cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

(چرا من بی ارزشم) (قاتل متشنج) معصومه طباطبایی

"عشق یعنی تنها تو هستی که میتونی منه تنها رو آروم کنی" رمان #گمشده به پایان رسیده #چرا_من_بی_ارزشم آنلاین #قاتل_متشنج آنلاین عضو انجمن کافه رمان @CaffeTakRoman جهت تبادل @shokoofeh_ziba کپی رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد و پیگرد قانونی دارد!

Ko'proq ko'rsatish
Eron280 373Til belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
217
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

سلام🖐 کسانی که تو این کانال چرا من بی ارزشم رو دنبال میکردن‌ هرچه زودتر به من پیام بدن درباره ی ادامه ی رمان از جایی که مطالعه کردین باید چیزی بگم بهتون👇 @niaz_1384
Hammasini ko'rsatish...
#316 با به صدا درآمدن تلفنش‌ دست در جیبش کرده و آن را خارج میکند با دیدن شماره صالح دم عمیقی گرفته و با آرامشی ظاهری تماس را وصل میکنم -جانم؟ -سلام‌ عزیزم جانت سلامت خوبی؟ نامفق میماند در این ظاهرسازی چراکه دوباره صورتش درهم میرود با طعنه و خشم نهفته در صدایش حرص میزند -هه‌!...عالی‌ام و سمت پلکان میرود -واقعا؟ صدات شبیه کساییه‌ که حسابی حرص خوردن و حسودی کردن با بسته شدن در اتاقش آتش گرفته خطاب به صالح می‌غرد -حسود‌ عمته‌!...من حسود نیستم حق نداری به من بگی حسود لحن صالح درعین ناباوری پر از خنده‌ست -ب...باشه...حرص نخور شیرت‌ خشک میشه بوربوری‌ پر خشم غرشی کرده و روی تخت مینشیند‌ صدای صالح ملایم تر میشود -نمیخوای بگی چی خانوم مارو اذیت کرده؟ نورا لبش را آرام گزیده و به حرف می‌آید -دوست فرح اومده اینجا صدای صالح یک بی‌خیالی خاص و حرص دراری میگیرد -خب‌ بیاد مگه جای تورو تنگ کرده؟ نورا وای پرخاشگرانه‌ای زمزمه کرده و خودش را روی تخت می‌اندازد -وّااااای‌ خفه نشی صالح درد منو نمیفهمی؟ صالح با شیطنت نجوا میکند -حسودی؟ -یه بار دیگه جرعت داری بگو حسودی تا دیگه جوابتم‌ ندم‌ -چشم‌ ببخشید عمیق هوا را بلعیده و سعی میکند برخود مسلط باشد -نه‌!..من معذرت میخوام اخه میدونی؟ تمام این مدت فکر میکردم فقط خودمم که بهترین دوست فرحم‌ ولی امروز فرح از دوست تازه از راه رسیده‌ش حرف زد و من واقعا عصبانی شدم صالح آرام و با ملاحظه به نورا میخندد واقعا که این دختر خیلی بامزه و در عین حال جذاب است -باشه‌!..درک میکنم منم اولین بار که با فرهاد همکار ارسلان آشنا شدم کمی عصبانی شدم ولی نورا... این خشم و از خودت دور کن چون بی‌خوده‌ بالاخره که چی؟ فرح هم آدمه‌ قطعا تو زندگیِ قبلیش‌ دوستایی‌ داشته قرار نیست تو با پیدا شدنشون‌ جبهه بگیری چون فرح در عین حال که دوستهایی‌ داره تا ابد رفیق تو میمونه لبخندی صورت نورا را زیباتر میکند چقدر این صالح قشنگ حرف میزند چه خوب آرامَش کرد واقعا نیاز داشت به این حرف ها آخر او کلا آدم حسودی‌ست به یاد دارد که تحملِ ایستادن صالح کنار دخترهای دیگر را هم نداشت صالح را حتی وقتی بچه بود هم تنها به عنوان برادر خودش میخواست دست خودش نیست دیگر پدرش‌ هم همچین آدمی بود آه نامحسوسی کشیده و سری به تایید تکان میدهد -ازت‌ ممنونم‌ صالح خوشحالم که دارَمِت میدونی صالح من.... با تکان خوردن دستگیره و ناگهانی وارد شدن فرح به داخل اتاق حرف در دهانش‌ می‌ماند
Hammasini ko'rsatish...
#315 -دوستت‌ اینجا چیکار میکنه؟! همونطور مبهوت شونه بالا میندازم بی‌اختیار با عجله و دستپاچگی‌ سمت کمدم‌ میرم و پایین کشوها‌ میشینم با برداشتن یه دست لباس سمت در حمام میرم اما قبل از رفتن خطاب به ارسلان تشرگونه‌ میگم -پاشو‌ خودتو جمع کن زنگ بزن نورا برات لباس بیاره آبروم رفت و خودم و داخل حموم میندازم و درو محکم بهم میکوبم لعنت به این شانس من به ثنا گفته بودم رابطه‌ای با ارسلان ندارم حالا مگه با دیدن همچین چیزی باور میکنه؟ پوفی میکشم و گره ی بند‌ حوله رو باز میکنم .. راوی شوکه و ناباور از چیزی که دیده خود را به پایین پله ها میرساند‌ وای خدایا حتی باورش‌ هم سخت است فرح...با ارسلان؟ حمام بودن؟ پوزخندی ناباور از خنده روی لبهایش مینشیند‌ یعنی آن دوتا واقعا عاشق همدیگه‌اند؟ پس فرح چه میگفت؟ که ارسلان عاشق او نیست مگر میشود؟ مگر میشود کسی را دوست نداشته باشی و آنگونه با لبخند و چشمان براق نگاهش‌ کنی؟ قطعا امیرارسلان کاویانی دلباخته ی فرح است قطعا -چرا‌ اونجا وایسادی؟ مگه فرح نبود؟ با شنیدن صدای نورا نگاهش را به چشمان عسلی او میدوزد -م...من... من چیزه... یعنی...میتونم یه لیوان آب بخورم؟ نورا با نگاهی سرد و اخمو تنها با تکان سر به طرف آشپزخانه میرود و ثنا هم به دنبالش‌ این دختر دیگر چه مرگش است؟ با او چه دشمنی دارد که اینگونه نگاهش میکند؟ خدایا شفایش‌ بده با رسیدن به آشپزخانه با گفتن بااجازه ی آرامی سمت ظرفشویی میرود. لیوانی‌ را برداشته و سنت یخچال بازمیگردد‌ نورا با خیرگی عجیبی تمام حالات ثنا را نگاه میکند نه! با نگاهش رسما دارد او را میخورد در فکرش این است که... "این دوست فرح است؟ این دختری که زار میزند چقدر با فرح فاصله سنی دارد؟ اصلا چرا فرح دوست دیگری به غیر از او دارد؟ اصلا این دختر اینجا چه غلطی میکند؟" با نگاهی حرصی‌ و خشمگین نگاه از ثنا گرفته و از آشپزخانه خارج میشود
Hammasini ko'rsatish...
#314 .. چند دقیقه‌ای از خارج شدن ارسلان از حمام میگذره از زیر دوش خارج میشم و سمت حوله ی تن پوشم‌ میرم برش داشته و تنم میکنم درحالیکه دارم بندهاش‌ و گره میزنم از حموم خارج میشم با دیدن ارسلان که روی تختم دراز کشیده لبخندی میزنم و سمتش‌ میرم‌ درحالیکه با حوله موهام و خشک میکنم با لحن مرموز و شیطنت واری میگم -حالا‌ چجوری میخوای لباس بپوشی؟ نگاهش و بالا کشیده خیره ی چشمها و لبخند شیطونم‌ میشه خودشم‌ به روم لبخند میزنه و ناگهان با حرکتی غیرمنتظره مچ دستم و میکشه که با هین خفه‌ای روی شکمش‌ میوفتم درحالیکه پاهام رو زمینه خنده ی آرومی میکنم و سرم و کج میکنم -چیکار میکنی؟ -خودتو‌ بکنم‌ لباسم؟ اخمی‌ میکنم و زیرلب میگم -پررو دستش روی کلاه روی سرم میشینه و آروم مشغول خشک کردن موهام میشه لبخندی تا میخواد بیاد رو لبم بشینه عطسه‌ی دیگه‌ای جلوش و میگیره که باعث میشه ارسلان بلند زیر خنده بزنه با حرص و اخم دستش‌ و پس میزنم و از رو شکمش بلند میشم که دوباره دستم و میکشه پر حرص دست چپم و کنار سرش میذارم تا روش نیوفتم با همون لبخند نجوا میکنه -قهر نکن با ناز لبام و غنچه کرده و رو میگیرم -نمیخوام...تقصیر توئه بخاطر تو سرما خوردم تا لب باز میکنه دستگیره ی در اتاق تکون میخوره و پشت بندش‌ یکی وارد اتاق میشه وحشتزده سریع از ارسلان فاصله گرفته و سمت در اتاق میچرخم که متوجه نگاه مات و مبهوت ثنا روی خودمون‌ میشم وای خدای من این دختر اینجا چیکار میکنه؟ دهنش چندبار مثل ماهی باز و بسته میشه اما همچنان نگاهش روی ما دوتا خشک شده -سلام با شنیدن سلام آرومم انگار به خودش میاد چرا که هینی‌ میکشه و با گفتن ببخشید خفه‌ و جیغ مانندی به سرعت از اتاق خارج میشه و درو بهم میکوبه صورت ماتم‌ میچرخه و روی نگاه شوکه ی ارسلان میشینه بدبخت شدم الان فکر میکنه من و اون یعنی من و ارسلان یعنی ما دوتا... وای خدا
Hammasini ko'rsatish...
همه رفتن به کانال جدید؟Anonymous voting
  • من رفتم
  • من الان میرم
0 votes
کانال قاتل متشنج افتتاح شد دوستانی که رمان طاهره و بهزاد و میخونن‌ عضو کانال زیر بشن👇👇 https://t.me/joinchat/RQU1dRsuQEuuaJTj
Hammasini ko'rsatish...
(قاتل متشنج)⏱⏱ معصومه طباطبایی

"عشق یعنی تنها تو هستی که میتونی منه تنها رو آروم کنی" کانال رمان"قاتل متشنج" پارتگذاری روزانه ۲پارت به جز جمعه ها "کپی رمان حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع است و حرام میباشد و قطعا پیگرد قانونی دارد"

دوستان چنل‌ انتقال یافت برای خوندن رمان چرا من بی ارزشم عضو کانال زیر شوید👇👇 https://t.me/joinchat/TCW9vwyvBpGRCzgp اما توجه کنید که از اینجا لفت ندید‌ در کانال جدید فرح از اول شروع میشه به پارتگذاری و ویرایش میشه‌ و طول میکشه‌ تا به جایی که هستیم برسه‌ من از پارت ۳۱۳ اینجا ادامه میدم پس اگر میخواد از ادامه ی پارت ۳۱۳ رمان رو بخونید از چنل‌ لفت ندید تا بهتون اطلاع بدم❤️😘
Hammasini ko'rsatish...
(چرا من بی ارزشم)🌙🌙معصومه طباطبایی

عشق یعنی تنها تو هستی که میتونی منه تنها رو آروم کنی" رمان #گمشده به پایان رسیده #چرا‌من‌بی‌ارزشم #قاتل‌متشنج‌ آنلاین پارتگذاری روزانه ۳پارت به جز جمعه ها جهت تبادل @shokoofeh_ziba کپی رمان حتی با ذکر نام نویسنده حرام میباشد و پیگرد قانونی دارد!

دوستانی‌ که قاتل متشنج و میخونن‌ نظرتون چیه یه کانال جدا براش بزنم؟Anonymous voting
  • فکر خوبیه‌...جدا باشه بهتر
  • نظری ندارم هرطور صلاح‌ میدونی
  • نه همینطور خوبه
0 votes
دوستانی‌ که فرح و میخونن‌ میخوام کانال و انتقال بدم‌ مثل همیشه همراهم هستین؟😢Anonymous voting
  • اوهوم‌....من فرح و ول نمیکنم😍
  • نع
0 votes
سلام دوستان جدید❤️ خوش آمدید ریپلای پارت اول قاتل متشنج 👆
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.