cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

اَهریــــمن ☯BDSM

رمان در حال تایپ ... تحت حمایت انجمن قلم نویسان پارت گذاری :نامعلوم لینک ناشناس : https://t.me/BChatBot?start=sc-306924-uPlSQ0s

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
196
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

#part73 وسایل رو روی میز کوچیک کنار تخت گذاشتم و دو تا دستاشو گرفتم و قبل از اینکه به خودش بیاد با دستبند فلزی به هم بستم و بالای سرش بردم. _دستت پایین نیاد. دستاشو تکون محکمی داد و جیغ زد: +بزار برم. صداش به حدی بلند بود که مطمعنم از اتاق هم بیرون رفت اما هنوز صبرم تموم نشده بود. _از خوش اخلاقیم سو استفاده نکن جنده ی پولی. دوباره باهمون صدای بالا رفتش گفت: +دستامو باز کن. دلتنگیش، ارضا نشدن شهوت و ترسش و خونسرد بودن من روی اعصابش تاثیر گذاشته بود. محلش نزاشتم و دوباره دستاش رو بالای سرش بردم که بلند زد زیر گریه. حوصلمو داشت سر میبرد، نمیزاشت کارمو کنم. بی هوا نزدیکش شدم و سیلی محکمی زدم تو گوشش. صداش که واسه یک لحظه قطع شد گلوشو گرفتم و فشار دادم. _خفه میشی یا نه؟ ترسیده سرشو بالا پایین کرد. فشار دستمو بیشتر کردم. _عادت کردی عین حیوونا باهات رفتار شه که حرف گوش بدی ؟ ترسیده بود و فقط با چشمای خیس و نگاهم میکرد. تا همینجا کافی بود، میدونستم دیگه تقلا نمیکنه،گردنشو ول کردم وپد الکلی رو برداشتم و با دندون بازش کردم. حتی نیم نگاهی هم به صورتش ننداختم و پد رو روی هاله ی سینش و نیپل هاش کشیدم. انقدر شهوتش زیاد بود که با همین حرکت هم دوباره بدنش داشت داغ میشد و رتیم نفس هاش تغییر میکرد. _تختم خیس شه با زبون باید تمیزش کنی. صورتش رو نگاه نکردم و فقط صدای ارومش رو شنیدم: +ببخشید. حواسم هست. جعبه ی سوزن ها رو برداشتم و با، باز کردنش چشمام برق زد. تعداد زیادی سوزن که با بلندی و قطر متفاوت از کوتاه به بلند کنار هم چیده شده بود. جعبه رو برعکس کردم تا سوزن ها رو ببینه و با تمسخر گفتم: _چند تاشو میتونی تحمل کنی؟ با تعجب و ترس به سوزن ها نگاه کرد و آروم گفت: نه.. نه.. تروخدا... توجهی به حرفاش نمیکردم،یکی از سوزن های نازک رو درآوردم و روی بدنش خم شدم. التماس میکرد اما دیگه جرات تکون خوردن نداشت. نوک سوزن که تو هاله ی صورتی رنگ رفت بلند جیغ کشید، اهمیت ندادم و سوزن رو تا نیمه فرو بردم و با سرد ترین لحن ممکن گفتم: _میدونم جنده ای اما تا وقتی سگ منی خودتو کنترل نکنی بدنت تاوان اشتباهاتت رو میده. اشاره ی غیر مستقیمم به لخت تماس گرفتنش با مهبد بود که زود متوجه شد و گفت : +غلط کردم، به جون خودت رو کوک بودم نفهمیدم چه غلطی میکنم، تروخدا بسه. همزمان که یکی دیگه از سوزن هارو درمیاوردم گفتم: _توله سگ کم عقلم هنوز نمیدونه قراره کل این سوزن ها توی بدنش بره.
Hammasini ko'rsatish...
#part72 با لذت نگاهی به باسن و پاهای قرمزش انداختم،انقدر زیاد و محکم زده بودم که یه قسمت هاییش زخمی شده و خون اومده بود. بااین وجود، هنوز راضی نشده بودم. دلم درد کشیدن بیشترشو میخواست. +سورنا؟ با شنیدن صدای اروم و بی حالش، نگاهمو از زخم های کوچیک رو بدنش به صورتش دادم. روی تخت به شکم دراز کشیده بود و سرشو سمتم برگردونده بود. +خیلی درد دارم، میشه دیگه نزنی؟ لحنش مظلومانه بود اما نگاه وحشیش رو نمیتونست کنترل کنه، نگاهی که داد میزد چقدر عصبانی شده از این درد کشیدن ها اما نمیتونه کاری کنه. این بی ارادگی محضش بیشتر تحریکم میکرد. بازوش رو گرفتم و مجبورش کردم به پشت دراز بکشه که به محض برخورد جای زخم و ضربه های شلاق با تخت جیغ کشید و میخاست بلند بشه که دستمو روی شکمش گذاشتم اما باز هم تقلا میکرد بلند شه. _آروم بگیر. کلافه و با صدایی که بالا رفته بود گفت: +ولم کن، نمیتونم، انقدر بی رحم نباش. وسط حرفش با خونسردی تکرار کردم: _آروم بگیر تا نزدم تو دهنت. نفس عمیقی کشیدو دیگه تکون نخورد، با لحنی که کاملا تغییر کرده بود گفت: +چشم عزیزم، تکون نمیخورم. خواستم برم سمت وسایلم که دوباره صدام کرد برگشتم و بدون حرف نگاهش کردم. +دلم خیلی برای بدنت تنگ شده، اجازه میدی یکم بهت نزدیک شم؟ لبخند کجی که وسط حرف هاش روی لبم اومده بود کاملا غیرارادی بود. توله سگ موذی میخواست با سیاستش نه تنها از زیر تنبیهش در بره بلکه نهایت لذت رو هم ببره. برگشتم و کنارش روی تخت نشستم و خم شدم سمتش. سرمو کنار گردنش بردم و نفس عمیقی کشیدم، سریع دستش رو روی گردنم گذاشتم و کنار گوشم رو نوازش کرد و با صدای ارومی گفت: +بدنت دیوونم میکنه. دستش که بی پروا روی لاله ی گوشم حرکت میکرد و گرفته و بالای سرش بردم. با التماس و چشمایی که خمار شده بود نگاهم میکرد. نفسم رو نزدیک گوشش بیرون دادم و گفتم: _هنوز نفهمیدی این اداهای تخمیت رو من تاثیر نداره؟ بی توجه به نگاه بهت زده ای که رگه های عصبانیت بخاطر ناکام موندن هم توش بود از روش بلند شدم.
Hammasini ko'rsatish...
Photo unavailable
Photo unavailable
پارت بزارم؟ 😂
Hammasini ko'rsatish...
00:23
Video unavailable
1.42 MB
00:18
Video unavailable
2.13 MB
با لبات فاتحه هر غمیو میخونم من به آرامش وحشیه چشات مدیونم
Hammasini ko'rsatish...
تو که باشی پیش من خنده به درگاهت میزنم حتی اون لحظه که از شکنجه هات جون میکنم اگه فردایی باشه من با تو میسازم برد من وقتیه که به تو میبازم
Hammasini ko'rsatish...
+داداش؟ _بگو +من، عاشق شدم. _فراموش میکنی. +نمیپرسی عاشق کی؟ _نه. +چرا؟ _به من مربوط نیست. +نمیتونم فراموشش کنم. _دست خودت نیس. میدونی که؟ +میدونم. _پس ساکت شو. +فاصله ای باهام نداره اما زیادی ازم دوره. _الان باید معما حل کنم؟ +نه، من درست بیان نکردم. _درستش چیه؟ +عاشق نشدم، عاشقت شدم! فانتزی طور سورنا و مهبد 😅
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.