس همینه... سمیه-به هر حال خانوم بازم میگیم...خوب فکرکنین... سمیرا-اگه دوستش دارین نزارین از دستتون بره... به پشتی مبل تکیه دادم و گفتم: -ای بابا...شما این فکرو انداختین تو سرما... سارا-شما به یه روشن شدن نیاز داشتین... -حالا من نفهمیدم این چرا از دستم ناراحت شده خانوم مشاور؟ سارا خندید و گفت: -شما با غیرتش بازی کردین... -ها؟؟؟؟؟؟ سارا دوباره خندید و گفت: -وقتی گفتین قرار دارین ایشون به عنوان شوهرتون حساس شدن...بعد اینکه فهمیدن دروغ گفتین فهمیدن مسخرشون کردین... -آها...خب... دیگه واقعا حرفی نداشتم بزنم..سارا راست میگفت...دیگه زیادی شورش کرده بودم!ولی بازم از علاقه ام به رادمان شک داشتم... -باشه... از راهنمایی تون ممنون...بهش فکر میکنم..‌. هر سه شون لبخندی زدن و شب بخیر گفتن...جوابشونو دادم و رفتم که بخوابم...ولی تا صبح خوابم نبرد..همش فکرم سمت حرفای سارا و سمیرا و سمیه و رادمان کشیده میشد...یعنی واقعا عاشق شده بودم؟من؟باورم نمیشه...نمی شه گفت نسبت به رادمان بی حسم ولی انقدرم حسم قوی نیست...عید ساعت 4بعد ازظهر بود...ساعت 4صبح بالاخره خوابم برد.... صبح با تکون های شدیدی از خواب بیدار شدم...با خواب آلودی گفتم: -چیه..اه..تکون نده دیگه..مگه زلزه اومده؟ولم کن... سارا-خانم...یه ساعت دیگه عیده شما هنوز کاری انجام ندادین... سریع سرجام سیخ نشستم...پلکامو چندبار بازو بسته کردم که خوب ببینم...کشو قوسی به بدنم دادمو گفتم: -تا4صبح بیدار موندن این عواقبو هم داره... سارا-تا4واسه چی بیدار موندین؟ -به حرفاتون فکر میکردم... ~♡ @Mybestfriendly ♡~
Hammasini ko'rsatish...
sticker.webp0.66 KB
حرف دلمون فقط اونجایی که تتلو میگه: «همونی میزنتت زمین که با اون همه زحمت بردیش بالا،همیشه از کسی تو زندگیت ضربه میخوری که بین اون فرق میزاشتی و همه جوره کنارش بودی ولی همون آدم کاری باهات میکنه که هیچوقت ازش توقع نداشتی:)) |بیست ودو| ♡ @Mybestfriendly
Hammasini ko'rsatish...
مادربزرگم همیشه میگه: ننه آدم باید اول خودش گرون باشه بعد خونه و ماشینش !! •| @Mybestfriendly |•
Hammasini ko'rsatish...
#wall «☔️💕» #cute «🍕🌸» ✯⁦-------------------------✯⁦ •🧸 @Mybestfriendly 🧸•
Hammasini ko'rsatish...
‏بچه‌ها! یه تقلب می‌خوام بهتون برسونم؛ پشت خیلی از حرفا و کارای آدما، که فهم علتشون در ظاهر سخته، یه عشق مکتوم و ناگفته هست. •| @Mybestfriendly |•
Hammasini ko'rsatish...
#پروفایل •◇ @Mybestfriendly ◇•
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.