cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

مثلِ بارِشِ پاییز می آیی !

Ko'proq ko'rsatish
Eron372 736Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
142
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

صدای آمدن ات حرف نداشت، از مرز گوشواره هایم رد شدی که بی قرارند! عکس ماهت در برکه ی خیال ام افتاد بگو از طلوع کدام آفتاب می آیی تا کمی آسمان بچینم برای پرنده های دور و برم که به دستهای من عادت کرده اند، به شمایل دانه پاشیدن با این انگشتی که موج برداشته است کوتاه نیامده تکثیر شدم که هنوز هم صدای آمدن ات حرف ندارد #مهری_ذبیحی_اترگله @mehri_zabihi
Hammasini ko'rsatish...
آنقدر به تار موهایم نواخته ای پرنده شدم و سر از شانه ی آسمان در آوردم، بی تابی ام را نشانه بگیر برای روز مبادا مجال پرواز بگیرم #مهری_ذبیحی_اترگله @mehri_zabihi
Hammasini ko'rsatish...
⭕️اسماعیل خویی؛ شاعر «بی در کجا»، درگذشت 🔰اسماعیل خویی صبح امروز چهارم خرداد در سن ۸۳ سالگی در لندن درگذشت. او متولد ۱۳۱۷ در مشهد بود. اولین کتابش، «بی تاب» مجموعه‌ای از شعرهای کلاسیک، زمانی که تنها ۱۸ سال داشت در سال ۱۳۳۵ در مشهد منتشر شد. در دانش‌سرای تهران ادامه تحصیل داد و برای گرفتن دکترای فلسفه به لندن رفت. پس از بازگشت به تهران به تدریس پرداخت. اسماعیل خویی از پایه‌گذاران کانون نویسندگان ایران است و دو دوره نیز عضو هیئت دبیران آن کانون بوده است. از او مجموعه اشعار فراوانی به چاپ رسیده است که از آن میان می‌توان به «بر خنگ راهوار زمین» ۱۳۴۶، «بر بام گردباد» ۱۳۴۹، «از صدای سخن عشق» ۱۳۴۹، «فراتر از شب اکنونیان» ۱۳۵۰، «در نابهنگام» ۱۳۶۳، «گزاره هزاره» ۱۳۷۰،«جهان دیگری می‌آفرینم» ۱۳۷۹ و «شاعر خلقم، دهن میهنم» ۱۳۷۹ اشاره کرد. او پس از انقلاب و در سال ۱۳۶۳ از ایران رفت و در لندن ساکن شد و دیگر هیچ گاه به ایران بازنگشت. وی در انتهای بیش‌تر اشعارش که در خارج از کشور سروده است نوشته است بی در کجا که مرادش لندن است. او از غربت به بی در کجا یاد می‌کرد. 📣کانال داستان ایرانی @dastanirani2
Hammasini ko'rsatish...
تصنیف «صدای تو را دوست دارم» هم خوانی همایونِ و بانو مژگان شجریان شعر اسماعیل_خویی
Hammasini ko'rsatish...
صدای آمدن ات حرف نداشت، از مرز گوشواره هایم رد شدی که بی قرارند! عکس ماهت در برکه ی خیال ام افتاد بگو از طلوع کدام آفتاب می آیی تا کمی آسمان بچینم برای پرنده های دور و برم که به دستهای من عادت کرده اند، به شمایل دانه پاشیدن با این انگشتی که موج برداشته است باید ابرها را جابجا کنم که هنوز هم صدای آمدن ات حرف ندارد #مهری_ذبیحی_اترگله @mehri_zabihi
Hammasini ko'rsatish...
صدای آمدن ات از مرز پیراهنم رد شد که عکس ماهت در برکه ی خیالم افتاده بگو از طلوع کدام آسمان می آیی !؟ که پرنده ها این گونه به دست های من جان داده اند ! #مهری_ذبیحی_اترگله @mehri_zabihi
Hammasini ko'rsatish...
در اقامه ی انگشتهایت به نماز ایستاده ام مثل مترسکی که بر قامت ایستاده اش حجاب کرده است، این دستها ، این دستها ،که سایه کرده ای در حوالی ام دست از خودشان هم نمیکشند که هیچ، در عبادتی مبهم در آغوشی ظهور کرده اند که زمزمه میکند قنوت را به سرابی مقدس در شبحِ آیینه ها که به طعم جنون قد داده ای، تاریکی به نبض ات افتاده است، تا بلا تکلیفی ام را انقلاب کنم بگو! دخیلِ سکوتم را به کدام خیابان بسته ای که شگون ندارد! #مهری_ذبیحی_اترگله @mehri_zabihi
Hammasini ko'rsatish...
قصد دارم شبیه تو شوم، ماهی که می تابد بر پیشانی زمین و زنی که شاعر است، تا تهی شوم از خیال ثانیه هایی که می پرند لای اتفاقهای تازه تر که دور نیست زندگیِ دوباره پنجره ها را باز کن واژه ها آستین بالا زده اند برایت، خودنمایی کنند اینجا ببین! هنوز خیال ات روی نبض این سطرها کوک می تپد #مهری_ذبیحی_اترگله @mehri_zabihi
Hammasini ko'rsatish...