cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

ʟᴀɴɢᴀʀᴀsʜϙ

ﻧﺷﻭﺩ ﻓاﺷ ﻛﺳﻳ آﻧﭼﻫ ﻣﻳاﻧ ﻣﻧ ﻭ ﺗﻭﺳﺗ🌚🩸 ﻟﻧﮔﺭ ﻋﺷﻗ🩸 ﻛﭘﯽ ﺣﺗﯽ ﺑا ﺫﻛﺭ اﺳﻢ ﻧﻭﻳﺳﻧﺩﻪ ﭘﻳﮔﺭﺩ ﻗاﻧﻭﻧﯽ ﺩاﺭﺩ🚫 ﻛﮊﻳ ﻭ ﻣﺭﻳﻣ⛓🌚🩸

Ko'proq ko'rsatish
Mamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
179
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

سخن گفتن با تو برایم پناه بود..🫀🙂 _ﻧاﺷﻧاﺳ ﻣﻧ🌚🩸 https://t.me/BiChatBot?start=sc-347203-nKaV5Vj _ﻧاﺷﻧاﺳ ﻣﺭﻳﻣ🌚🩸 https://t.me/BiChatBot?start=sc-195028-Fhymeq3 _ﭼﻧﻟ ﻧاﺷﻧاﺳ🌚🩸 @nashenas_kazhi
Hammasini ko'rsatish...
#𝚕𝚊𝚗𝚐𝚊𝚛𝚊𝚜𝚑𝚚🩸🖤 #𝚙𝚊𝚛t⁵⁴ #𝙻𝚊𝚠𝚒𝚗 اصن اینجا یکی نیست به من بگه این رفتارها چیه اینا از خودشون در میارن سروش در گنگ ترین حالت ممکن ماهک در کنجکاوی ترین و میلادو شجاع و زُلفا پوکر ترین ولی سُها حتی از نگاهش شر می بارید یه جور عجیبی مشکوک بود اصلا از ملحق شدنش به جمع مون خوشحال نبودم بقیه هم به جز ماهک خوشحال نبودن و فقط ماهک بود اسرار به بودن سُها بین ما میکرد ! اما هیچ کدوم از این نگاه ها و اسرار و انکار خبر خوبی رو نمیده بلکه بیشتر باعث وحشت مون میشه! _میلاد میلاد: هوم _میلادددد!!! میلاد: عا جانم ببخشید خوابم میاد گیج میزنم _تو گیج زدنت که شکی نیست همیشه گیج میزنی میلاد: عه لاوینن _باشه شوخی کردم بگو ببینم چرا سروش انقد مشکوک میزنه ؟! میلاد: ها هیچی منم نمیدونم ! _ اگه هیچی نمیدونی چرا رنگ نگاهت عوض شد بعد از حرفم ؟! میلاد: کی ؟ من نه! _برو بابا یکم دیگه که باهات همینجوری ادامه بدم لو میدی همه چیو شجاع: لاوین جان جدت اینو ولش کن از ساعت خوابش گذشته چرت و پرت تحویل میده _گفتم چرا انقد اسکول میزنه میلاد: برید ببینم حالا منو دست میندازین؟! حیف خابم میاد فردا به دادتون میرسم فرزندانم ! خوبه والا ما شدیم فرزندِ میلاد _شجاع شجاع: هوم _ هوم و کوفت مثِ آدم جواب بده شجاع: بله لاوین جان حالا خوبه؟ _اره حالا آدم شدی میگما کی برمیگردیم خسته شدم میلاد هم که خوابش میاد یکم دیگه با همین چرت و پرت هاش کلِ مجلس رو سرویس میکنه شجاع: بیس دقیقه ی دیگه مونده صبر کن میریم _هوف باوش 𝚕𝚊𝚗𝚐𝚊𝚛 𝚊𝚜𝚑𝚚🐚 𝙺𝚊𝚣𝚑𝚒𝚊 𝚖𝚊𝚛𝚢𝚊𝚖🦋
Hammasini ko'rsatish...
ای‌دردل‌من‌رفته‌چوخون‌دررگ‌وپوست هرچه‌آن‌بسرآیدم‌زدست‌تونکوست♥️🫂🔒◖ _ﻧاﺷﻧاﺳ ﻣﻧ🌚🩸 https://t.me/BiChatBot?start=sc-347203-nKaV5Vj _ﻧاﺷﻧاﺳ ﻣﺭﻳﻣ🌚🩸 https://t.me/BiChatBot?start=sc-195028-Fhymeq3 _ﭼﻧﻟ ﻧاﺷﻧاﺳ🌚🩸 @nashenas_kazhi
Hammasini ko'rsatish...
#𝚕𝚊𝚗𝚐𝚊𝚛𝚊𝚜𝚑𝚚🩸🖤 #part⁵³ #𝙼𝚊𝚑𝚊𝚔 الان جواب همه دلشوره های امروزم رو گرفتم همه نگاها خیره من و سروش بود حال سروش عوض شده بود.. خیلی نگران بود.. دستمو محکم تر از قبل بین حصاردستش حبس کرد.. چشمای سروشِ من نگران بود ترس توش موج میزد.. ترس من بیشتر شد.. این کی بود که باعث این حجم از نگرانی و ترس شده بود چرا چشای شجاع و میلاد هم رنگ نگرانی گرفته بودن.. چرا همه ساکت شده بودن و حرفی نمیزدن ولی چشمای همه پر حرف بود... سروش مارو بهم معرفی کرد همه هم لبخندای مصنوعی تحویل هم میدادن.. راز سُها چی بود... پسرا رفتن سر میز نشستن و مشغول حرف زدن شدن ماهم به پیشنهاد سُها رفتیم باهم یکم رقصیدیم. سُها خیلیی بهمون نزدیک میشد و گرم میگرفت... داشت اعتمادمون رو جلب میکرد.. راحت بود.. شوخی میکرد... حرف میزد... زُلفا:دخترا من خستم شد میرم پیش شجاع سُها: خب دخترا مثل اینکه خسته شدید من میرم دستشویی شماهم برید بشینید.. البته اگه مزاحم نیستم منم بیام کنارتون.. _نه این چه حرفیه سُها جان بفرما عزیزم سُها: پس میام منتظرم باشید با دخترا رفتیم سمت میز و با گفتن پیشنهاد دوستی سروش کفری شد و با گفتن جمله شجاع که میریم خونه صحبت میکنم سکوت کردم.. دلیل نگرانیای سروش چی بود... با اومدن دوباره سُها بازم لبخندای مصنوعی مهمون صورتامون شد.. _خب سُها جان از خودت بگو!! سُها: خب من دوست مشترک بچه هام یعنی از طریق نورا با بچه ها اشنا شدم نورا رفیق صمیمی من بود همیشه و همه جا کنار هم بودیم.. شجاع رو هم خب میدیدم و باهم سلام علیک داشتیم کم کم با سروش و میلاد هم اشنا شدم چون کنار شجاع بودن و منم کنار نورا.. نورا هم کنار شجاع.. خلاصه ما باهم دیگه بودیم و این شروع دوستی من با بچه ها بود.. لاوین: نورا کیه؟ شجاع: خواهرم... لاوین: تو خواهر داشتی شجاع؟ دروغ نگووو... زُلفا: اره بعدا باهم حرف میزنیم راجبش.. سُها: سروش و ماهک میخوام راجب یه موضوعی باهاتون صحبت کنم _بفرما عزیزم سُها:الان نه بزاریمش برای یه وقت مناسب دیگه فردا نهار چطوره؟ _خوبه... سُها: پس شمارتو بهم بگو تا باهم هماهنگ بشیم شمارمو به سُها دادم و بعدشم خداحافظی کرد و رفت ولی همه با سوالایی ک تو ذهنشون بود داشتن کلنجار میرفتن... 𝚕𝚊𝚗𝚐𝚊𝚛 𝚊𝚜𝚑𝚚🐚 𝙺𝚊𝚣𝚑𝚒𝚊 𝚖𝚊𝚛𝚢𝚊𝚖🦋
Hammasini ko'rsatish...
با تاخیر فراوان سال تازه تون مبارک باشه ببخشید من اصلا حال و روز خویی نداشتم و نمیتونستم بیام پیام تبریک سال نو و پارت بدم خدمتتون شرمنده تونم🖤✨🙂 الانم دارم میرم قبرستان پیش یکی از عزیزام وگرنه پارت رو بلند تر میکردم براتون 🖤🙃
Hammasini ko'rsatish...
#𝚕𝚊𝚗𝚐𝚊𝚛𝚊𝚜𝚑𝚚🩸🖤 #part⁵² #𝚜𝚘𝚛𝚞𝚘𝚜𝚑 ناباور چشامو به سُها دوختم و نگاهی به چهره ی ماهکی که پر از سوال بود انداختم ماهک_سروش جان معرفی نمیکنی عزیزم؟! _چرا عزیزم ایشون سُها دوست مشترک من و شجاع و ميلاد و نورا و ماهک نامزدِ من زُلفا و لاوین هم نامزد شجاع و ميلاد سُها_خوشبختم از آشنایی تون خانوما دخترا_ مرسی ما هم همین طور سُها سر میز ما نشست نگاه مضطربی به شجاع انداختم که شجاع سری تکون داد دوباره نگاهمو چرخوندم روی ماهک هنوز هم نگاهش تعجب داشت و مطمنن از نگاه های منظور دارِ سُها متعجب بود ! دستای ماهک رو فشردم که نگاهشو دوخت بهم محو چشماش شدم عمق چشماش دل هر آدمی رو میزد ! من چطور باید اتفاقات گذشته رو براش بازگو کنم ! اصلاً از شنیدن اتفاقات گذشته ی من چه واکنشی نشون میده خدا میدونه دخترا پاشدن و برای رقص رفتن _شجاع شجاع: جانم _من چیکار کنم ميلاد:چی چیکار کنی سروش ؟! _شما میدونید من از دست سُها چی کشیدم میترسم دوباره باز اون ماجرا شروع بشه ! میلاد:چرا نفوذ بد میزنی اصن شاید سُها مثلِ قبل نباشه! _هیچی نمیدونم میلاد مغزم قفل کرده شجاع: با نگفتن ماجرا به ماهک هیچی حل نمیشه من قبلم بهت گفتم سروش همه چی رو بگو هیچی رو پنهون نکن ! _چیکار کنم الان شجاع؟ شجاع: از عروسی برگشتیم همه چی رو بهش بگو تو هم انقد رنگت پریده و تابلویی که ماهکِ بدبخت شک کرده که چیشده تابلو بازی در نیار تحمل کن تا برمیگردیم خونه همه چی رو درست میکنیم ! میلاد: شجاع راست میگه انقد تابلو نباش سروش بسه پاشو دو بشکون بزن من یه رقص برم برات _تو اگه مرد رقص بودی که من از خونه تا اینجا بشکن میزدم برات میلاد: خوبه خوبه ضایعم نکنننن دخترا اومدن نشستن ولی سُها نبود شجاع_پس سُها کجاست؟ زُلفا_نمیدونم گفت میره تا دستشویی و اینا شجاع_اها باشه ماهک_ من یه پیشنهاد دارم لاوین_ چی ؟ ماهک_بتظرم سُها دختر خوبیه و اینکه قبلا دوست شماهام بوده میتونیم بهش اعتماد کنیم و رابطه مون رو با هم بیشتر کنیم دختر پاییه ی خیلی خوبه _چییییی؟ شجاع و میلاد_ سروش! _آخه منطقی نیست اصن ! ماهک_ چرا منطقی نیست ؟ شجاع_ ول کنین رفتیم خونه سر این بحث میکنیم ! 𝚕𝚊𝚗𝚐𝚊𝚛 𝚊𝚜𝚑𝚚🐚 𝙺𝚊𝚣𝚑𝚒𝚊 𝚖𝚊𝚛𝚢𝚊𝚖🦋
Hammasini ko'rsatish...
سلام قشنگای من🥰 عیدتون مبارک باشه😍 الهی که امسال، سالی پر خیر و برکتی باشه برا تک تکتون🥺❤️ امیدوارم که تنها صدای بلندی که کل خونتون رو برمیداره صدای خنده های قشنگ دست جمعیتون باشه❤️ #مریم✨
Hammasini ko'rsatish...
◗ من ،تو ینی کار دنیا صده !♥️🫂🔒◖ _ﻧاﺷﻧاﺳ ﻣﻧ🌚🩸 https://t.me/BiChatBot?start=sc-347203-nKaV5Vj _ﻧاﺷﻧاﺳ ﻣﺭﻳﻣ🌚🩸 https://t.me/BiChatBot?start=sc-195028-Fhymeq3 _ﭼﻧﻟ ﻧاﺷﻧاﺳ🌚🩸 @nashenas_kazhi
Hammasini ko'rsatish...
گوشی رو قطع کردن و قرار گذاشتیم یک ساعت و نیمِ دیگه کارمون تمام بشه بلاخره آماده شدیم که زنگ زدیم به مامان من و ماهک ولی زُلفا زنگ نزد بعد ربع ساعت سه تایی باهم رفتیم پایین.. مامان شجاع با اسپند اومد سمتون و شروع کرد قربون صدقمون رفتن.. مامان شجاع: آخ مادر کی عروس و دامادیتون رو ببینم زُلفا دخترم این شجاع رو میبینی می گفت من زن نمیگیرم این اقا میلاد هم اسم زن میومد فرار میکرد اقا سروش هم بگیر نگیربود هر دم به دقیقه برامون یه ساز میزد.. شجاع: مادر من ببین چه عروسی انتخاب کردم میخوام بگیرمش مامان شجاع:آره مادر هزار الله و اکبر عروس من یدونس تو جرعت داری نگیرش.. حالا هم سریع تر راهی بشید که حسابی دیر کردیدااا خدا به همراهتون.. سوار ماشین شدیم و راهی باغی شدیم که عروسی قراربود اونجا برگذار بشه.. ماهک: ولی هرچی نزدیک تر میشیم من دلشوره ام بیشتر میشه زُلفا: بد به دلت راه نده دیگه انشالله که خیره.. بلاخره رسیدیم و رفتیم سر میز نشستیم با اسرار بچه ها همه باهم رفتیم و شروع به رقصیدن کردیم موقع شام بود که رفتیم سرمیز ولی یهو یکی سروش رو صدا زد.. ناشناس: به به آقا سروش پارسال دوست امسال آشنا؟ معرفی نمیکنی! این خانوم خوشکله کنارت کیه؟ سروش با بهت یه نگاه به اون دختره و یه نگاه به ماهکی که چشماش منتظر حرف زدن سروش بود کرد 𝚕𝚊𝚗𝚐𝚊𝚛 𝚊𝚜𝚑𝚚🐚 𝙺𝚊𝚣𝚑𝚒𝚊 𝚖𝚊𝚛𝚢𝚊𝚖🦋
Hammasini ko'rsatish...
گوشی رو قطع کردن و قرار گذاشتیم یک ساعت و نیمِ دیگه کارمون تمام بشه بلاخره آماده شدیم که زنگ زدیم به مامان من و ماهک ولی زُلفا زنگ نزد بعد ربع ساعت سه تایی باهم رفتیم پایین.. مامان شجاع با اسپند اومد سمتون و شروع کرد قربون صدقمون رفتن.. مامان شجاع: آخ مادر کی عروس و دامادیتون رو ببینم
Hammasini ko'rsatish...