cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

لاوندر

💜رمان لاوندر در حال تایپ.. نویسنده: طوفان خاموش( پریسا ) رمانهای دیگه من: " فستیوال مارتینی الارز هتل‌شیراز رقاص شرور موسیقی شب" پیج اینستاگرام نویسنده: http://instagram.cam/toofane_khamoosh

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
42 751
Obunachilar
+2 18524 soatlar
+2 5307 kunlar
+2 49630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

بچه ها بیدارین پارت بعدی رو بذاریم؟ سوپرایزی ویژه براتون دارم🤤👇🏻 صداشو در نیارید بقیه بیدار نشن این سورپرایز فقط مخصوص اعضای کانال خودمونه، اونم فقط ده نفری که شانس بیارن و الان کانال رو چک کنن😁 اگه می‌خوای پولدار شی و عضویت وی‌آی‌پی رمانمون رو به آسونی بخری عجله کن🤤 زود جوین شید یکساعت دیگه اعلام میکنم اون ده نفر خوش شانس کیا بودن ❌ https://t.me/+MZJitej6q84zNzc0
Hammasini ko'rsatish...
بچه ها بیدارین پارت بعدی رو بذاریم؟ سوپرایزی ویژه براتون دارم🤤👇🏻 صداشو در نیارید بقیه بیدار نشن این سورپرایز فقط مخصوص اعضای کانال خودمونه، اونم فقط ده نفری که شانس بیارن و الان کانال رو چک کنن😁 اگه می‌خوای پولدار شی و عضویت وی‌آی‌پی رمانمون رو به آسونی بخری عجله کن🤤 زود جوین شید یکساعت دیگه اعلام میکنم اون ده نفر خوش شانس کیا بودن ❌ https://t.me/+MZJitej6q84zNzc0
Hammasini ko'rsatish...
بچه ها بیدارین پارت بعدی رو بذاریم؟ سوپرایزی ویژه براتون دارم🤤👇🏻 صداشو در نیارید بقیه بیدار نشن این سورپرایز فقط مخصوص اعضای کانال خودمونه، اونم فقط ده نفری که شانس بیارن و الان کانال رو چک کنن😁 اگه می‌خوای پولدار شی و عضویت وی‌آی‌پی رمانمون رو به آسونی بخری عجله کن🤤 زود جوین شید یکساعت دیگه اعلام میکنم اون ده نفر خوش شانس کیا بودن ❌ https://t.me/+MZJitej6q84zNzc0
Hammasini ko'rsatish...
پارت جدید👆 کلی پارت جلوتر رو همین امروز با عضویت در وی آی پی بخونید 👆❤️
Hammasini ko'rsatish...
پارت جدید👆 کلی پارت جلوتر رو همین امروز با عضویت در وی آی پی بخونید 👆❤️
Hammasini ko'rsatish...
پارت جدید👆 کلی پارت جلوتر رو همین امروز با عضویت در وی آی پی بخونید 👆❤️
Hammasini ko'rsatish...
کلی پارت جلوتر رو همین امروز با عضویت در وی آی پی بخونید 👆❤️
Hammasini ko'rsatish...
کلی پارت جلوتر رو همین امروز با عضویت در وی آی پی بخونید 👆❤️
Hammasini ko'rsatish...
- عروسم طبقه بالاست اتیش گرفته. صدای عمه جون رو شنیدم که داشت میگفت من بالام. با بغض مشت کوچیکمو کوبیدم به در. - کمک...دانا کمکم کن من اینجام. از پنجره نگاهشون کردم عمه داشت چیزی رو تند تند تعریف میکرد. - خیلی وقته بالاست فکر کنم مرده جناب. ولش کنید خودمون بریم تا آتیش خاموش بشه. با هق هق خواستم سمت پنجره برم ولی اتیش شعله کشید. با جیغ رفتم عقب و روی زمین افتادم. سرم به جای سفتی خورد. - اقای آژگان میگن خانومتون بالاست. - نه نیست. ولش کنید چیزیش نمیشه مثل موشه یه جا جا گرفته واسم اهمیتی نداره خونه رو نجات بدید. اشکم از گوشه ی چشمم راه افتاد. من توی دلم بچش رو داشتم بچه ای که توی شکمم بود و اون هرشب موقع خواب اینقدر تکون میخورد که مشت و لگدش توی دلم بود ولی دوسش داشتم بچه ی اون بود دیگه دانا آژگان. خواستم بهش بگم که حاملم ولی توی اشپزخونه شنیدم به مامانش گفت بچه نمیخواد و اگه حامله بشم میگه سقط کنم نافرمانی کردم و گذاشتم بزرگ شه تا شاید با صدای قلب کوچولوش دانا دلش به رحم بیاد ولی وقتی صدا رو برای عمه پخش کردم دیدم که بنزین رو توی اتاقم ریخت مادرشوهرم من و نوش رو اتیش زد) با دست لرزونم موبایلم رو برداشتم و شماره ی دانا رو گرفتم سریع جواب داد - بفرما جناب گفتم یه جاییه داره زنگ میزنه. لبای خشکم از دود رو تکون دادم - دانا من هنوز بالام بین اتیشی که مادرت زد گفتی از بچه بدت میاد مامانت اون رو کشت، اینقدر دود توی نفسمه حسش نمیکنم تکون خوردن نوه ی آژگان هارو حس نمیکنم حالا برو راحت باش با اون منشی قشنگه که کش موش توی حموم بود ولی یه خواهش دارم.. حرف نمیزد فقط تند تند نفس میکشید حتما خوشحال بود و داشت میخندید هقی زدم و شیشه ی پنجره از آتیش ریخت - توی تلگرام صدای قلب بچمونو فرستادم گوشش بده. بچه حقشه باباجونش لااقل صدای تاپ تاپ قلبشو بشنوه. دیگه نتونستم حرف بزنم چشم هام بسته شد و گوشی افتاد چشم های نیمه بازم روی در موند دری که همه جاش اتیش گرفته بود دیگه امیدی به من نبود - زنم توئه. بچم مرد نجاتش بدید - شرمنده اقا دیگه نمیشه کاری کرد خونه داره متلاشی میشه چشم هام کامل روی هم میوفته و صدای جیغ و فریاد دانا گوشم رو پر کرد برای نطفش نگران بودنه؟ اشک اخرم ریخت و نفس اخرمم با دود دادم پایین. این ته من بود. https://t.me/+ZOmTwDycCoNkMTk0 ❌❌❌❌❌❌ یک سال بعد دختره با سوختگی ۵۰ درصدی زنده میمونه ولی بچش میمیره😭 حالا بعد از چندماه داره میره مهریش رو بگیره که بره خارج https://t.me/+ZOmTwDycCoNkMTk0 https://t.me/+ZOmTwDycCoNkMTk0 https://t.me/+ZOmTwDycCoNkMTk0 https://t.me/+ZOmTwDycCoNkMTk0 https://t.me/+ZOmTwDycCoNkMTk0 https://t.me/+ZOmTwDycCoNkMTk0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
-نزنش، اون مرد کمک کرد بهم به خدا فقط بگو ولش کنن بگو نزننش ترو خدا بهم کمک کرد فقط شب بود بهم جای خواب داد کــــــیــــــارش!!! به پاش افتاده بودم و جوری جیغ زدم که گلوم سوخت و صدای کیارش بالاخره درومد: -ولش کنین. ادماش کنار رفتن و زانو زد تو صورت خیس اشکم گفت: -کمک کرد؟ از دست نامزدت فرار کردی اومدی خونه ی یه مرد غریبه تا بهت پناه بده؟ اگه می گفتم حامین و میشناسم دیگه زنده نمی‌زاشتش و این حماقت و قبول کردم: -اره چون نمی‌خوامت، آقا جون نمی‌خوامت به زور می‌خوای منو سر سفره‌ی عقد بشونی. سری به تایید تکون داد: -برو دعا کن پنج دقیقه تو خونه ی این مرتیکه بودی و زود اومدم وگرنه اگه اتفاقی می‌افتاد یه کار می‌کردم عقد با من واست آرزو شه! و این جمله باعث شد نیشخندی بزنم چون نمی‌دونست با این حرفش چه کمک بزرگی بهم کرده و از حرفی که زده بود بهترین نحو سواستفاده رو کردم: -جدی؟! دختر آفتاب مهتاب ندیده می‌خواستی بابا زودتر می‌گفتی چون منکه. تن صدامو آوردم پایین و تو صورتش رفتم: -من که دختر نیستم خودتو خسته کردی خواستیم مطمئن شی دکتر زنان معرف حضورت می‌کنم! در صدم ثانیه چشم هایش به رنگ خون نشست اما برای من اهمیتی نداشت اگه این دلیل باعث می‌شد از خیر عقد بگذره حاضر بودم کل توهین و کتکاشو به جون بخرم... به یکباره دستش لای موهام فرو رفت و کشید به عقب جوری که صدای جیغم بلند شد و اون غرید: -با غیرت من بازی نکن نعنا فکر نکن چون دوست دارم بلایی به سرت نمیارم! از شدت سوزش کف سرم بغض کردم: -مطمئنی بلایی نمونده سرم بیاری؟ عزیزم حقیقت تلخ ولی باش کنار بیا. دندون سابید بهم: -آره مونده عزیزم اما حقیقت فعلا واسه تو تلخه و نمی‌خوای کنارم بیای اما من بهت برسیم خونه چه با عقد چه بی عقد می‌فهمونم من کیم و کجای زندگیتم! و با پایان حرفش سرمو با ضرب ول کرد و رفت من بدنم از وحشت لرز گرفت. این کارو نمی‌کرد بهم قول داده بود بعد محرمیت دست بزنه بهم و هر چی بود همه می‌دونستن زیر قولش نمیزنه. اما اما چی می‌گفت؟! https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0 چسبیده بودم به کنج دیوار و هق هق می‌کردم که توپید: -مسخره بازیا چیه در میاری هر کی ندونه فکر می‌کنه گرفتمت زیر مشت و لگد پاشو بینم! نالیدم: -درو باز کن بزار برم کیارش. ابرویی انداخت بالا، خم شد و دستمو محکم گرفتم جوری کشوندم که ناچار بلند شدم هلم داد سمت تخت جیغم بلند شد: -نکن نکن به من قول داده بودی قول داده بودی لعنتی... روی تخت با تموم تقلا افتادم و قبل این که بلند شم روم خیمه زد و اون برخلاف من خونسرد بود: -هیشش، جوجه این قدر جیغ جیغ نکن بدتر داری جریم می‌کنی! با این حرفش لال شدم و سعی کردم از در دیگه ای وارد شم: -قول داده بودی؟ مگه معروف نیستی به این که سرت بره قولت نمیره؟ -قول من واسه وقتی بود که جنابعالی دختر آفتاب مهتاب ندیده بودی حالا که میگی تجربه داشتی خب پس چرا مراعاتتو کنم؟ می‌دونی داستانش چی جوریه و چه شکلیه ترس و آمادگی دیگه نمی‌خوای مگه نه؟ داشت تلافی می‌کرد دستاشو که خواست بخزه زیر لباسام چنگ زدم: -دروغ گفتم به خدا چرت گفتم اذیتم نکن قول داده بودی بهم اینو . دست تو صورت خیس اشکم کشید پیشونیش و چسبوند به پیشونیم و پچ زد: -می‌دونم زر زدی بری رو مخم می‌دونم اما من تا مطمئن نشم از این دروغی که گفتی خوابم نمیبره، من دیر اعتماد میکنم می‌دونی مگه نه؟ بدنم لرز گرفت: -قول داده بودی توروخدا... پیشونیم این‌بار بوسید: -هیش قول و قرارمون سر جاش می‌مونه اما من باید مطمئن شم می‌دونی که چی میگم بِیبی؟! ❌❌❌❌❌❌ https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0 https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0 https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0 🌌پنهـان تـرین نیمـه‌ی شهــر🌌 ⭕️رمانی که هنوز به نصفه نرسیده از چندتا نشر معروف پیشنهاد چاپ و همکاری گرفته⭕️ بیش از 600 پارت آماده داخل کاناله🫶 ❌رمان در VIP به پایان رسیده❌ https://t.me/+f9uVNEKG2pVkNDE0
Hammasini ko'rsatish...