cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

Lovely2fun

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
8 458
Obunachilar
-824 soatlar
-717 kunlar
-36530 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

-خوشگل عمو ممه هاتو نمیدی بخورم؟ با چشمای نازش بهم نگاه می کنه و با تعجب می گه: -مثل بچه ها که ممه ی مامانشونو میخورن؟ ولی من که مامان نیستم تو هم بچه نیستی دستمو روی سینه ی تازه جوونه زدش می کشم لعنتی نوکش صورتی بود -اره عموجون ولی این یه بازی مخفیانه و هیجان انگیزه اگه بذاری بخورمشون برات جایزه می خرم چشماش برق می زنن و من پیراهنش رو بالا می دم لیسی روی نوک کوچولوش می زنم -آییی عمو چه خوبه مکی به سینش میزنم که آهی می کشه و من از خود بیخود شده دستمو به شورتش می رسونم که همون لحظه صدای رفیق صمیمیم میاد -تارخ اینجایی؟ https://t.me/+K8lqoY-qwF5jMzI0 https://t.me/+K8lqoY-qwF5jMzI0 داره ممه های دختر کوچولوی رفیقش رو میخوره که رفیقش سر می رسه و مچشو می گیره🥵🥺💦
Hammasini ko'rsatish...
#پارت_1 -اهههه…اوییی..خیلی درد دارممم…ک*ر کلفتتو میخااام ددی …اهه با چشمایی خمار لبمو به دندون گرفتم و به لنز دوربین چشم دوختم با دیدن ک.ر کلفت ددی ک*صم هر لحظه بیشتر از قبل خیس میشد و دلم میخاست زیرش تا صب گا*ییده شم -اوووف دخترکوچولو چقد تنگی تو..فااااک انگشتم بزور توی این سوراخ جا میشه و عقب جلو میشه…اوووف حرکت انگشتشو توی ک*ص ابدار و پف کردم بیشتر کرد قوسی به کمرم دادم که سینه های بزرگم تکون خوردن دستمو روی ک.ر سیخش گذاشتم و با شهوت نالیدم -اههه ددی…اینو میخامم..باهاش ک*صمو جر بده…اهههه…میخامشش… شورتشو پایین کشید و توی یه حرکت… https://t.me/+hvwGzJvvwQgwODVk https://t.me/+hvwGzJvvwQgwODVk ددیش جلوی دوربین ک*ص باکره دخترشو با ک*یر کلفت و درازش جر میده😱💦
Hammasini ko'rsatish...
#lovely383 دوست داشتم زودتر چند ساعت رد بشه تا بتونم ببینمش. زودتر بتونم چشم‌های بازش و ببینم و صداش رو بشنوم تا باورم بشه خوب شده. بی‌قرار سالن بزرگ بیمارستان رو قدم رو می‌رفتم و استرس مثل خوره به جونم افتاده بود. - شانا؟ حالت خوبه؟ لبخندی رو لب‌هام نشوندم. شهریار به‌هوش اومده بود مگه می‌شد حالم بد باشه؟ امکان نداشت! - خوبم! - می‌تونیم ببینیمش دکترش اجازه داد. سریع خواستم برم پیش شهریار که سهیل باهام همراه شد. _ بزار منم بیام خب عجول! _ بیا من که چیزی نگفتم. ذوق داشتم، دلتنگ بودم، دلگرمیم چشم هاش و باز کرده بود و چی از این بهتر؟ وارد اتاق شدم و پشت سرم سهیل وارد شد. فکر می‌کردم خوابه اما برعکس حدسم چشم‌هاش باز بود و به دیوار خیره شده بود. با صدای در سمتمون برگشت. _ سلام خوبی؟ خداروشکر به‌هوش اومدی! می‌دونی چقدر استرس داشتم؟ سهیل بازوم رو فشرد تا پرحرفی نکنم. به خودم مسلط شدم و دیگه حرف‌هام رو ادامه ندادم. _ سلام! همین؟ به سمتش قدم برداشتم و کنار تختش ایستادم. _ خوبی؟ درد نداری؟ باز هم جوابم رو نداد و سهیل که کاملاً مشخص بود از رفتارش تعجب کرده خطاب به من گفت: هنوز تو حال خودش نیست شانا بهتره اذیتش نکنیم، شاید متوجه اطرافش نیست! _ چرا متوجه اطرافم هستم... پس... پس چرا جواب من رو نمی‌داد. به سهیل نگاه می‌کرد اما به من نه! با سهیل حرف می‌زد اما با من نه!
Hammasini ko'rsatish...
_آیی بدنم میسوزه بسه ددی...🔞💦💦 در حالی که با شدت ضربه میزد با صدای حشـ.ری لب زد : _دختر کوچولو مگه نگفتی منو بکن؟! پس طاقت بیار... شدت ضربه هاشو بیشتر که صدای جیغم بلند شد: _آیی پاره شدم ددی تروخدا اروم...💧💧 https://t.me/+LeTw3jnscy1iNzc0 https://t.me/+LeTw3jnscy1iNzc0
Hammasini ko'rsatish...
امروز پارت داریم😘
Hammasini ko'rsatish...
_آیی بدنم میسوزه بسه...🔞💦💦 در حالی که با شدت ضربه میزد با صدای حشـ.ری لب زد : _ مگه نگفتی منو بکن؟! پس طاقت بیار... شدت ضربه هاشو بیشتر که صدای جیغم بلند شد: _آیی پاره شدم...💧💧 https://t.me/+OssZvo4UvrI1MjI0
Hammasini ko'rsatish...
مثل یه دختر خوب لنگاتو واسه داداشت باز کن تا سگ نشدم....❌🔥 https://t.me/+LeTw3jnscy1iNzc0 - عوضی من خواهرتم اینکارا چیه میکنی؟ بزور پاهامو از هم باز کرد که بهشت لختم جلو چشمش قرار گرفت. از خجالت گریم گرفته بود و به هر جایی نگاه میکردم که با برخورد زبون داغش به تپل صورتیم جیغ بلندی کشیدم - جووونم شمیم کوچولو ..... داداش میخواد ناز کوچولوتو بخوره و شیره ی وجودشو تو سوراخ تنگت خالی کنه🔞🍒 https://t.me/+LeTw3jnscy1iNzc0 https://t.me/+LeTw3jnscy1iNzc0
Hammasini ko'rsatish...
ددی با دیلد_وی کلفت توی دستش محکم داخلم تلمبه میزد.🫦 این بار هشتم بود که بدنم میلرزید و ار_ضا میشدم. آبم میخواست بیرون بپاچه ولی دیل_دو مانعش میشد.🍑🐙 ددی با فشار ضربه ی دیگه ای داخلم زد و دیل_دو رو بیرون کشید که همراه با جیغی آبم روی تخت پاچید🔞💦 https://t.me/+UcgENpGtW0UyOGY8 https://t.me/+UcgENpGtW0UyOGY8 با خوندن رمانش خیص میشی🌸👅🍼
Hammasini ko'rsatish...
.#ددیش #پوشکش می‌کنه 🍓🔥 + این امروز برات میبندم چون مریضی حق بیرون رفتن برای جیش نداری فعلا ! دراز کشیدم که پاهام باز کرد و شلوارم آروم پایین کشید . با ترس بهش نگاه کردم که یکم پماد بچه رو دستاش ریخت و بعد #دستای #پمادیش آروم به #پایینم زد نفسم حبس شد که انگشتش محکم تر بهم فشار داد و بعد رو به داخل حرکت داد و انگشتاش چرخوند! + داخل هم پماد بزنم دختر کوچولو ؟ _ آه #ددی https://t.me/+UcgENpGtW0UyOGY8 https://t.me/+UcgENpGtW0UyOGY8 ( براش مای #بیبی میبنده 😱)
Hammasini ko'rsatish...
مای بیبیت میبندم که دیگه صدا ندی توله سگ هر..زه و امروزم حق نداری از این اتاقت بری بیرون ، حق دستشویی رفتن هم نداری ! 🧻🎀🧸 پماد هم میریزم رو بهشتت که نسوزه .. 🧴🍓 رمان مامی بیبی تش معروف نخوندی هنوز؟ 🔞💦 https://t.me/+UcgENpGtW0UyOGY8 https://t.me/+UcgENpGtW0UyOGY8 پارتش واقعیه بیا ببین خودت ❌
Hammasini ko'rsatish...