cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

داستان کده | رمان

جستوجوی داستان: @NewStorysBot ارتباط با من: @Huntercf

Ko'proq ko'rsatish
Eron636Форсӣ616Erotika615
Advertising posts
213 655Obunachilar
+23424 soatlar
+2 3657 kunlar
+7 36030 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Обуначиларнинг ўсиш даражаси

Ma'lumot yuklanmoqda...

طبق نظرسنجی کامنت ها باز شد و لایک ها برداشته شد. تو کامنتا هر چی میتونید بگید، حتی فحش هم پاک نمیشه (فقط منو فحش ندید) کاملا آزادید...
Hammasini ko'rsatish...
من واقعی آیدا (۱) #فانتزی سلام این اولین داستانم اینجاست که در اصل درخواست راهنماییه و میخوام قبلش از خودم بگم: من خیلی زود افتادم تو خط سکس و داستانهای سکسی… تو سن کم بهم تجاوز شد البته در حد دستمالی و لاپایی ولی خیلی بچه بودم. قبل از رسیدن به سن دبستان… اما اینا بیشتر جذبم کرد سمت جنس مخالف و سکس. و باعث شد تمایلات عجیب پیدا کنم. تو حدود سن 11 سالگی حدودا تصورای سکسیم شروع شدن و 12 سالگی جقی شدم… همون حدودا بود اولین بار لز کردم تو دستشویی مدرسه انقدر کس همکلاسیمو مالیدم فک کنم ارضا شد. اونم مث خودم یه جقی تمام عیار بود. از سکس های مجردی ک بگذریم بعد از متاهلی هم کلی سکس با ادمای دیگه داشتم خواستین براتون مینویسم. اما الان مشکلم اینه همسرم خود واقعیشو نشونم نمیده. تو سکس کلی باهم حرفای سکسی میزنیم اونم فانتزی های زیادی داره و میگه خیلی راحت مشکلی هم نداره تازه حشر جفتمون هم بالا میره. من شدیدا تو سکس داغم و اون برعکس منه همش استارتشو من باید بزنم. پیشنوازی هامون هم همیشه یکطرفه است از اینا بگذریم تو سکس که میریم همیشه وقتی داره نو کصم تلنبه میزنه میگه دوست دارم مامانتم زیرم باشه یا خواهرتو بگام… من رو خواهرم حساسم اما چون با داداش خودش یه مدت رو هم ریختیم حرفی نمیزنم یکم همراهیش هم میکنم. خودش یه مدته طولانیه فقط وقتی حرف به جنده شدن من میرسه ارضا میشه. وقتی تو سکس بهش میگم دوس داری فلانی جررم بده جلوت کس بدم همیشه داغ میکنه حشرش چند برابر میشه ولی تو واقعیت چتمو با کسی ببینه عصبی میشه دعوا راه میندازه. واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم من ارزومه جلوش گاییده بشم و سکس چند نفری تجربه کنم ولی از این مرحله که از حرف ب عمل برسیم نمیتونم ردش کنم. درباره فانتزی های خودشم بهش گفتم مخ هرکس خواست روازاده بزنه بیارتش من بادست خودم کیرشو روونه کس و کونشون میکنم. راهنمایی کنین چطور از فانتزی به واقعیت برسم؟ اگه دوست داشتین از سکس های مجردیم و این که چی شد یه آدم مثلا غیرتی رو به اینجا رسوندم که راحت حدقل تو سکس بگه توجنده منی زیرخواب داداشمی هم براتون مینویسم نوشته: آیدا @dastan_shabzadegan
Hammasini ko'rsatish...
برادر شوهر و مسافرت (۱) #سفر #برادر_شوهر سلام نازیلا هستم ۲۸ ساله از یه شهر کوچیک اسم ها به خاطر موقعیت شهرمون عوض شده من تاحالا خاطره ای نگفتم پس ببخشید اگه قلم بدی دارم من سال ۱۴۰۱ با همسرم ازدواج کردم و این خاطره ای که میخوام بگم مربوط میشه به عید ۱۴۰۲ من قدم ۱۶۳ و وزنم ۸۰ کیلوهه یه شکم خیلی کوچیک دارم ولی تا دلتون بخواد رون و باسن دارم انقد بزرگه باسنم همه هم عاشق همین رون و باسنم میشن گندمی هستم با سینه های ۸۵ من کلا از قبل از ازدواجم دختر شیطونی بودم کلی دوس پسر داشتم با همه در حد مالیدن و خوردن و کون بود با دوست پسر قبلیم که باهاش ۲ سال بودم سکس کامل داشتم و همچنین همسرم همسرم ۳۰ سالشه و کیر کلفتی نداره ولی درازه از نظر سکسی هم هیچ مشکلی ندارم ولی من خیلی از اون هات ترم من یه بار کممه از داستان دور نشیم خانواده ی همسرم دو روز قبل از عید رفتن ویلاشون که حدود ۱۸ ساعت با محل زندگی ما تفاوت داره ما به خاطر کار همسرم که ۲ عید به یکی قول داده بود ۳ فروردین حرکت کردیم برادر شوهرم ۵ سال از شوهرم بزرگتره اونم کار داشت موند با ما اومد عماد برادر شوهرم ازدواج نکرده از شوهرم یه سر و گردن بلندتره و باشگاهیه برعکس شوهرم من از دو ماه پیش متوجه ی نگاه های عماد رو کون و کسم شده بودم منم از عمد لگ می پوشید شرت نمی پوشیدم که قشنگ تپلی کسمو ببینه یا همیشه تاپ میپوشیدم که سینه هامو نگاه کنه حس خوبی بهم دست میداد که یکی جز شوهرم رو من حشری میشه ولی هیچ وقت به فکر سکس باهاش نبودم ۳ فروردین ما صبح حرکت کردیم اقا سرتونو درد نیارم ما ۸ ساعت تو ترافیک بودیم ۶ ساعت دیگه هنوز راه بود خیلی خسته شده بودیم شوهرم زد کنار یه اتاق به زور گیرمون اومد برای خواب شوهرم سمت دیوار خوابید بردار شوهرم از ما خیلی دور اون سمت اتاق خوابید منم رفتم کنار شوهرم خوابیده بودم یه دامن و کت کوتاه تو راه تنم بود پسرا هم شرتک و تیشرت دیگه ساکامون بیرون نیوردیم با همون لباسا خوابیدیم ولی من قبلش کتمو سوتین و شرتمو در اورده بودم شوهرم انقد سرش درد بود قرص خورد خوابید منم سرم به بالشت نرسیده بیهوش شدم شب با احساس بالا زدن دامنم بیدار شدم چشمام خورد به شوهرم که پشت به من خوابیده بود یه لحظه قلبم تپش نزد فهمیدم عماد اینکارو کارده هیچی نگفتم که فک کنه خوابم میخواستم بدونم چیکار میکنه منم رو شکم خوابیده بودم یه پام جمع تو شکمم یه پام دراز یعنی کامل دسترسی داشت به همه چی انگشتشو کشید تو چاک کسم منم خیس شده بودم از فکر عماد یهو یه جوون خیلی یواش گفت منم بیشتر حشری شدم یهو حس خیسی تو کسم بهم دست داد فهمیدم خیلی اروم داره زبون میزنه از اون ورم کونمو میمالید بعد چند دقیقه پرو شد شروع کرد مک محکم زدن لیس میزد با زبونش ضربه میزد به کسم اقا من داشت تمام تنم نبض میشد که یهو یه انگشتش کرد تو کسم من یه تکونی خوردم ارضا شدم دستش نگه داشت بعد ۱،۲ دقیقه شروع کرد تو کسم انگشتش بالا پایین شدن با شستشم چوچولمو یواش مالید حس چرب شدن کردم وقتی دستشو در اورد و تا رونمو چرب کرد مطمن شدم زبونشو میکرد تو کونم و با انگشت اشاره سعی داشت بازش کنه منم چون از کون همیشه میدم اصن درد نداشتم تازه حشری ترم شدم همون لحظه ارضا شدم بعدها بهم گفت فهمیدم اون شب بیدار بودی اقا من یهو حس کردم یه چیز کلفت و دراز رو کسم میکشه از اون ورم دوتا انگشت تو کونم بود یه تکون دیگه خوردم پاییم که دراز بودو جمع کردنم کونمو کردم سمتش دو انگشت شد سه انگشت یکیشم کرد تو کسم یکم که مالید من دوباره ارضا شدم بزور جلو جیغ و اه و نالمو گرفته بودم زبونمو همش گاز میگرفتم یهو دستشو در اورد سر کیرشو کرد تو کونم یع تکون خوردم در اورد کیرشو انداخت تو چاک کونم شروع کرد عقب و جلو کردن یه ۱۰ دقیقه ای اینکارو میکرد میاوردش تا بین رونم میبردش بالا که دیدم حرکتش سریع شد دوتا انگشت کرد تو کسم کونم داغ شد ابشو ریخت تو چاک کونم منم با داغی ابش برای بار چهارم ارضا شدم ولی چون تو کسم نکرده بود بی تاب بودم بی تاب یه سکس عالی صدای کشیدن دستمال کاغذی شنیدم بعدم با حوصله نشست آبشو و چرب ها رو پاک اخرشم یه لیس بزرگ و یه مک محکم به کسم زد و رفت خوابید سر جاش صبح که بیدار شدیم هیچی به روش نیاوردم ولی دیدم خیلی سرحاله تا ویلا خبری نبود داستان اصلی از ویلا شروع میشه حتما ادامشو میذارم نوشته: نازیلا @dastan_shabzadegan
Hammasini ko'rsatish...
ش فشارش داد و همزمان باسنش از تخت آورد بالا و منم بدون معطلی با دوتا دستم شرت مشکی و خیسش کشیدم پایین و چشمم به کص صاف و بدون مو خورد و شروع کردم به لیس زدن و با انگشتم هی لای کصش کشیدن و یه آن انگشت وسطم فرو کردم سوراخ کصش یه آخخخخ بلند گفت و با دوتا دستش سرم فشار داد سمت کصش یعنی بخورش و صداش در اومد و آییی بخورش و چوچولش ک لب گرفتم یه گاز ریز زدم ک لرزید و تموم آب کصش ریخت بیرون سریع صورتم کشیدم عقب و پاشدم و شلوار و شرتم با هم کشیدم پایین و کامل دامنش در آوردم و گفت این بزرگه نکن توش منم بدون اعتنا به حرفش کیر ۱۹سانتی و کلفتم چند باری لای کصش بالا پایین کردم و حسابی با آب کص ژاله خیسش کردم و با یه فشااار محکم سرش دادم داخل و لبام چفت لباش شد و با یه فشار محکم تا ته دادم داخل که از بس داغ بود حس کردم کیرم سوخت و لبام گاز گرفت و اشکش سرازیر شد و با تلمبه های یواش جلو و عقب میکردم آخخخ چه کص تنگ و داغی بود کشیدم بیرون کیرم و لبام جدا کردم ژاله گفت بریز توم قرص میخورم و پاشدم لبه تخت ایستادم و مچ دوتا پاهاش کشیدم سمتم و خودش هم خزید سمتم و کیرم دستش گرف جووون جرم بده و یه تف انداخت سر کیرم منم آوردمش لبه تخت و یه پاش گذاشتم رو شونم و تا ته کردم تو کصش یه آخ بلند گفت و سینه هاشو چنگ زد و منم با تمام وجود جلو و عقب کردم یه دو دقیقه ک خودش کیرم در آورد و بلند شد پشت به من و آرنج دو دستش گذاشت روی تخت واااای چ کونی روبروم بود کیرم گذاشتم لای دوتا باسنش و یع فشار دادم آییی بلندی گفت و رو کرد سمتم تورو خدا از عقب ن تا حالا ب سعیدم ندادم و لای کونش باز. کردم و یه تف آبدار انداختم رو سوراخ خوشرنگ و قهوه ای روشن کونش و کیرم خودش با دست گرفت و فرستاد سمت کصش و منم با دوتا دستام موهای مشکی و دم اسبیش گرفتم و محکم تلمبه میزدم جوری که صدای برخورد رونام و تخمام به بدنش کل اتاق گرفته بود و بعد چند دقیقه با چند تا ضربه محکم یه آه بلند کشیدم محکم بغلش کردم و دوتا سینه هاشو چنگ زدم و تا قطره آخر آبم ریختم داخل کص ژاله و لرزید و منم خوابیدم روش بی حال … نوشته: رضا @dastan_shabzadegan
Hammasini ko'rsatish...
دش خجالت بکشه پشت کرد به من و رفت سمت یخچال و از آشپزخونه رفت بیرون و کلا ضربان قلبم تند تر شده بود و از شرم و خجالت قفل شده بودم سر جام ک با صدای ژاله ب خودم اومدم ک گفت لطفاً سالاد با سس بیار واسم و و بدون معطلی رفتم پذیرایی و لم داده بود روی مبل و گذاشتم جلوش بفرمایید اصلاتعارف نکنین و 😃😃 زد زیر خنده و با دستش جلو دهنش گرفت و همزمان لش کرد رو مبل یه چند ثانیه نگذشته بود ک لای دوتا رونش باز کرد و چشمم رفت سمت قلمبگی کصش ،سریع پاهاش بست رفت سمت اتاق خابشون منم هاج واج از این بدن ک دلم می‌گفت برو اتاق دنبالش ولی عقلم می‌گفت پیش خودت الکی خیال بافی نکن و صابون ب دلت نزن ک ژاله گفت :همش رو خوردی ک رفت سمت آشپزخونه دوباره چشمم قفل کونش شد ک لمبرا بالا و پایین میشدن و از بس ک شق درد شدم و با دستم فشار دادم کله کیرم حس میکردم آبم ریخته بیرون و کیرم خیس شده بعه پاشدم رفتم سرویس بهداشتی و یه آب گرم گرفتم ب کیرم ک عطشم نخوابه یموقع و تنها شانسی ک داشتم شلوارم تیره بود و از جلو معلوم نبود دستمال کاغذی برداشتم و کامل خودم خشک کردم اومدم ک بیام بیرون روشویی دستام بشورم وایی. وااای ژاله خم شده بود و داشت صورتش می‌شست و جالب تر یه دامن کوتاه پاش بود ک سفیدی دامن و رنگ شرت مشکی و اون ساق پاهای سفید داخل یه چشم ب هم زدن پاک عقل از سرم برد و سریع کیرمممم شق شق شد و ایستادم پشت سرش و هی کیرم میمالیدم با دست چپم وصورتش شست و از آینه منو پشت سرش دید و گفت تموم شد و یه لبخند زد و اومد ک رد بشه یواش پشت دستم مالیدم ب باسنش و بدون عکس العملی رفت منم سریع یه آب ب صورتم زدم و رفتم بیرون سمت پذیرایی نشستم دیدم خبری ازش نیست و صدا کردم ژالهههه زنده ای با صدای با ناز گفت اینجام ،بدون درنگ پریدم آشپزخونه و دیدم دست دست کردن فایده ای نداره و خودشم ک داغ کرده و همه چیزش انداخته بیرون ولی کی جرات میکرد بره جلو و کاری انجام بده که اگه یه درصد ناراضی باشه و کولی بازی در بیاره چی که رفت سر یخچال و یه جعبه کلمپه آورد گذاشت رو میز ناهار خوری و با چشماش اشاره کرد بشینم سر میز و محو بدنش بودم که گفت میدونم از نظر خیلیا زیبایی دارم و آزاد میگردم درست مثل خودت ولی ببین رضا من زن سعید هستم و واسم شما یا سعید فرقی نداره و باهاتون راحتم ولی با این تفاسیر خو حس میکنم سعید کسی دیگه زیر سر داره منم حرفش قطع کردم گفتم بعید می‌دونم یه زن دیگه مثل تو سمتش بیاد و واقعا چیزی کم نداری از اندام و زیبایی و گفت ممنونم و چشماش برق انداخته بود و گفتم شاید تم شخصیتش آینه و بخاطر شرایط شغلی و سمت کاریش کم توجهی. می‌کنه که به مرور زمان بهتر میشه نگران نباش و دستم گذاشتم رو دستش و نوازشش کردم و گرمای بدنش حس میکردم چند لحظه ساکت بودیم که با صدای زنگ گوشیش رفت سمت اتاق خواب با صدای ارزون حرف میزد کی میای چند تا چیز گفت بخره بیاره و گوشی قطع کرد ،سعید بود گفت چهار میام نگاه انداختم ساعت رو دستم سه بود با یه لبخند معنا دار گفت یه ساعتم یه ساعته مگه نهههه منم با لبخند جوابش دادم گفت نگا کن به من یه لحظه و پیش خودم گفتم میخواد بوسم کنه یا لب بهم بده اماااا نه دست کشید به ابروهام و گفت میخوای واست مرتبشون کنم ؟منم از خدا خواسته که نوک ببینیم با دوتا انگشتش کشید و پاشد رفت سمت اتاق خوابشون منم راه افتادم پشت سرش رفت سمت میز آرایش منم از فرصت استفاده کردم و نشستم لبه تخت ک ایستاد کنارم و چونم داد بالا و گفت چشمات باز نکن باااش مشغول موهای زیر آبروم بود که دردم گرفت چنگ زدم ب رون پاااش نکن دیگهههه پرووو و دستم کشیدم صدای قلبش تو گوشم حس میکردم و تندی نفس کشیدنش ،گفتم چقدر دیگع طول می‌کشه خانوم آرایشگر با صدای بچگونه گفت یکم دیگه و پا انگشتهای پام هی میمالیدم به پاش و میزدم به پاهاش الکی میگفتم آیییی چشمم کور نکنی آرووم تر ژاله هم گوشم میکشید می‌گفت دیگه چییی دیدم چشم بسته خیلی سخته ،ساعت چند شده رأسی ؟نگا کردم ب ساعت سه و نیم بود و یه نگاه به صورت ژاله کردم سرخ شده بود صورتش و گونه هاش و حرارت و برق نگاهش قشنگ معلوم بود .گفتم چرا سرخ شدی ژاله :از بس ک ووول میخوری و هی پاهات میزنی بهم منم بدنم حساس و پوستمم ک سفید سریع قرمز میشه و یهو دامنش داد بالا و پای چپش گذاشت لبه تخت کنارم و گفت ببین اینم شاهکارت خشکم زد و یواش دست کشیدم به رونش گفت نکننن دیگه لازم نکرده دیگه کبود شد رف و اخم کرد بهم منم صورتم بردم نزدیک گفتم بوسش کنم خوب بشه و خاست پاش بزاره پایین ک مچ پاش گرفتم و سریع بوسش کردم وااای ژاله چقدر داغه بدنت و سرش برد بالا و سقف نگاه کرد و منم مشغول خوردن رون پاش و داخل رون پاش تا نزدیک کصش شدم یه یک دقیقه مشغول بودم که کشیدمش سمت تخت و خودش ب پشت خوابید و سرم بردم بین دوتا پاهاش و محکم با رون
Hammasini ko'rsatish...
ژاله عشق بچگی‌ام #زنداداش سلام رضا هستم ۲۶سالم هست قدم ۱۸۶،وزنم ۷۸ ساکن کرمان در خانواده کم جمعیت بزرگ شدم که تنها خودم و برادرم و والدین هستیم . سعید سه سال ازم بزرگتر و شاغل در شهر همجوار یعنی سیرجان هست و ب لطف درآمد خوب زندگی خوب و بی‌نیاز از مشکلات مالی هست و تقریبا هشت ماهی هست با ژاله ازدواج کرده و خونه و زندگی مجزا دارند و ب ظاهر اطرافیان کاملا در رفاه اجتماعی و اقتصادی هستند که یه جورایی همه فامیل باهاشون حسادت دارند. جریان که میخوام بگم قرار بود بین خودم و ژاله بمونه ولی دلم نیومد ارجاع ندم به سایت دیگران همه یه فیضی ببرند و دوستان همیشه در صحنه و دست در شلوار ارائه نظرات کنند . بگذریم ژاله یه دختر جذاب به قول امروزیا شاسی بلند ،موهای لخت و بدن سرحال ک ب نسبت دوران بچگی و همبازی هم بودیم و عموما خونه خالم بودم یه خانوم استثنایی از همه لحاظ شده بود ک دست بر غذا نصیب سعید چشم و گوش بسته شده بود که همش دنبال ارتقا سمت و پول بود و طی این چند ماه زندگی مشترک سریع به زندگی تحمیل کرده بود و دلخوری ژاله و در نبود سعید و آمدن همیشگی ژاله ب خونه ما میشد .اوایل اصلا به ژاله حسی نداشتم و جلوش معذب بودم در پوشش ک کمکم حس کردم خودش رو به هر بهونه ای ک میشه بهم نزدیک می‌کنه البته جوری که تابلو جلوه نکنه و واقعا حس خوبی داشتم بهش و از کارم و باشگاه و مسائل دیگه سوال می کرد و زل میزد تو چشمام ک خودم خجالت می‌کشیدم ازش و دیگه واسم عادی شده بود و می‌گفت کی میخوای سعید ببری با خودت باشگاه و چند وقته همش وعده و وعید الکی میدی ؟گفتم هر موقع خودتون رفتین سعید هم میبرم ک حرفم قطع کرد با ناز و عشوه گفت من چیزی کم ندارم و کاملا راضیم و پاشد رفت آشپزخونه پیش مامان و زمانی که از کنارم رد شد محکم پا گذاشت روی پام و یواش زدم به باسنش یه لحظه ایستاد قلبم اومدم تو دهنم ک الان آبروریزی می‌کنه که یه چیز زیر لب گفت و رفت آشپزخونه وااای چه باسن نرمی بود به این خوش فرمی که از زیر مانتو و قد بلندی که داره اینقدر جلوه داره .گذشت یه چند دقیقه که پیام اومد خیلی بیشعوری ب سعید میگم چیکارم کردی .هنگ کردم چند دقیقه نوشتم معذرت میخام دست خودم نبود خخخ سریع نوشت پس نکنه دست عمت بود ؟دیگه پیامی رد و بدل نشد و ناهار خوردیم ،حتی روم نمیشد نگاه صورت نازش کنم با اون چشمای خمارش که دل هر مردی رو ب تپش می‌گذاشت ک نفهمیدم چطور ناهار با مادر و ژاله خوردم و گفت سعید ساعت ۴میاد برم خونه دیگه ک یکم مادر اسرار کرد و خدافظی سرد کرد و رفت یه پنج دقیقه نشده بود دوباره آیفن زد و مادر گفت بیا ببین زنداداش چکارت داره بله چیشده ماشین میتونی بیای ماشین ببریم مکانیکی اوکی الان میام و تو دلم قند داشت آب میشد ک از دلش در بیارم یه موقع خر نشه بزاره کف دست سعید و سریع پریدم پایین و خودش شروع کرد ب صحبت ک چراغ چک گمونم باشه روشن شد و نگاه کردم دیدم موقع ک ترمز گرفت صدای جیغ لنت در اومد و گفتم. لنت تموم شده و رفتیم تعمیرگاه و بهش گفتم لطفاً از ماشین پیاده نشو لباست خونگیه و مناسب نیست یه بلوز. و شلوار پاش بود ک ب زور بلوزش تا زیر باسنش می‌رسید .خواست از ماشین پیاده بشه مچ دستش گرفتم نگام کرد گفت وووووویی خوبه زنداششتم و زنت نیسم و و زدم زیر خنده و خودشم خندش گرفت و کارت عابر داد دستم و یواش با مشت زد تو سینم و خلاصه کار تعویض لنت عوض شد و معلوم بود ژاله یه چیزیش هست و چشماش برق میزد خیلی و گفت مریم خونه خودمون از اونجا برو کارباش ؟امروز و فردا آفم ن ممنون یه موقع دیگه و حرفم ب برفی حساب نکرد و باهام حرف میزد و منم ب بفکر پوزیشن گاییدن بدن مثل برف ژاله بودم و با خودم تجسم میکردم ک یه لحظه ب خودم اومدم فهمیدم وااای کیرم زیر شلوار اسلش باد کرده و با این حال ک تا خونشون ده دقیقه بود انگار ده ساعت طول می‌کشید و ریموت زد و ماشین گذاشت پارکینگ و خونشون دو طبقه بود و ورودی مستاجرشون مجزا بود و وااای ژاله یکم وسیله خریده بود داد دستم و خودش جلوم شروع کرد ب راه رفتن ک واقعا اینهمه زید داشتم ژاله یه چیز دیگه بود و سفیدی بدنش ب تم مشکی لباسش جلوه زیبایی میداد که بالاخره وارد خونه شدیم و شالش پرت کرد رو مبل و رفت سمت آشپزخونه و منم دنبالش رفتم و وسایل گذاشتم رو اوپن و پشتش ب من بود سریع کیرم دادم زیر کش شرتم و مشغول صحبت شدیم و داشت سالاد درست میکرد و منم زل زده بودم ب بدنش الکی حرفاش تایید میکردم ک گفت میتونم بهت اعتماد کنم ؟یخورده صدام ارزون شد گفتم چطور ؟شروع کرد به صحبت که سعید اشتیاق اولیه زندگی رو ندارن یعنی توان زندگی رو نداره که از دهنم در رفت گفتم زندگی زنا شویی یه مکث کرد و گفتم معذرت میخوام که ریلکس گفت :راحت باش می‌دونم منظوری نداری و کاملا مشخصه و با انگشت دستش که به پهلوش گرفته بود اشاره کرد هب سمت کیرم و انگار خو
Hammasini ko'rsatish...
مداح محل کونم گذاشت #تجاوز #خاطرات_نوجوانی سلام به همه دوستان من سعیدم 27 سالمه ساکن غرب تهران از چهارده سالگی با سکس و دنیای پورن آشنا شدم داستان من از سال 92-93 شروع شد هر ساله محرم تو یکی از هیئت های محل مداحی میخوند به نام حاج محمد صدای بسیار قشنگ و نوحه های بسیار زیبایی میخوند من از کودکی عاشق خوندن بودم چون شنیده بودم که بزرگان موسیقی از طریق قرآن و آوازهای مذهبی شروع به فعالیت کرده بودن منم دوست داشتم از این طریق شروع کنم تو یکی از شب‌های محرم دلمو زدم به دریا رفتم پیش این مداح بعد سلام و احوالپرسی بهش گفتم من دوست دارم بخونم قراره تو مدرسه یه مراسمی برگزار کنند اگه میشه چندتایی از نوحه هاتون رو به من بدید اونم قبول کرد و چند تا نوحه داد منم رفتم مدرسه خوندم از همون موقع دوستی منو این آقا شروع شد ولی نمی‌دونستم که قراره چه بلاهایی سر من بیاد تو همین ایام شماره همو گرفتیم و بعد محرم چندباری همو دیدیم یه روز قرار گذاشتیم بریم بیرون بچرخیم اومد دنبالم و رفتیم بیرون که تو یکی از هتل های بزرگ تو مرکز شهر رفتیم داشتیم صحبت می‌کردیم که گفت برای خوندن باید تمرین نفس گیری و اینا بکنی به جای نفس کشیدن از طریق سینه از شکم نفس بکش گفت پیراهن تو دربیار و منم در آوردم و تو تخت دراز کشیدم گفت شلوارت تنگه اذیتت می‌کنه اونم در بیار که راحت بتونی انجام بدی منم اول خجالت کشیدم گفت خجالت نداره منم در میارم که راحت باشی منم دلمو زدم به دریا شلوارمو در آوردم با هم تو تخت دراز کشیدیم اونم هی داشت به بدنم دست میزد چشمامو بسته بودم و داشتم تمرین می‌کردم اونم هرزگاهی به بدنم دست میزد بدنم مو نداشت یه دفعه اومدم روم ازم لب گرفت شرتمو درآورد اونم سنگین منم نمی‌تونستم از زیر دستش در برم خیلی زورش زیاد بود میخواستم داد بزنم که دهنمو گرفت و تهدیدم کرد که صدات در بیاد میکشمت منم از ترسم هیچی نگفتم و از ترس داشتم میلرزیدم گفت دهنتو باز کن دهنمو باز کردم کیرشو انداخت تو دهنم و گفت ساک بزن منم بلد نبودم یه کارایی میکردم هی دندونم میخورد به کیرش اونم چنان سیلی بهم زد که از تخت افتادم چشمام سیاهی رفت منو بلند کرد و انداخت رو تخت به کیرش و سوراخ کونم تف انداخت کیرشو وحشیانه کرد توم دنیا رو سرم می‌چرخید دوباره خواستم جیغ بزنم که دهنمو گرفت شروع کرد به کردنم منم از درد فقط گریه میکردم اونم بدون توجه فقط میکرد و می‌خندید یه لحظه حس کردم تو کونم داره آب گرم می‌ریزه دست زدم دیدم از کونم داره خون میاد او نامردم بدون توجه به خونریزی فقط میکرد که یه دفعه منو انداخت از تخت پایین اومد با کیرش شروع کرد به جق زدن آبشو ریخت تو بدنم منم شروع کردم به گریه کردن که با لگد زد به پهلوم با فحشای رکیک گلومو گرفت و تهدیدم کرد ازت فیلم گرفتم بخوایی به کسی بگی فیلمتو پخش میکنم آبروت بره حالا هم گمشو برو نبینمت مادر جنده منم با بغض لباسمو پوشیدم که اومد صد تومن انداخت جلومو گفت هرررری منم پول نداشتم پولو برداشتم رفتم جلو همون هتل سیم‌کارت مو شکوندم اومدم خونه تا چند سال فقط کابوس میدیدم از ترسم بیرون نیومدم فقط خواهش میکنم از کسایی که این داستان رو میخونن اشکال نداره میخوایین فحش بدین یا نه مراقب اینجور حیوانات باشید همیشه کثیف ترین قشر جامعه افراد مذهبی هستن که به اسم دین و اسلام و امام حسین دارن بلا سر بچه های مردم میارن به عزیزانتون سفارش کنید از معاشرت با این افراد خودداری کنند ممنون نوشته: سعید @dastan_shabzadegan
Hammasini ko'rsatish...