cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

𝙉𝙪𝙙𝙚 𝙑𝙋𝙉

" پاهایت را باز کن ورق بزن لای عاشقانه‌هایت را تا من آن پاراگراف میانت را ببوسم! " ناشناس💜🫴🏻: https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-984303-lGRjqSG

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 391
Obunachilar
-1224 soatlar
-317 kunlar
+8030 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

آیان هایبرید ریزه میزه ای که چشم یه الفای خون خـالـص رو میگیره و مجبور میشه با حـفـره تنگ و بـاکـرش نیاز هاشو برطرف کنه... 🔞💦 _بدن بکر و دست نخوردت داره دیونم میکنه امگا!! سر #عـضـو کلفت و داغ‌ش روی ورودی حفرم گذاشت و فشار داد که از درد جیغی کشیدم🔥 _اما نگران نباش امشب جوری #بـفـاکـت میدم که #سوراخت حسابی گشاد بشه ببین چطوری داری شبیه یه هـ.ـرزه عـضـوم رو قورت میدید انگار بدنت ساخته شده تا #کلفتمو راضی نگه داره....🔥💦 https://t.me/+B7vxNWeLRno2ZjM0 https://t.me/+B7vxNWeLRno2ZjM0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
برای انتقام به دختر سرهنگ نزدیک شدم و در مستی به زور با او خوابیدم. ولی با حامله شدنش همه چیز خراب شد. بخاطر لو رفتنمان نمیتوانستم بیشتر در تهران بمانم و فرار را بر قرار ترجیح دادم و او را با سه تا بچه تنها گذاشتم. حالا بعد از چند ماه برگشتم و شاهد اویی که سه تا بچه را یه تنه بزرگ کرده شده ام. ولی او هم در این چند ماه تغییر کرده و از آن دختر مظلوم و توسری خور خبری نیست. او دیگر آن دختر سابق نیست و تبدیل به مادری مهربان و زنی زیبا شده‌ که برای به دست آوردنش هر کاری میکنم. https://t.me/+TF71zj9Zmc5iZjc0 https://t.me/+TF71zj9Zmc5iZjc0 https://t.me/+TF71zj9Zmc5iZjc0 20پاک
Hammasini ko'rsatish...
00:09
Video unavailableShow in Telegram
الفای خون خـالـص امـگای کیوت و دورگه ای رو تو سرویس گیر میندازه و با انگشت های مردونش حـفـره تـنـگش رو انـگـشـت میکنه...🔥💦 انگشتش رو روی #حـفـره امگا گزاشت و بدون اینکه واردش کنه با بدجنسی دور اون سوراخ خـیـ🍌ـس و لجز کشید... با دسته آزادش ضربه آرومی به گونه سرخ شدش زد که باعث شد اشک هاش پایین بچکه و با التماس به الفا نگاه کنه... _نوچ نوچ امگای دست و پاچلفتی من حسابی خودش رو خیس کرده... #سوراخت داره انگشتامو میبلعه😈 هقی زد که الفا بیشتر از قبل بدنش رو خم کرد و از پشت بهش چسبید و #دیـک کلفتش رو بهش مالید💦 _نمیتونم تا شب ازدواج صبر کنم... پس چطوره همین الان سوراخ تشنش رو با دیکم پر کنم امگا!...🔞💢 https://t.me/+B7vxNWeLRno2ZjM0 https://t.me/+B7vxNWeLRno2ZjM0
Hammasini ko'rsatish...
1.01 MB
Horny's mom🍑 اشکان پسرخرخون خانواده که سال اخر دبیرستانه و سختی های زیادی کشیده و پدرش کاظم ۴۰ ساله که بعد از جدا شدن از زنش عاشق یه دختر ۲۲ ساله میشه که ۱۸ سال ازش کوچیکتره و حالا چی میشه که کاظمو و همون دختر باهم ازدواج کنن و با ورودش به خونه ی کاظم دختره به پسر کاظم دل ببنده؟🔞🍑 https://t.me/+_mC6Wv_UsopmMzVk https://t.me/+_mC6Wv_UsopmMzVk
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
منبع رمان های انلاین اینجاست😍👇🏻 با متفاوت ترین ژانر😍🫰 بخون و لذت ببر🫀😎 اراج ملک شاه پسر پولدار ترین مرد ایران درست وسط جشن نامزدی ایی که روحش هم خبر نداره ظاهر میشه و... 🖤 عشقی ممنوعه.!!دختری که شب عروسیش بهش تجاوز میشه و...🔞 🌪 دوست دخترِ فیک رئیس مافیا میشه، اما با حامله شدنش همه چیز بهم میریزه🔥 🥂 با شروع جنگ جهانی پای افسر روس به زندگی لیلی باز میشود،مرد خونخواری که به هر طریقی اون رو میخواد.💧 🌙 شیش تا دختر که توی دزدی گیر شیشتا پسر میفتن 🌱 دختره برای انتقام نزدیک پسره میشه بی خبر از اینکه اون پسر یه روانی به تمام معناست...🫣 🫧 پری کوهستان: شیطانی که عاشق یه کشیش میشه!🔞 🕊 تلاش دو دلداده برای مقابله با کسی که نقشه ی کشتنشون رو میکشه🚷 🧚‍♀️ من تو این قلعه‌ی طلسم شده گیر کردم تانای؛ می‌شه خودتو برسونی؟! ⁉️ 💕 دلانا به دستور رئیسش باید یه مأموریت انجام بده، اون باید بره سراغ رئیس مافیایی که به گودمَن معروفه🎩رمان های قاچاقی رو اینجا پیدا کن👀 🎭 این دفعه یه پسر شده پرستارِ یه دختر!!!!😱 🔥 نایاب ترین رمان های آنلاین اینجاست 🫰 عاشق بیگناه : عسل دختر مذهبی که بعد مرگ مادرش اسیر مردی میشه که...❤️‍🩹 🫀 اربـــ🔥ــاب هــوس بـازی که عـاشق خدمتکـار کوچـولوی عمـارتش میشه و .. 🦋 مامور مخفی ای که توی ماموریت‌ عاشق رئیس مافیا میشه 🖇 زخم خورده :مریم دختری که درگیرچت با یه ناشناس میشه بی خبرازاینکه وارد بازیه بدی شده..🥲 💍 اگه دنبال کانالی می گردی که هم رمان آنلاین هم PDF رمان با هر ژانری که میخوای داشته باشه به این کانال سر بزن.🥳 👀 عاشقانه‌ای ناب میان دختر تُرک و پسر بلوچ پسری خلافکار که به خاطر کارش از عشقش دست میکشه و اتفاقات غیر منتظره‌ای که واسشون میفته....!🤯 🍄 شانا سلیم سروانی که درگیر حل پرونده کروکدیل میشه و دلشو به برادرزاده مافوقش میبازه.😈 🎨 اراج ملک شاه پسر پولدار ترین مرد ایران درست وسط جشن نامزدی ایی که روحش هم خبر نداره ظاهر میشه و...💔 💎 تینا جنگجوی آسمان و زمین به چالشی کشیده میشه انسان های معمولی رو قراره به تباهی بکشونه و...🫠 🌸 ال آے دخترے ڪه همسر جوانش فوت شده و پدرش برایش ازدواج اجباری درنظر گرفته به برادرشوهرش ازدواج پیشنهاد صوری را میدهد ❤️‍🔥 " روایت ِداستانِ مثلث عشقی " سرگرد جذاب و سرآشپز دیوونه ای که عاشقِ دکترِ پرونده ی جنایی میشن 🔥💋دخترِ حاجی معروف شهر که شب عروسیش عکسای معا.شقه‌اش با دوست داداشش به دست شوهر پلیس و مذهبیش میرسه 🪐 ارمیا پلیسی که بعد از بیست و چند سال باید با طرد شدنش توسط عشقش، تاوان گناه دایی و مادرش رو بده 🌈 جاویدان مردی خشن و هات که از زندان فرار میکند و گیرایی جنسی به دخترک دلربا دارد و سعی میکند شبی رو باهاش بگذرونه که. . 🎁 روایت  دختر ستم دیده  16 ساله که برای رها شدن از اجبار پدرش  و برای ازدواج اجباری  مجبور میشه شبانه  فرار کنه❤️‍🩹همه چی از جایی شروع میشه که یه نامه از طرف یه باند قاچاقچی ولی به اسم یه طرفدار به دستش می‌رسه و... 🌈 دنیای رمانهای ممنوعه و بشدت کمیاب 🌊 💎 اتریسا هکر ماهر 18 ساله گول مافیای دورگه مسکو رو میخوره و..... ❤️‍🔥 جهت شرکت در تب لیست👇 @Delbar_editam 10صبح پاک
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
پارت۶۲ دوباره روم خم شد ولی این بار اخم کرد... _میدونی ازت چی میخوام؟! با صدایی که تحلیل رفته بود گفتم: _چ...چی؟! دستشو بند بازوم کرد... منو به زور از روی مبل بلند کرد و گفت: _میخوام با من باشی... نفس‌ توی سینم حبس‌ شد... منظورش چی‌ بود؟! چی‌از‌من میخواست... اولش ناباور بودم آروم زمزمه کردم: _منظورت چ... چیه؟! ابرو بالا انداخت و گفت: _نفهمیدی منظورمو؟! خوشم نمیاد دختر انقدر خنگ باشه... اخم کرده گفتم: _نفهمیدم... با حرس من رو به خودش چسبوند و گفت: _کم کم میفهمی... بار اول که بیای توی تختم میفهمی... نفس‌توی سینن حبس شد‌... به جای این که بترسم خشمگین شدم... وحشت زده ازش فاصله گرفتم و با داد گفتم: _چی داری‌ میگی؟! مرتیکه کثافت... من دختر رفیقتم... چطوری‌ انقدر پستی؟ https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0 اصلان خشمگین گفت: _صداتو بیار پایین... _نمیارم... صدام همینقدر بلنده... به بابام میگم چقدر عوضی هستی آبروتو میبرم.... خندید قهقهه وار... دنیا داشت روی سرم خراب میشد. _برو بگو... فکر میکنی گودرز باور میکنه؟! ولی من مدرک دارم که تو از بابات اخازی کردی... مطمئن باش بابات حرف دختر دغل بازش رو باور نمیکنه. اشک توی‌ چشمام حلقه زد... قطعا بابا حرف منو باور نمیکرد... دختر دزدش... بیچاره بودم... چطوری باید جلوی اصلان ایستادگی‌ میکردم... حس حقارت تنهایی و بیچارگی‌ داشت دلم رو به درد میوورد... https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0 با سری افتاده به سمت در اتاق رفتم اما باز هم اصلان مانعم شد... https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0 https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0 https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0 پارت واقعی رمانشه حنا برگشته با یه رمان جنجالی دیگه موضوعی که تو هیچ کانالی نخوندیش دختری که با تیغ زدن پدرش اسیر دوست باباش میشه... https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0 https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0 https://t.me/+Zr2yyZTCwNY2OTU0 10صبح
Hammasini ko'rsatish...
Horny's mom🍑 پسر #شوهرم روی #مبل بود و داشت درس می خوند #خیلی وقت بود تو #کفش بودم و تا حالا #ندیده بودم بهم چراغ #سبز #نشون بده هزاربار بهش چراغ سبز نشون داده بودم و #اون #هربار نادیده میگرفت و الان حسابی تپلم خیس شده بود کتاب رو روی #رونش گذاشته بود اما یه طور عجیب داشت به کتاب نگاه می‌کرد انگار #چشم هاش #خمار شده بود..آروم و سلانه سلانه جلو رفتم و پشت بهش ایستادم که در #کمال تعجب دیدم گوشی رو گذاشته روی #کتابش و داره فیلم #سوپر میبینه چشم هام خمار #خمار شده بود باورم نمیشد پسرخرخون #شوهرم که همیشه توی فامیل به باادب ترین و خرخون ترین معروف بود داشت با دیدن فیلم #سوپر توی حس میرفت تپلم #خیس شده بود و دیگه نتونستم طاقت بیارم کتاب و گوشی رو ازش قاپیدم و با چشم های خمار گفتم _چطوره به #جای فیلم #سوپر دیدن به نامادریت یه حالی بدی؟! https://t.me/+_mC6Wv_UsopmMzVk https://t.me/+_mC6Wv_UsopmMzVk #س‌ک.س‌نامادری‌باپسرشوهرش🍑💦
Hammasini ko'rsatish...
ری‌اکت‌ یادتون‌ نره🔥 ری‌اکتای‌ دیشب کم بود امشب‌ که‌ پارتمون عشقولانس ببینم‌ چه میکنید😅👀
Hammasini ko'rsatish...
3
#بوی_باران #پارت202 ⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ با قرار گرفتنم کنار ساشا دستشو به طرف پشت کمرم حرکت داد و به آرومی لمسش کرد. نگاهی به بقیه انداختم و صورتمو سمت ساشا برگردوندم،‌ برای لحظه‌ای نگاهش تو نگاهم قفل شد و گفت: ساشا- من یه تصمیمی گرفتم و حالا که امشب همه دور هم جمع هستیم میخواستم این تصمیم رو با همه در میون بزارم‌. کنجکاوانه به ساشا چشم دوختم،‌ حتی منم خبر نداشتم که میخواد چه تصمیمی رو اعلام کنه‌. ساشا- میخوام دوباره از باران بخوام که من رو کنار خودش قبول کنه و با بچه‌مون یه زندگی جدید رو شروع کنیم. دستشو از پشت کمرم برداشت و به طرفم برگشت، رو به روش وایستادم و هنوز از حرفاش سر در نیاورده بودم و نمیدونستم چه جوابی باید بدم. دستشو به طرف جیب شلوارش برد و رد دستاشو دنبال کردم. حلقه‌ ظریف و زیبایی رو از جیبش در آورد و جلوی پاهام زانو زد. هم‌زمان با زانو زدن ساشا دوتا از خدمتکارا به طرفمون اومدن و بمب شادی ترکوندن. با صدای بمب از شوک بیرون اومدم و متوجه لحظه ای که در اون قرار‌ گرفتم شدم. ساشا در سکوت بهم خیره بود و وقتی متوجه عوض شدن حالت نگاهم شد، با صدایی که پر از احساس بود لب زد: ساشا- میشه برای بار دوم منو تو زندگیت قبول کنی؟ با صدای کارن که می‌گفت زود قبول نکنم و ساشارو اذیت کنم از اون‌ لحظه عاشقانه بیرون اومدم و اشک و لبخندم قاطی شد و با صدایی که به زور شنیده شد گفتم: - قبول میکنم. با صدای دست زدنای بقیه ساشا خنده از ته دلی کرد و از جاش بلند شد و دستمو تو دستش گرفت، نفسشو به بیرون فوت کرد و انگشترمو داخل دستم انداخت و منو تو بغل کشید. محکم بغلش کردم و زمزمه وار لب زد: ساشا- خیلی دوست دارم بارانم. حلقه‌ دستمو دور گردنش محکم‌تر کردم و گفتم: - منم دوست دارم، خیلی خیلی دوست دارم ساشا. همه از جاشون بلند شدن و برای تبریک گفتن اومدن، فقط جای بابا کنارمون خالی بود، اگه یک درصد حدس می‌زدم که ساشا امشب ازم خاستگاری میکنه حتما بابارو هم برای شام دعوت می‌کردم. از بغل ترسا بیرون اومدم و کارن و ترسا پیش هم قرار گرفتن، کارن اومد حرفی بزنه که ترسا مشتی به بازوش زد و آخ کارن بلند شد. کارن- برا چی میزنی دختر؟ ترسا- یکم یاد بگیر. خندیدمو گفتم: - کارن کارت ساختس. لبشو به دهن گرفت و به طرف ساشا خط و نشون کشید. کارن- تو با این کارات آخر بدبختمون می‌کنی. برگشتیم سرجامون و بعد از خوردن شام رویا چای و کاپ کیک آورد و کم کم همه راهی رفتن شدن. با ساشا برگشتیم به اتاقمون و رو به روی میز آرایشم نشستم تا موهام رو شونه بکشم که چشمم به انگشترم افتاد. برس رو سر جاش گذاشتم و انگشترمو لمس کردم، هنوزم باورم نمی‌شد که ساشا ازم خاستگاری کرده باشه و این‌بار نه از روی اجبار بلکه با علاقه قلبی ازدواج می‌کنیم. نمیتونستم جلوی خوشحالی و لبخندمو کنترل کنم که از چشم ساشا دور نموند. از پشت بهم نزدیک شد روی گردنم بوسه‌ای گذاشت. برس رو برداشت و شروع به برس کشیدن موهام کرد. با لبخند از توی آیینه بهش خیره شدم، چقدر این مرد خوب و کامل بود. ساشا- تا کی میخوای این‌جوری بهم نگاه کنی؟ با نگاهت قورتم دادی! شونه‌ای بالا انداختم و از روی صندلی بلند شدم، برای این‌‌که پیشش کم نیارم گفتم: - اصلا هم این‌طور نیست، کی گفته داشتم به تو نگاه می‌کردم؟ من فکرم مشغول چیز دیگه‌ای بود. ⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ #ادامه_دارد 『‧₊˚↷ @nudevpn ⸜⸜ 🦋 』
Hammasini ko'rsatish...
🔥 4 2❤‍🔥 1😁 1😍 1😈 1🆒 1
#اسمانتوس #پارت100 ⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ با صدای آیفون از جام بلند شدم و درو برای تمنا باز کردم. - سلام خوش اومدی. تمنا- سلام ممنون. چقدر بیرون هوا سرده. - آره بیرون خیلی سرده بیا تو شوفاژ روشنه، زود‌ گرم میشی. تشکری کرد و پالتوشو ازش گرفتم و آویزون کردم. دستاشو به هم میمالید و رفت کنار شوفاژ تا دستاشو گرم کنه. گوشیمو برداشتم و شماره رستوران نزدیک خونمو گرفتم. - میخوام غذا سفارش بدم، تو چی میخوری سفارش بدم؟ تمنا- اومم نمیدونم. خودت چی میخوای بخوری؟ - زرشک پلو.. خیلی وقته غذای خونگی نخوردم. تمنا- اومم باشه پس بی‌زحمت برای من چلو کباب سفارش بده. باشه‌ای گفتم و زنگ زدم برامون شام بیارن. تو این فرصت میزو چیدم‌ و پول طباطبایی رو براش واریز کردم و گوشیم و تو اتاق خوابم زدم تو شارژ. با صدای زنگ آیفون، درو باز کردم و غذا رو تحویل گرفتم. با تمنا دور میز نشستیم و مشغول خوردن شام شدیم. تمنا زودتر غذاشو تموم کرد‌ و ظرفای خالی رو توی سطل زباله انداخت. تمنا - غذا خیلی خوشمزه بود، دستت درد نکنه. - نوش جان اگه کاملا سیر نشدی برات غذا سفارش بدم. تمنا- نه سیر شدم. تازه خیلیم زیادم غذا خوردم. نوش‌جان زیرلبی گفتم و از روی صندلی بلند شدم و میزو جمع کردم. - نوشیدنی بیارم؟ تمنا- چی؟! بطری مشروبی رو از کمد برداشتم گرفتم بالا. - از اینا. ابروشو بالا انداخت و در کمال تعجب گفت: تمنا- اوهوم برای منم بیار. - تا حالا مشروب خوردی؟ تمنا- زمانی که دانشگاه می‌رفتم یه چندباری خوردم. بعدشم مگه میشه پیش کسری باشی و مشروب نخوری، یه کلکسیون پر از اینا داره. بطری مشروب و دوتا لیوان برداشتم و روی میز گذاشتم و روی مبل نشستم. - پس مشروب زیاد خوردی. تمنا- نمیشه گفت زیاد ولی خب. سر بطری رو باز کردم و نصف لیوان برای تمنا و لیوان خودمو پر کردم. تمنا از پیش شوفاژ اومد و روی مبل نشست. ⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ⫘݂⫘ׂ #ادامه_دارد 『‧₊˚↷ @nudevpn ⸜⸜ 🦋 』
Hammasini ko'rsatish...
2🔥 2👏 1👀 1🆒 1