cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

نوشته‌های جیران و ابراهیم احمدیان

ارتباط با جیران یا ابراهیم @siawooshahmadian

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
540
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-17 kunlar
+530 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

رییس توانیر کشور گفته برای پاسخ به افزایش مصرف برق در تابستان‌ها نیاز به سالی پنج میلیارد دلار داریم. پارسال سازمان جهانی هواشناسی پیش‌بینی کرد که پنج سال آینده به احتمال ۹۸ درصد گرم‌ترین سال‌های تاریخ ثبت‌شده در تاریخ خواهند بود. تغییرات اقلیمی در ترکیب با تشدید پدیده "ال نینیو" اثراتی گسترده بر سلامتی، تغذیه، اقتصاد آب و همچنین محیط زیست خواهد داشت. نمی‌دانم درآمد کشور چقدر است ولی خیلی کم‌تر از این است که چنین پولی فقط خرج برق شود. نفت و گاز و‌ پتروشیمی ما هم سرمایه‌گذاری عظیم می‌خواهد یا وضعیت فاضلاب شهرها یا ناوگان هوایی یا بهداشت و درمان یا سازمان‌هایی مثل محیط زیست و منابع طبیعی و دامپزشکی یا آموزش و پرورش و مدرسه‌سازی. ما حتی بعضی شهرهایمان همه‌ی مردم به شکل برابر از آب آشامیدنی شهری برخوردار نیستند مثل زاهدان. تا دل‌تان بخواهد کارخانه داریم که نیاز به آپدیت دارند.
Hammasini ko'rsatish...
😢 33👍 9💔 2
صفحه‌ای از کتابی که در حال نوشتن آن هستم. گاهی، هر از چند گاهی* کنار جاده پارک کردم در جایی که مردم کیسه زباله می‌گذاشتند تا شهرداری ببرد. تا شهر نیم ساعت راه بود. کیسه را که گذاشتم و داشتم سوار ماشین می‌شدم، صدای جیغ جیغ شنیدم. گفتم حتما از خستگی هزیان می‌شنوم. اما باز صدا آمد. به سمت کیسه زباله‌ها رفتم. دیدم یک کیسه تکان می‌خورد و صدا از درون همان است. عجله داشتم تا زود برگردم توی ماشین و از آن گرمای وحشتناک دور شوم. اما چاره‌ای نبود. باید کیسه را باز می‌کردم. اول بگذارید بگویم که تابستان‌ها را نباید جزو عمر من حساب کنند. پر از بدبختی است. نگرانی قطع برق، داغ کردن کابل‌ها، خرید آب هر دو سه روز یک بار و تامین بودجه‌ی آن،‌ گرمازدگی حیوانات، مارگزیدگی و عقرب‌گزیدگی، کنه و جرب، ریزش موی حیوانات، کلافگی حیوانات و له له زدن‌شان، حال بد و ریسک کار کارگرهایمان در گرما، خراب شدن فریزر و غذای داخل آن، آلودگی غذا بر اثر گرما، آتشسوزی در طبیعت، فشار بر ماشین‌آلاتی که برایمان کار می‌کنند و غیره و غیره. برای همین همیشه می‌گویم تابستان‌ها را باید جزو مدتی حساب کنند که من بعد از مرگ در جهنم سپری می‌کنم. می‌گویند همیشه وضعیت بدتری هم هست. راست می‌گویند و نباید ناشکر باشم. قدیم‌ها وقتی نوروز می‌شد مردم جشن می‌گرفتند. این جشن علل متعدد داشت. یکی از علل‌‌‌‌اش زنده ماندن بود. زمستان قدیم سرد و بی‌رحم بود. غذا کم بود. سوخت برای گرما کم بود. این همه میوه که امروزه در میوه‌فروشی‌ها هست در آن وقت‌ها در زمستان نبود. مردم هیزم و سوخت و غذا برای زمستان ذخیره می‌کردند. برای همین وقتی بهار می‌رسید می‌گفتند زمستان رفت و روسیاهی‌اش ماند به ذغال. مثل داستان پاپیون فریاد می‌زدند اما خطاب به زمستان که حرومزاده! من هنوز زنده‌ام! یک سال دیگه زنده موندم. الآن باید پاییز جشن گرفت که یک تابستان دیگر گذشت و من زنده‌ام! گرما خاطرات بدی هم برایم دارد مثلا تابستانی که دیستمپر افتاد توی حیوانات و دو ماه در گرمای چهل پنجاه درجه روزی دو سه بار برای تعداد زیادی از حیوانات سرم می‌زدیم و توی گرما دنبال‌شان می‌دویدیم و هر روز یکی می‌مرد. کیسه زباله بیمارستانی را باز کردم. باز که نشد. با چاقویی که همیشه ته جیب‌ام برای چنین مواقعی دارم، سرش را بریدم. چراغ موبایل را روشن کردم تا خوب ببینم. سه توله سگ زرد در کیسه بودند. یکی مرده بود. یکی در حال مرگ بود و دیگری کمی بهتر بود. راست‌اش را بخواهید کمی هول شده بودم. هر سه را به ماشین بردم. سعی کردم از بطری آب کمی آب به دهان‌شان بریزم. آب ریخت روی یکی‌شان. بعد تصمیم گرفتم با انگشت آب به دهان‌شان کنم. انگشت را خیس می‌کردم و به دهان‌شان می‌کردم. حتی به دهان همان که که مرده بود آب کردم. بدن‌اش هنوز نرم بود. وقتی حیوانات می‌میرند نیم ساعت بعد بدن شروع به خشک شدن می‌کند. تبدیل به چوب می‌شود. شاید این نمرده بود. انگشتم را خیس می‌کردم و تند تند یکی یکی در دهان‌شان فرو می‌کردم. یکی‌شان هنوز جیغ می‌زد ولی آن یکی که کاملا ساکت بود و دیگری فقط دهان‌اش را هرچند ثانیه باز و بسته می‌کرد. ماشین را استارت زدم. عصبانیت گاهی باعث می‌شود شما کپ کنید. دیگر نمی‌توانید حرکت کنید. در چنین مواقعی گریه خیلی خوب است. اما من آن تابستان آنقدر گریه کرده بودم که دیگر نمی‌توانستم. فریاد هم خوب است. گاهی اصلا فریاد باعث گریه هم می‌شود. یعنی انگاری قفل گریه را باز می‌کند. با تمام توان فریاد زدم: خدا! کمی خالی شدم ولی از گریه خبری نبود. آن یکی هم تا شهر مرد. سومی ماند. هنوز مشکلاتی دارد مثلا یک چشم‌اش ناهنجاری دارد و گاهی عفونت می‌کند. بسیار آرام است با این که هیکل‌دار است. می‌گویند همیشه وضعیت بدتری هم هست. راست می‌گویند و نباید ناشکر باشم. شاید هم وضعیت بدتر برای آن دو که مردند این بود که زنده بمانند ولی نه، زندگی همیشه خوب است. زندگی عشق است. با زندگی است که می‌توانی آن‌ها را که دوست داری همیشه ببینی یا گاهی هر از چند گاهی. عکس زیر: همان توله‌ای که ماند.
Hammasini ko'rsatish...
29💔 15😢 2👍 1
Photo unavailableShow in Telegram
نشد! یازده سال پیش. نشد!
Hammasini ko'rsatish...
29👍 1👌 1
شاهزاده و گدا* از چند سال قبل شروع کردم به نوشتن چیزهایی برای این که کتابی کوچک سر هم کنم. این را بچه‌های اینستاگرام بارها و بارها ازم خواستند. از امشب شروع کردم و می‌خواهم تمام‌اش کنم. این بخشی از داستان اول مجموعه داستان من است. داستان‌ها حاشیه و نکته زیاد دارند از فلسفه گرفته تا عرفان و چیزهای دیگر. بخشی از داستان اول با عنوان شاهزاده و گدا: توی پیاده‌رو دیدم‌اش. دل‌ام هوری ریخت پایین. روی دو دست بود. از کمی پایین‌تر از گلو٫ روی زمین مماس و کج شده بود و پاها کلٌا تعطیل و روی زمین کشیده می‌شدند. یعنی بیش از نصفی از بدن‌اش را روی زمین می‌کشید. سگ‌ها و گربه‌ها و خیلی از حیوانات وقتی قطع نخاع می‌شوند این طوری راه می‌روند. نمی‌دانم آیا نمی‌فهمند که با کشاندن بدن روی زمین زخم ایجاد می‌شود یا می‌دانند و مجبورند و این درد را تحمل می‌کنند. حیواناتی که قطع نخاع می‌شوند نقاط مختلف بدن‌شان همیشه زخم است به همین دلیل. همان گربه‌ی سفیدی بود که از تولگی بهش غذا داده بودم. او و مادر نارنجی‌اش معمولا در یک محوطه فضای سبز بزرگ با هفت هشت درخت و زمین چمن و گل‌کاری شده جست و خیز می‌کردند و ظاهرا زندگی خوشی داشتند و من شب‌ها به آن‌ها غذا می‌دادم. مادرش صدایی پر از خواهش و صمیمیت و شاید دردمند داشت و تا مرا می‌دید این صدا را از خود در می‌کرد. یک ماه رفتم به منطقه حیات وحش. وقتی برگشتم دیگر این سفید را ندیدم تا وقتی که شبی کنار کافی‌شاپ دیدم‌اش. از آن طرف خیابان کوچ کرده بود به این طرف. فکر کنم به دلیل حضور یک گربه ماده جدید خاکستری بود که به تازگی او را می‌دیدم و خیلی بزن‌بهادر بود و البته حساس به قلمرو تازه فتح‌شده‌اش. او هم با من مهربان بود و تا من را می‌دید خودش را به پاهایم می‌مالید و خیلی دربند غذا نبود و انگاری خودم را از غذا بیش‌تر دوست می‌داشت. گربه‌ها حیوانات خاصی هستند. شاید بعد از سگ‌ها بیش‌ترین انس را با انسان دارند ولی نوکری انسان را نمی‌کنند برعکس سگ‌ها. سگ‌ها عشقی همراه با نوکری و چاکری دارند و خود را برای انسان ذلیل می‌کنند. راست‌اش را بخواهید اصلا نمی‌شود فهمید گربه انسان را دوست دارد یا به او همچون کسی نگاه می‌کند که حق‌اش را باید از او بگیرد و البته گاهی هم اظهار محبت خاصی به او می‌کند. ولی نه، خوب که فکرش را می‌کنم می‌بینم گربه‌های زیادی را می‌شناسم که واقعا من را دوست دارند و حتی بعضی‌هایشان کارهایی با من می‌کنند که با بچه‌هایشان. خلاصه بگویم: عشق گربه یا شاید اظهار عشق گربه به انسان با حیوانات دیگر فرق می‌کند و البته هر گربه‌ای شخصیت و رفتاری خاص به خود را دارد اگرچه یک شخصیت و رفتار عمومی مشترک بین همه گربه‌ها هست. باری،‌ گویا این گربه خاکستری تازه‌ از راه رسیده گربه سفید ما و مادرش را از آن سوی خیابان بیرون کرده بود. من چه می‌توانستم بکنم؟ همه را دوست دارم. گربه سفید را خیلی آشفته دیدم: موهای به هم ریخته، لاغر، ترسان و لرزان و درمانده. دیگر آن نشاط دوره کودکی در او دیده نمی‌شد اگرچه هنوز کامل و بالغ نشده بود. گویا مجبور شده بود پیش از موعد طعم تلخ دوران بلوغ روزگار سگی را بچشد و بفهمد که یک گربه چه حال و روزی دارد وقتی دیگر مادر او را به حال خود واگذار می‌کند. این احساسی بود که با دیدن او به من دست داد. بر خودم لعنت فرستادم که یک ماه نبوده‌ام و این بچه چه در به در و گرسنه و لاغر و درمانده شده! دو روز برایش غذا بردم و دیگر او را ندیدم تا این که یک روز دیدم! می‌دانید؟ در زندگی گاهی احساسی دارید که نمی‌توانید بیان کنید مثل شهود عرفا که هر شهودی را تنها خود آن عارف می‌تواند بچشد و درک کند و نقل آن برای دیگران فایده ندارد. از اسم‌اش پیدا است: شهود. گویا حتی چشم‌های ما دقیقا همان را نشان نمی‌دهند که چشم دیگران نشان می‌دهد. همان طور که مشاهدات جانواران با چشم‌هایشان هر گونه‌ای تا گونه‌ای دیگر متفاوت است و بعضی حیوانات رنگ‌هایی را می‌بینند که گونه‌ی دیگر نمی‌بیند، بسا که ما هم یعنی ما افراد انسانی با همین چشم هم عین هم نبینیم و تفاوت‌هایی بسیار ریز در این میان باشد. البته در این که درک و تعقل و فهم ما متفاوت است تردیدی نیست ولی گویا حتی در حواس پنجگانه هم چندان بی‌تفاوت نباشیم. آن روز با دیدن گربه سفید در حالی که در پیاده‌رو سینه‌خیز به سمت من می‌آمد و غذا از من التماس می‌کرد، سخت منقلب شدم. او را همچون شاهزاده‌ای دیدم در ناز و نعمت که اکنون مثل گداهای معلولی که در بعضی شهرهای هندوستان دیده بودم دارد گدایی می‌کند. به یاد یک حدیث افتادم که می‌گوید حرمت بگیرید بزرگی را که به زیر افتاده. این فقط یک احساس و مشاهده نبود. انگاری که تا عمق جان‌ام حالی دردناک و بی‌مروت را درک کردم و دردی سخت در روح خود حس کردم مقل درد چاقویی که هنگام پوست کندن یک سیب ناگهان بخشی از انگشت شما را می‌برد.
Hammasini ko'rsatish...
32💔 14😢 3👍 2
Photo unavailableShow in Telegram
امروز
Hammasini ko'rsatish...
🙏 26 12👍 3
03:06
Video unavailableShow in Telegram
شش سال از شروع آبرسانی ما گذشت. دیروز آبرسانی اول امسال ما شروع شد. امسال تاخیر داشتیم به این علل: خرابی جیپ که رفع شد. دوم: بدخواهی و حسادت بعضی افراد که با زحمت و کمک اداره مسئول از بین رفت.
Hammasini ko'rsatish...
IMG_0563.MP416.25 MB
48👍 4
05:01
Video unavailableShow in Telegram
رفتم تهران. یک خفتگیر خریدم برای واکسیناسیون سگ‌ها. جسی چند غده دراورده. تا حالا عقیم‌ش نکرده بودیم چون امکان بارداری نبود. راستش جهالت کردیم چون دل‌م می‌سوزه و تا امکان بارداری نباشه بچه‌ای زیر تیغ ریسک جراحی نمی‌برم. ولی الان باید انجام بده. توی راه فکر کردم که در چند ماه اخیر ۱۵ روز پشت سر هم خونه نبوده‌ام. بعضی دوستان می‌گن خوش به حال‌ت ولی سفر که زیاد بشه خسته و کوفته می‌شید. امروز صبح قبل از حرکت از تهران از خواب بیدار شدم. دیدم بوبی هم اومده کنارم و جسی. بوبی هم می‌فهمه که ماها با هم همسفرم و تنهایی خیلی بده. دوست دارم با بوبی و حسی سال‌ها در یک اتاق نیمه تاریک بخوابم بخوابم و هی بخوابم.
Hammasini ko'rsatish...
IMG_0558.MP459.42 MB
55👍 3👌 1
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.