دنیایترجمه××منتظرشباش_ناگهانتو
کانالی با سه ترجمه همزمان: 🏅منتظرشباش 🏅ناگهانتو 🏅تظاهرنکن کانال کتابهای فروشی ما: https://t.me/world_of_translates
Ko'proq ko'rsatish8 033
Obunachilar
-1224 soatlar
-797 kunlar
-11530 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
#Wait_for_It
#Part_189
من گفتم "اغوا کردن!" خیلهخب. من هیچوقت این کلمه رو بلند نگفته بودم؛ اما خب هر چیزی یه اولین باری داره. یه توقف کوتاه معذبکننده بهوجود اومد قبلاز اینکه دهان گشادم باز شروع به چرت گفتن کنه.
-از اونجاییکه ما توی یه خیابون روبهروی هم زندگی میکنیم من دوست دارم که باهم دوست باشیم، اما اگه این چیزی نیست که تو تمایل داشته باشی انجام بدی، مشکلی نیست. من نمیرم به خاطرش گریه کنم.
یه احتمال بزرگی وجود داشت که اون قسمت آخر حرفهام خیلی ضروری نبود، اما نمیدونستم دیگه چی بگم. آدم قرار بود چه کار کنه وقتی یکی نمیخواست باهات دوست باشه یا حداقل رفتارش دوستانه باشه و تو هم بیشترین سعیت رو کرده باشی؟ فکر میکنم من واقعاً آدم خوبی بودم. یک همسایه خیلی خوب. من هیچکاری نکردم که اون معذب بشه. یا حداقلش، خالصانه فکر نمیکنم کاری کرده باشم.
کف دستهام رو بالای رونم مالیدم و نفس عمیقی رو بیرون دادم که انگار بار سنگینی از روی دوشم برداشته شد. دیدم که همچنان زل زده توی چشمام انگار که میخواد مطمئن بشه توی چشمام قلب و ستاره نمیبینه.
مامانم همیشه میگفت من خیلی احساساتم به چشم میاد.
-خب لازمه که بزنم به چاک یا نه؟
پلک همسایهام یهکم روی قرنیههای طلایی_سبز_قهوهایش پایین اومد.
-هیچکس تا حالا بهت گفته مشکل خیرهشدن داری؟ (یعنی وقتی زل میزنه خیلی دیربهدیر پلک میزنه.)
مطمئن شدم برای یک ثانیه نذارم پلک بزنم، هرچند که واقعاً دلم میخواست بزنم.
-هیچکس تا حالا به تو گفته که خیلی قوه تخیل قویای داری؟ (برای اینکه فکر کرده دایانا بهش نخ میده.)
هیچکدوممون پلک نزدیم. من قرار نبود ببازم. معلوم بود اونم داره سعیش رو میکنه که کم نیاره. به تلاشش احترام میذارم.
📣📣📣📣
🏅برای خرید #رمان #منتظرشباش ❌در صورت خواستن @Foroosh_87 به این آیدی پیام بدید.
❤ 22😁 13👍 4🥰 1
29200
#Wait_for_It
#Part_188
-سلام، دالاس.
قبلاز اینکه همسایهام جواب سلامم رو بده، تریپ دستش رو تو هوا تکون داد.
-من باید برم. دین توی ماشین منتظره. دالاس تگزاس، فردا میبینمت. عزیزم، امیدوارم فردا تو رو هم ببینم.
تریپ درحالیکه داشت میرفت بهم چشمک زد. اون واقعاً یه چیز دیگه بود و اون یه چیز دیگه باعث شد اون لبخند مصنوعیم به یه واقعی تبدیل بشه.
وقتی تریپ سوار ماشینش شد و درحالیکه داشت از جای پارک درمیاومد باعث شد ما از پشت ماشین فاصله بگیریم، به همون اندازه که فکرش رو میکردم موقعیتمون معذبکننده بود. یه نفر رو توی تاکسی عقبی دیدم. والدین زیادی نمونده بودند که این دور و بر باشند، اما بهاندازهٔ کافی ازشون بود و منم نمیتونستم سنگینی نگاه خیرهشون به ما رو ندید بگیرم. من خوشم نمیاومد خیلی بهم زل بزنن ولی دیگه اجتنابناپذیر بود، نبود؟
تا دالاس اومد دهانش رو باز کنه که هر چی توی ذهنش بود رو بگه، من اول شروع کردم:
-هی، من فقط میخوام اوضاع بینمون رو روشن کنم. اگه من کاری کردم که باعث شده تو معذب بشی.
اینکه توی یه بار اومدم به سمتت یا در مورد عوض کردن برنامه پرخاشگر بودم _دوتا گزینه ای بودند که تو نظرم بود.
-متأسفم. من هیچ منظوری ازشون نداشتم. گاهی سعی میکنم که مفید باشم؛ اما شاید بهتره بهجاش سرم به کار خودم باشه. اما واقعاً ازشون هیچ منظوری نداشتم که غیرحرفهای یا غیردوستانه بوده باشه.
اون نگاه خیرهای که به من میکرد اصلاً دلسردکننده نبود. اصلاً.
-فقط برای اینکه بدونی، آره، به نظر من تو مرد خوشقیافهای هستی، اما اصلاً مدل مورد علاقه من نیستی. قسم میخورم که من هیچ تلاشی نمیکنم که باهات سکس داشته باشم یا هر چی. من میتونم حلقه ازدواجت رو ببینم و من از این مدل کارا نمیکنم.
اون هنوز حرفی نزده بود و برای اینکه مطمئن بشم چیزفهم شده ادامه دادم:
-تو و تریپ خودتون جاش رو انتخاب کردید. اینطوری نبوده که من سعی کنم اونو توی تیم بیارم تا بتونم تو رو اغوات کنم یا یه همچین چیزی.
👏 16👍 10😁 6🥰 1
28901
#Not_Pretending_Anymore
#Part_286
جولیا سینههاش رو به قفسه سینهام فشار داد و برای یه بوسه پیش قدم شد. خوشبختانه موفق شدم روم رو به موقع برگردوندم و به جاش لباش روی گونهم نشست.
بن، یکی از دو مدیر تازه کار که برای جایگزینی من فرستاده بودن از راهرو داخل شد، چونهم رو بلند کردم و گلوم رو صاف کردم.
-بن.
جولیا احتمالا فکر میکرد به همین دلیل از قفل کردن لبهامون اجتناب کردم و به عقب برگشتهام.
بن گفت:
-سلام دکلن حالت چطوره؟ جولیا نگفت که میای.
-جولیا خبر نداشت.
جولیا ذوق زده شد.
-منو سوپرایز کرد.
عالیه! حالا جولیا فکر میکرد که به جای اجتناب از صحبت کردن باهاش، میخواستم غافلگیرش کنم.
-این به این معنیه که به زودی به شرکت برمیگردم؟
سرم رو به تایید تکون دادم.
-ممکنه. به شرکت گفتم که ما دورهم جمع میشیم و اوضاع رو بررسی میکنیم و میبینیم قبل از راه اندازی به چندنفر- نیرو نیاز داریم.
چشمای جولیا برق زد.
-اوه من دقیقا نیروها و جاهایی رو که بهشون نیاز داریم رو میشناسم.
لعنت!
وقتی که افراد برای جلسه به اتاق کنفرانس وارد میشدن، خیالم راحت شد.
این بهم فرصتی داد تا از چنگال جولیا در برم، اما مهمتر از همه اینکه بتونم تلفنم رو چک کنم.
جولیا دوست داشت جلسه رو خوب اجرا کنه، پس من نشستم و اجازه دادم در کانون توجه قرار بگیره در حالی که به موبایلم به امید دیدن یه پیام جدید خیره بودم.
جلسه بیش از دو ساعت طول کشید، اما بالاخره پنج دقیقه قبل از پایان جلسه تلفنم به صدا دراومد.
خونم شروع به پمپاژ کرد؛ ولی فقط بلیندا بود که میخواست ببینه دارم چیکار میکنم.
نمیخواستم اونو ناامید کنم، بنابراین تا اونجا که می تونستم به طور مبهم و بدون دروغ جواب دادم.
بلیندا: چیکار می کنی کابوی (گاوچرون )؟
جواب دارم:
دکلن: اونجا آویزونم. منتظر حرف زدن با مولیم.
بلیندا: برو دنبالش پسرک عاشق پیشه. بذار همه ما دخترا بدونیم چطوری از پس این کار برمیای. ما دنبالتیم.(چشم انتظارتیم)
👍 37❤ 11🥰 4
39900
#Not_Pretending_Anymore
#Part_285
وقتی تماشا می کردم که پیام از حالت فرستاده شده به دریافت شده برای خوندن تبدیل میشه، احساس می کردم توی مدرسه راهنمایی هستم. نبضم تند تند میزد و دوباره شروع به عرق کردن، کردم.
حداقل احتمالا نباید زیاد منتظر بمونم. مولی معمولا خیلی سریع به پیامکها جواب میداد.
اما نیم ساعت بعد، هنوز جوابی نداده بود.
به جای این که بشینم و صبرکنم تا تلفنم به صدا دربیاد، زیر دوش پریدم و شروع به اماده شدن برای کار کردم. که یه مشکل دیگه از سری مشکلات پیچیدهام بود. البته رئیسم می دونست داشتم به شیکاگو برمیگشتم.
دو روز پیش بهش گفته بودم که میخوام قبل از تصمیمگیری در مورد موندن یا نموندن، اوضاع رو بررسی کنم.
رئیسم در مورد تغییر در آخرین لحظه، عالی رفتار کرده بود؛ اما اون به عهده خودم گذاشته بود تا به جولیا خبر بدم یا نه و من هنوز این کار رو نکرده بودم. مشخصا، من هم مقداری کار نیمه کاره اونجا داشتم که باید بهشون رسیدگی میکردم.
ساعت ۸:۴۵، وقت رفتن به دفترکار بود و هنوز از مولی خبری نداشتم. میدونستم که پیامم رو خونده، بنابراین فکر کردم شاید اون توی مشغول زایمان یا یه همچین چیزی گیر کرده. از رفتن به سر کار بدون صحبت کردن باهاش متنفر بودم، اما حالا توپ تو زمین اون بود (نوبت اون بود )
توی دفتر، جولیا رو توی اتاق کنفرانس پیدا کردم.
دیوارها همه شیشه ای بودند، بنابراین می تونستم از راهرو (اتاق کنفرانس) ببینم، اما اون سرش شلوغ بود و اولش متوجهم نشد.
در رو باز کردم و گفتم: تق تق
-دکلن!
تمام صورتش روشن شد.
-اینجا چی کار میکنی؟
به نظر میرسید که برای یه جلسه اماده شده بود. یه پروژکتور بالای میز نصب شده بود و اون بستههای کاغذ رو جلوی هر صندلی قرار میداد؛ اما با دیدن من در استانه در ایستاد و با عجله به سمتم هجوم آورد. از اونجایی که اتاق کنفرانس شبیه یه تنگ ماهی کوچیک و تنگ بود، قبل از اینکه خودش رو بهم برسونه و بازوهاش رو دور گردنم حلقه کنه، به بیرون راهرو نگاه کرد تا چک کنه که ساحل تمیزه (همه چی مرتبه – اوضاع امنه )
👍 32❤ 9
36900
#Not_Pretending_Anymore
#Part_284
سرش رو به تائید تکون داد.
چند ثانیه بعد، اشتیاق و میل به فرار کردن انگار داشت قفسه سینهم رو خورد میکرد. به سمت همسفرم برگشتم.
-میتونی بهم یه لطفی کنی؟
-چی؟
-نذار از این هواپیما پیاده شم.
ابروهاش رو بالا برد.
-در این مورد مطمئنی؟
نفس عمیقی کشیدم.
-کاملا.
مرد هیکلی دستاش روروی سینهش جمع کرد و پاهای کلفتش رو دراز کرد تا مسیرعبور منو مسدود کنه.
-خواستهات انجام شد.
***
تصمیم گرفتم یه هتل رو بررسی کنم.
وقتی توی شیکاگو بودم، احساس عجیب و غریبی داشتم، اما نمیخواستم که مولی به خاطر موندن کنارش احساس تحت فشار بودن کنه.
اگه صحبتامون رو می کردیم و اون بهم میگفت نمیخواد باهام باشه چه اتفاقی میافتاد؟
میتونستم شب به خیر بگم و تو اتاق کناریش بخوابم؟ اینکار اشتباه بود.
بنابراین مسافرخونه همپتون در اطراف بیمارستانی که اون کار می کرد رو چک کردم و اونجا رفتم.
از اونجایی که دیر شده بود، تصمیم گرفتم یه شب خوب بخوابم و تا فردا صبر کنم تا باهاش تماس بگیرم.
مطمئن نبودم که ایا اون سر شیفت بود یا نه، پس فکر کردم وقتی که معمولا از خواب بلند میشه، زنگ بزنم.
اما معلوم شد یه خواب خوب؛ یه خیال خامِ برام.
در عوض، تمام شب رو هی بالا و پایین شدم و توی جام غلتیدم، هنوز مطمئن نیستم که کار درستی انجام میدم یا نه.
بهترین کس رو برای مولی میخواستم و در اخر شاید اون کس، من نباشه.
نور صبح هم بحر و بار زیادی نداشت. (منظور توی خوب کردن حال دکلن فلک زدهست)
برای صبحونه مجانی ساعت ۶ صبح- برای مقدار بیشتری قهوه ضروری به طبقه پایین رفتم. بعد از مصرف کافئین کافی به تلفنم خیره شدم و سعی کردم تصمیم بگیرم چه پیامی بهش بدم. در نهایت، خیلی ساده پیش رفتم.
دکلن: سلام تازه از سرکارت برگشتی؟ امیدوار بودم بتونیم حرف بزنیم.
❤ 27👍 13
36800
Repost from N/a
توجه ‼️توجه ‼️توجه ‼️
❣لیست از اسامی شخصیتهای خشن و عاشقانه رمان های VIP که بهمناسبت روز تولد ادمین به مخاطبین کانالمون 😍 عضویت #رایگان داده میشود فقط تا آخر امروز👌
#تاریخعضویترایگان : 1403/2/17
اولین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
❣
دومین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+p64wulRiINsyMjJk
❣
سومین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
❣
چهارمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
❣
پنجمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
❣
ششمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+cpWz_omXlDE5NjY0
❣
هفتمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
❣
هشتمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
❣
نهمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk
❣
دهمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
❣
یازدهمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+m1c5JsQJaRNkZmY0
❣
دوازدهمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+zaIQQCREKbwyNjQ0
❣
سیزدهمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
❣
چهاردهمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/joinchat/Tx7Ut9w-WbinNg2G
❣
پانزدهمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
❣
شانزدهمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+A5I9fr3VTYxkOTQ0
❣
هفدهمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAEhjtpjo1eLoY2n3eA
❣
هجدهمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+6Qi1_54DUlJmZjJk
❣
نوزدهمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg
❣
بیستمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+vEQPt5l1jHc5YTZk
❣
بیستویکمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+M-Wgp4AqeT45YjNk
❣
بیستودومین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+-OlTPDBklSoxN2Vk
❣
بیستوسومین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+-OlTPDBklSoxN2Vk
❣
بیستوچهارمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+LNh6nNYH-DEzNGZk
❣
بیستوپنجمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+Hf1dlSXg-z4wM2Q0
❣
بیستوششمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAEsENiYXcLFEt2JZhg
❣
بیستوهفتمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
❣
بیستوهشتمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
❣
بیستونهمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
❣
سیومین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
❣
سیویکمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
❣
سیودومین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/joinchat/vZbshZLs5Sc0NGRk
❣
سیوسومین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
❣
سیوچهارمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
❣
سیوپنجمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
❣
سیوششمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
❣
سیوهفتمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
❣
سیوهشتمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0
❣
سیونهمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
❣
چهلمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
❣
چهلویکمین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
❣
چهلودومین رمان Vip امشب 🔞
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
❣
بیسانسورخوندشون قبل از چاپ از دست ندید❌❌
13300
چند بار بگم که دیگه فرصت عضویتو تمدید نمیکنم 😐؟
ولی به خاطر شما دوباره لیستو تمدید کردیم😁
هزار بار تو پیوی ازم رمانهایی رو درخواست کردید که خودمون میخونیم برای آخرین بار فرصت دارید تا قبل از ۲۲ امشب عضو vipبیسانسورترین رمانهای سال که خودمون هم میخونیم بشید🎁❌
5100
Repost from N/a
#نویسنده هستم
سلام دوستان💋
امروز تموم نویسنده ها و ادمین ها دور هم جمع شدیم و مسابقهای برگزار کردیم که #بیسانسور_ترین رمان های سال🤤😋 براتون بذارم گفتم شاید شمام اینجا رمان موردنظرتو پیداکنی😍😌👇🏻👇🏻
امروز آخرین فرصت برای عضویت هست🔞
❌❌❌
اولین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
⚠️
دومین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+p64wulRiINsyMjJk
⚠️
سومین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
⚠️
چهارمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
⚠️
پنجمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
⚠️
ششمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+cpWz_omXlDE5NjY0
⚠️
هفتمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
⚠️
هشتمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
⚠️
نهمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/joinchat/5I1xEVw-w-NhMDhk
⚠️
دهمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
⚠️
یازدهمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+m1c5JsQJaRNkZmY0
⚠️
دوازدهمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+zaIQQCREKbwyNjQ0
⚠️
سیزدهمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
⚠️
چهاردهمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/joinchat/Tx7Ut9w-WbinNg2G
⚠️
پانزدهمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
⚠️
شانزدهمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+A5I9fr3VTYxkOTQ0
⚠️
هفدهمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAEhjtpjo1eLoY2n3eA
⚠️
هجدهمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+6Qi1_54DUlJmZjJk
⚠️
نوزدهمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAE5-yn--MUOeQMcbVg
⚠️
بیستمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+vEQPt5l1jHc5YTZk
⚠️
بیستویکمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+M-Wgp4AqeT45YjNk
⚠️
بیستودومین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+-OlTPDBklSoxN2Vk
⚠️
بیستوسومین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+-OlTPDBklSoxN2Vk
⚠️
بیستوچهارمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+LNh6nNYH-DEzNGZk
⚠️
بیستوپنجمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+Hf1dlSXg-z4wM2Q0
⚠️
بیستوششمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAEsENiYXcLFEt2JZhg
⚠️
بیستوهفتمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
⚠️
بیستوهشتمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
⚠️
بیستونهمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
⚠️
سیومین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
⚠️
سیویکمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
⚠️
سیودومین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/joinchat/vZbshZLs5Sc0NGRk
⚠️
سیوسومین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
⚠️
سیوچهارمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
⚠️
سیوپنجمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
⚠️
سیوششمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+R-d0sNQmYH5mYTc0
⚠️
سیوهفتمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+RyG2Wpv98Ks0YjM0
⚠️
سیوهشتمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+e39A8sPw6EVkODM0
⚠️
سیونهمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
⚠️
چهلمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+U8OVmHYdb-s0ODBk
⚠️
چهلویکمین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
⚠️
چهلودومین رمان بیسانسور ۱۴۰۳🔞
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
⚠️
توصیهی_ویژه❌
#رمان_های_بیسانسور❌
#توصیهی_ویژه_مخاطبینونویسنده
1500