cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

مێـژووی ناوچـەی کامیـاران

کانالی برای انعکاس تاریخ و فرهنگ منطقهٔ کامیاران زیر نظر د. محمدباقر پیری @kani53 @kamyaraniekan لینک کانال

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
2 311
Obunachilar
+524 soatlar
+87 kunlar
+3030 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

پرسەوسەرەخۆشی بنەماڵەی دروویی، گودەرزی هەواڵی کۆچی دوایی ڕێزدار #نادربیگ_دورویی مان پێ‌گەیشت. بەم بۆنەوە خۆمان بە دڵگران و هاوبەشی خەم و پەژارەتان ئەزانین. ڕۆحی کۆچکردو شاد بێت و تەمەندرێژی بۆخۆتان و کەس و کاری بەڕێزتان بە ئاوات ئەخوازین. هاوخەمی و هاوسۆزیمان قبووڵ بفەرمون. ✍ د.محمدباقر پیری https://t.me/kamyaraniekan
Hammasini ko'rsatish...
👍 11 3
بەمناست روز معلم 🔹تقدیم به زنده‌یاد #ادهم_مظفری ✍ د. باقـر پیـری   ادهم مظفری ٥م شهریور ۱۳۵۳ه‍. ش در خانواده‌ای متوسط، در روستای«پشته» از توابع کامیاران استان کردستان به دنیا آمد. تولد وی در شهریور (خه‌رمانان) که ماه برداشت محصولات کشاورزی است همراه بود، پدر آن را به فال نیک گرفته و عامل فزونی محصول به شمار آورد و این امر بر محبوبیت او در خانواده افزود. به سن ٦سالگی رسید، سن فرا رسیدن تحصیل، پدر او را به کامیاران فرستاد، تا بتواند به مدرسه برود. وی خیلی زود خود را در مدرسه میان معلمان و هم‌کلاسی‌هایش جا انداخت. همه او را دوست داشتند، چون دارای حجب و حیایی مخصوص به خود بود. ساده و بی‌آلایش بود و زود در دل اطرافیان جای می‌گرفت. ادهم توانست مراحل تحصیلی خود را با موفقیت سپری نماید. در سال دوم دبیرستان بنا به علاقه‌ قلبی که به شغل معلمی داشت با شرکت در آزمون ورودی دانشسرای طرح دوساله در خرداد ماه ۱۳۷۱ با نمره‌ی عالی در دا‌نشسرای بروجردی سنندج پذیرفته شد و سال ۱۳۷۳ به جمع معلمان کامیاران پیوست. با شور و اشتیاقی وصف‌ناپذیر شروع به کار نمود. در سالهای کار معلمی خود در روستاهای: (درویان سفلی، ورمهنگ، پشاباد، الک) از توابع کامیاران خدمت نمود. ادهم علاوه بر شغل معلمی ایام تعطیلات تابستان در امر کشاورزی به پدر کمک می‌کرد و علاقه‌ای عجیب به کشاورزی و باغداری داشت. به طوری که در سال ۱۳۷۵ تعداد ۲۵۰ اصله نهال گردو را خریداری و در روستای پُشته کاشت، که اکنون به عنوان یادگاری، از او باقی است. وی با پشتکار و تلاش بی‌وقفه‌ خود توانست در کنکور سال ۱۳۷۶ه‍. ش با رتبه‌ی عالی در رشته‌ روانشناسی دانشگاه اصفهان پذیرفته شود. اما وجدان بیدار او باعث شد که در بزرگ‌ترین کنکور زندگی‌اش در آستانه‌ی نوروز ۱۳۷۷ سربلند و سرافراز بیرون آید و نام خود را در زمره‌ فداکاران همیشه زنده، در دل مردم ثبت نماید. 🔸۲۷ اسفند سال ۱۳۷٦ مصادف است با چهارشنبه سوری، ادهم صبح زود از منزل خارج می‌شود تا به آخرین دیدار با شاگردانش برود، او از اول صبح به قصد خداحافظی رفته بود با شاگردانش، با ما و با همه اما غافل از این‌که او از لحظه‌ خداحافظی خود را به ما شناساند. چهارشنبه آخر سال بود و چهارشنبه سوری آن سال برخلاف سال‌های گذشته در منطقه کامیاران چهارشنبه‌ سیاهی بود، هوا طوفانی بود. باران و برف هم از شب گذشته شروع به باریدن کرده بود. رودخانه‌ی «کـام» صدای عجیبی داشت. ادهم آب را در شیر مادر شناخت و هر روز در میان چشمه‌ساران «زرنه» آن را می‌چشید تا بتواند روزی همه‌ آن آب‌های پاک و زلال را بر خود حلال نماید. رودخانه‌ی «کام» به خود جرات داده بود کام برف و باران را بر آورده نماید. رودخانه به تعداد شاگردان مدرسه تماشاچی داشت اما هیچ‌کدام را نمی‌پسندید. به‌دنبال میهمان خود می‌گشت. رودخانه بهانه‌ لازم را پیدا کرد و آن بوئیدن یکی از گل‌های مدرسه بود. او خوب می‌دانست که باغبان برای نجات گل خواهد آمد. همین که گل به روی آب افتاد گل‌های دیگر با فریاد و همهمه باغبان را صدا کردند. آب طغیانگر، گل را نزدیک ۷۰ متر با خود برده بود اما او خوب می‌دانست که گل ته آب نمی‌رود چون هنوز بسیار سبک است و سال‌ها تا درخت شدن فاصله دارد. ادهم خود را در آب انداخت و همچون غواصی شناگر شاگردش را به روی تنه‌ درختی انداخت و او را از مرگ حتمی نجات داد. ▫️ادهم بار‌ها گفته بود که در طول عمرش شنا نکرده و از آب خیلی می‌ترسد. اما این‌بار ادهم چیزی دیگر بود؛ انگار که سال‌های سال است با آب مونس است. آب از ترس او صدایش را بلند‌تر کرده بود. همه‌ی مردم در تلاش بودند که ادهم را نجات دهند. ادهم هیچ سر و صدایی نمی‌کرد، حتی یک‌بار هم نگفت مرا نجات دهید. تنها می‌گفت: مردم من چیزیم نیست، دانش آموزم چه شد؟! چندین بار این جمله را تکرار کرد و با جریان سرد و بی‌رحم آب هم‌سفر گشت و برای همیشه به خاطره‌ها پیوست. 👈 نام و یاد ادهم تا انسانیت باشد، زنده خواهد ماند و هرگز نخواهد مُرد و هم چون شاهو سربلند و استوار پا برجا خواهد ماند. https://t.me/kurdokurdistan
Hammasini ko'rsatish...
25👍 5💔 4
👍 11 7🥰 1
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ خانوادەهای محترم باجلانی و سایر بستگان درگذشت مرحومە #اکرم_باجلاتی را به شما و سایر بستگان تسلیت عرض نموده، برای آن مرحومە غفران الهی و علو درجات، و برای بازماندگان صبر و اجر جزیل از خداوند متعال خواهانیم. ✍ د. محمدباقر پیری @kamyaraniekan
Hammasini ko'rsatish...
👍 7💔 5
روز معلم مبارک شعر: ماشاالله فرمانی #زاراوەی_گەڕۊسی (گویش گروسی) خوانش مارینا عنایتی. https://t.me/kurdokurdistan
Hammasini ko'rsatish...
9👍 4
یادی جاران تبلت قديم كه فقط يك بازى داشت و چقدر سرگرم مان مي كرد. هرکسی یادشە لایک کنە 👍 https://t.me/kamyaraniekan
Hammasini ko'rsatish...
👍 37 12🥰 2
🔹افسر خلبان هوا نیروز زندەیاد محمد فتحی فرزند مرحوم حاجی سالارخان 🇯‌🇴‌🇮‌🇳👇 @kamyaraniekan
Hammasini ko'rsatish...
22👏 2👍 1
چقدر بی کلاسی زیبا بود! یادش بەخیر قدیما که بی کلاس بودیم بیشتر دور هم بودیم و چەقدر خوش می گذشت و هر چەقدر با کلاس تر میشیم از همدیگه دورتر میشیم. قدیما که بی کلاس بودیم و موبایل و تلفن نبود و واسه رفت و آمد وسیله شخصی نبود، همیشه خونەها تمیز بود و آماده پذیرایی از مهمونا و وقتی کلون در خونه در هر زمانی به صدا در میومد، خوشحال می شدیم؛ چون مهمون میومد و به سادگی مهمونی برگزار میشد. آخه چون بی کلاس بودیم. آشپزخونه ها باز (open) نبود و گازهای فردار و ماکروفر نبود و از فست فود خبری نبود، ولی همیشه بوی خوش غذا آدمو مست می کرد و هر چند تا مهمون هم که میومد، همون غذای موجود رو دور هم می خوردیم و خیلی هم خوش می گذشت. تازه چون بی کلاس بودیم میز ناهارخوری و مبل هم نداشتیم و روی زمین و چهارزانو کنار هم می نشستیم و می گفتیم و می خندیدیم و با دل خوش زندگی می کردیم!!!!!!   امروز که فکر می کنم چقدر بی کلاسی زیبا بود!!!!!!!!! آخه از وقتی که با کلاس شدیم و آشپزخونه ها باز (open) شدن و میز ناهار خوری و مبل داریم و تازه واسه رفت و آمد همگی ماشین داریم و هم تو خونه تلفن داریم و هم آخرین مدل تلفن همراهو داریم و خلاصه کلی کلاسهای دیگه؛ مثل بخار پز و انواع زود پز و…….. داریم ولی دیگه آمد ولی دیگه آمد وشد نداریم!!!!!!! چون خیلی با کلاس شدیم!!!!!! تازه هر از چند گاهی هم که دور هم جمع میشیم ، کلاً درگیر کلاسیم و از صفا و صمیمیت و دل و از همه مهمتر سادگی خبری نیست !!!!!!! لعنت بر این کلاس که ما آدما رو اینقدر از هم دور کرده و اینقدر اسیر کلاسیم که خیلی وقتا خودمونم فراموش می کنیم!!!!!! کاش کلاس توی مهربون بودن و عشق ورزیدن بود
Hammasini ko'rsatish...
31👍 6🥰 2