بازیچه❤️🔥
ـ﷽ شــروع:97/7/20 ❤به قلم معصومهها❤ 📚تمناے عشق✅ 📚همسایه لجباز✅ 📚اجباری✅ 📚عصر پاییزی✅ 📚دنیای من 1و2✅ 📚ماهورا✅ 📚آیسا✅ 📚بازیچه 📚انتقام https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-166682-wOFQeR0 https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-972162-jBLVxEf
Ko'proq ko'rsatish238
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-27 kunlar
-1230 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
#ناشناس
خیلی ببخشیدا ولی مهدخت خیلی جنده.ست
لیاقتش همون رادمهر مشنگه
لیاقت عشق کاوه رو نداره ، کاوه اینطوری حیف میشد...
ـ ای بابا😐مهدخت نابود شد
👍 5
6310
#ناشناس
ایشالله تو تهران تو راه بمیری راحت بشیم 😑🔪
ـ اوااا
👍 3
72010
#ناشناس
رادمهر از اولش خوشم نمیاومد دیدم همتون با من مخالفید دیگه صدام در نیومد میزاشتی حداقل رفیقت بهتر بشه طرف داره میمیره تو نشون کرده شو مخشو زدی البته دخترم اینقدر ساده خنگ نمیشه ضعیف بازیا چیه اوکی ناراحت شدی که اینجوری شد اوکی قبول حتی فرصت دادی حرفاشو بزنه حتی فردا روزی ازدواج هم میکردن به اولین و کوچیک ترین مشکل میخوای قهر کنی لجبازی کنی بزنی زیر همه چی آدم یه بار اشتباه میکنه کاوه کرد این دفعه مقصر نبود ثابتش هم کرد مگه این آدم عشقت نیست پس هرچقدرم ناراحت باشی اصلا فامیلت مگه نیست به همون خاطراتی که باهاش داری نباید ارزش قائل میشد نه که پسره داره میره کما حتی ناراحتم نیستی داری با رادمهر میری پسره بیدار بشه هم ناراحت میشه به خاطر چی کی داشت اثبات میکرد آدما تا امید دارن زندن مهدوخت اینجا بیشتر مقصره اون یکی هم که گند زده به کلمه دوست
حالا شاید این جمله ها درست نباشه من ازدواج نکردم بدونم با منطق ایشالله جمله بندی کرده باشم ولی کلمه رفاقت و دوستی خراب کرد و این تو واقعیت هم زیاده
نظر نمیدم نظر گفتنی هم ماشاالله انشاء میشه 😑😂😭
ـ مرسی از نظر و تحلیل خوبت❤️😂
👍 1
6800
چه پارت های جذابییی
فقط تعجب میکنم از رفتار مهردخت واقعاً 😐 و اصلأ بهش حق نمیدم
بیچاره کاوه مهردخت لیاقتشو نداشتت
_ مگه همتون طرفدار رادمهر نبودین چیشد پس😐😂
6600
#ناشناس
واییییییییییی متاسفم برای جفتشون به خصوص مهدختتتتت
ـ ععع
6700
مصی جونم پارت نمیدی لایکا بیشتر از پنجاه شده😍
_ گذاشتم عزیزم ❤️
7200
عجب پارتای جذابی،به به😍❤️🔥
خسته نباشی مصی جون❤️🔥
_ قربونت 💋❤️
7200
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥❤️🔥
❤️🔥❤️🔥
❤️🔥
بازیچه ❤️🔥
#پارت_159
#مهدخت
بعد اینکه آماده شدم رفتم بیرون
مامان: کجا مهدخت؟
_ میرم شرکت. دیروز گفتی نرو نرفتم دیگ امروز باید برم. خدافظ
مامان: کاش دیروز توام میومدی بیمارستان
_ میومدم که چی بشه؟
مامان: توام اشتباه کردی مهدخت
_ من اشتباهم این بود که به کاوه دلبستم. اشتباه دیگ نکردم. هرکی جای من بود همین کار میکرد. خدافظ
برگشتم و رفتم بیرون
کفشامو پوشیدم و رفتم پایین
زنگ خونه رادمهر زدم و فوری باز کرد
رادمهر: سلام خانوم
_ سلام آقای مهندس.
به ساعتم اشاره کردم
_ دیر شدا
رادمهر: اومدم عزیزم
برگشت خونه کتشو پوشید و اومد بیرون
درو قفل کرد و باهم رفتیم پایین سوار ماشین شدیم و راه افتاد سمت شرکت
رادمهر: میدونی مهدخت انگار دارم یه زندگی جدید شروع میکنم. رو ابرام
لبخند زدم
_ این یه سال چجوری تحمل کردی تو؟
رادمهر: به سختی. ولی دیگ از دستت نمیدم
رسیدیم شرکت و دوتایی رفتیم سمت دفتر مشترکمون
مدتی که مشغول کار بودم به آینده هم فکر میکردم.
رادمهر فهمید
رادمهر: به چی فکر میکنی؟
_ آینده. گذشته کاش نمیومدم اینجا. میموندم تهران
رادمهر: اگه اینجا نمیومدی که هیچ وقت نمیدیدمت
_ اره اینم حرفیه.
رادمهر: برنامه ها دارم واسه آیندمون
_ چه برنامه هایی؟
رادمهر: اول از همه به خانوادم معرفیت میکنم. میایم خواستگاری. عقد و عروسی و از اون به بعد تازه شروع میکنیم به زندگی کردن و خوش گذروندن.
_ اوووم. از خانوادت برام نمیگی؟
رادمهر: همه رو به موقعش برات تعریف میکنم.
_ باش
رادمهر: راستی مهدخت یه چند روزی باید برم تهران. به کارای شرکت تو تهران باید برسم
_ کاش میشد منم بیام.
رادمهر: میتونی بیای
_ خبرشو میدم بهت
رادمهر: باشه عزیزم
به ادامه کارم رسیدم و همزمان فکر میکردم که چه بهونه ای واسه مامان بابا بیارم که برم
یه ساعت مونده بود تا تایم تعطیلی.
دلم میخواست میرفتم و کاوه رو میدیدم.
_ رادمهر
رادمهر: جانم
_ من برم. یکم کار دارم
رادمهر: میخوای برسونمت
_ نه میرم خودم
رادمهر: پس بزار ماشین بگیرم واست
برام ماشین گرفت و بلند شدم که برم اومد سمتم
رادمهر: مراقب خودت باش
_ هستم
لبخند زد و از پیشونیم بوسم کرد
رادمهر: برو به سلامت.
_ خدافظ
از شرکت زدم بیرون سوار ماشین شدم و گفتم بره بیمارستان.
نیم ساعت گذشت جلوی بیمارستان نگه داشت و پیاده شدم رفتم داخل
رفتم سمت پذیرش
_ ببخشید
+ بفرمایید
_ کاوه افشار کدوم بخشه؟
+ طبقه بالا بخش مراقبت های ویژه
_ ممنون
رفتم بالا و مستقیم رفتم
کسی نبود. پشت شیشه وایسادم و زل زدم بهش
دلم براش سوخت. کاش هیچ وقت اینطوری نمیشد
منم تو این اتفاق خودمو مقصر میدونستم.
چند دقیقه ای زل زدم بهش خاطره هامون و حرفامون اومد تو ذهنم
سر تکون دادم تا از فکرش بیام بیرون
برگشتم که برم دیدم مجید داره میاد
پشت دیوار قایم شدم تا منو نبینه
رد شد و سریع برگشتم که برم فهمید و برگشت
مجید: مهدخت
سعی کردم نشنیده بگیرم و رد شم اما بازم صدام زد
مجید: مهدخت وایسا
وایسادم اومد پیشم
مجید: سلام
_ سلام
مجید: چرا یواشکی؟
_ نمیخواستم کسی ببینم
مجید: از کی اومدی؟
_ چند دقیقه ای میشه. حالش چطوره؟
مجید: تغییری نکرده. همونطوریه. دکترا گفتن اگه تا یکی دو روز دیگ بهوش نیاد میره کما
ناراحت سرمو پایین انداختم
_ امیدوارم زودتر بهوش بیاد. خدافظ
مجید: بخشیدیش؟
_ دارم سعی میکنم ببخشمش
مجید: مرسی که اومدی. کاوه وقتی بهوش بیاد و بفهمه اومدی خوشحال میشه
لبخند تلخ زدم
مجید: بازم بیا
_ اگه اینجا بودم شاید بیام.
مجید: اگه؟
_ شاید برگردم تهران
مجید: با رادمهر؟
_ خدافظ
برگشتم و رفتم بیرون و ماشین گرفتم و آدرس خونه رو دادم.
🔥
🔥🔥
🔥🔥🔥
🔥🔥🔥🔥
🔥🔥🔥🔥🔥
❤ 45👍 1⚡ 1
7516