داستان کوتاه صوتی سرو🌲
397
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-37 kunlar
-830 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
این منم در او که به یاد میآورم، شب واقعی را، این رویای من است، رویای شب بیفردا، و او فردا چگونه خواهد توانست که تاب بیاورد فردا را، سپیده را، و بعد، روز را، همانطور که دیروز توانست که تاب بیاورد دیروز را. آه میدانم، این من نیستم، هنوز این من نیستم، این کهنهسربازی است خوکرده به روزها و شبها، اما فراموش میکند، به من فکر میکند، بیش از آنچه باید، و هنوز صبح بسیار دور است، شاید بالاخره وقت آن را داشته باشد که دیگر ندمد.
متنهایی برای هیچ|ساموئل بکت
سلام بر آنان که ما را ندیده فهمیدند،
نخوانده دانستند و نبوسیده دوست داشتند...
-جبران خلیل جبران
https://t.me/dastane_kootah_sarv1356
داستان کوتاه صوتی سرو🌲
#داستانهای_کوتاه_صوتی @Hamid_S_amanol
پدرم هیچوقت از من نپرسید که عاشق شدهام یا نه. ولی یک بار خودم به او گفتم. یکی از دفعههایی که عاشق شده بودم و عشقم شدیدتر بود و داشتم میمُردم، پنج تا تجدیدی آوردم. پدرم گفت چرا تجدید شدی؟ گفتم عاشق شدم. گفت این عشقها که عشق نیست.. ولش کن، حیف توئه. فقط همین. برای منِ عاشق که داشتم میمُردم، که آنقدر عشقم زیاد بود که درسم را فراموش کرده بودم و پنج تا تجدید آورده بودم و داشتم رفوزه میشدم، این برخورد کم بود. دلم میخواست بنشیند و با من حرف بزند یا کمکم کند یا بپرسد عاشق کی؟ یا بگوید غلط کردی که عاشق شدی. ولی همان یک جمله را گفت و من هنوز نمیدانم کدام عشقها عشق است و کدام عشق را نباید ول کرد و چرا من حیف بودم. با پدرم زیاد حرف نمیزدم. مادرم هم با پدرم زیاد حرف نمیزد. اصولا ارتباطم با مادرم خیلی بهتر بود. با مادرم همیشه حرف داشتم و با پدرم هیچوقت حرفی نداشتم. نه اینکه بداخلاق باشد، اتفاقا خیلی هم خوشاخلاق بود، ولی نمیشد با او حرف زد. وقتی با او حرف میزدی، احساس میکردی داری با دیوار حرف میزنی. انگار چیزی در او فرو نمیرفت. اگر میگفتی ناراحتم، میگفت ناراحت نباش. اگر میگفتی خوشحالم، میگفت چه خوب. اگر میگفتی مشکل دارم، میگفت حل میشه. اگر میگفتی بیپولم، میگفت بیشتر تلاش کن.
و اگر میگفتی دارم میترکم، میگفت نه.. نترک!
سروش صحت
داستان کوتاه
«موسیو الیاس»
نویسنده: #صادق_چوبک
mosio elyas.mp34.15 MB
«ولادیمیر: چطوره توبه کنیم؟ استراگون: توبه از چی؟ ولادیمیر: آه ... (به فکر فرو میرود.) نباید زیاد وارد جزئیات بشیم. استراگون: از به دنیا آمدنمون؟»
در انتظار گودو/ساموئل بکت
https://t.me/dastane_kootah_sarv1356
داستان کوتاه صوتی سرو🌲
#داستانهای_کوتاه_صوتی @Hamid_S_amanol
«آنها آنجا هستند و مهمتر این که منتظر کسی به نام «گودو» اند که بیاید و آنها را نجات دهد. اما نجات از چه چیزی؟ مرگ یا زندگی؟ این مهم نیست. مهم این است که گودو بیاید. ظاهر قضیه این است که با فرض آمدن گودو همه چیز دست کم برای آن دو بیخانمان حل میشود. اما اگر هم گودو نیاید آنها به این شکل از زندگی عادت کرده اند و عادت البته بیحس کنندهی بزرگی است.»
در انتظار گودو/ساموئل بکت
@dastane_kootah_sarv1356
ابتدا زندانی دیگران بودم
پس ترکشان کردم !
سپس زندانی خودم بودم
بدتر بود ،
خودم را هم ترک کردم ...!
ساموئل بکت؟
@dastane_kootah_sarv1356
https://t.me/dastane_kootah_sarv1356
داستان کوتاه صوتی سرو🌲
#داستانهای_کوتاه_صوتی @Hamid_S_amanol