cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

فآرآ "رمان اِکیپِمونه"

﷽ 📚 رمان اِکیپِمونه 🖋 ژانر رمان اکیپمونه: عاشقانه عاشقانه‌ای مذهبی 😍 🔺️ کپی برداری یا ذخیره شخصی حتی با ذکر نام نویسنده حرام و پیگرد قانونی دارد. نويسنده: فارا - FARA تنها ربات اصلی و قانونی و راه ارتباطی با فآرآ: @ffaarraa_bot

Ko'proq ko'rsatish
Mamlakat belgilanmaganTil belgilanmaganToif belgilanmagan
Reklama postlari
368
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
Ma'lumot yo'q7 kunlar
Ma'lumot yo'q30 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

سلام عزیزای دلم متاسفانه خبری دارم، که از گفتنش واقعاً ناراحتیم.😔 یک سال در کنار هم بودیم و ما رو حمایت کردید. توی این سه ماه اخیر هم پیشتون بد قول شدیم و.. متأسفیم. ▪️بنا به دلایلی نوشتن و ادامه‌ی رمان اکیپمونه لغو میشه و به احتمال ۹۰ درصد ادامه پیدا نمی‌کنه. و دیگه پارت گذاری نداریم.❌ ▪️اگر ویرایش شد و ادامه پیدا کرد، از طریق همین کانال اطلاع رسانی میشه. ▪️اگر رمان جدیدی در نظر داشتیم، حتما بهتون اطلاع می‌دیم. ▪️ اگر دوست داشتید هنوز پیش ما توی کانال بمونید. ▪️ارتباط بین ما و شما هنوز برقراره و هر زمان خواستید می‌تونید با ما در ارتباط باشید. دوست نداریم ازتون خداحافظی کنیم. پس کانال فعلاً باقی می‌مونه و پاک نمیشه. در آخر شرمنده‌ی تک‌تک شما مهربونا شدیم و هستیم. و از تموم خوبی‌هاتون توی این یک سال ممنونیم. دوست دار شما فآرآ ❤️
Hammasini ko'rsatish...
سلام دوستان عزیز ❤️ عصرتون بخیر✨ پارت جدید تقدیم نگاهتون ☺️ بابت تاخیر این چند روزه‌ی ما عذر خواهیم می‌کنیم.😢 انشاءالله از ۱۴ فروردین روند کانال به حالت قبلی برمی‌گرده. 😙
Hammasini ko'rsatish...
#پارت214 #رمان‌اکیپمونه الآن دقیقاً مصداق بارز این جمله‌م که میگه: - طرف بالا رو پوشونده، پایین رو ول کرده! یا بالعکس. سینم پوشیده میشه ولی موهام و دستام بدون پوششه‌. نمی‌دونم چی کار کنم ولی خیلی ناخودآگاه برمی‌گردم سمت امیراحسان و با مِن مِن می‌پرسم. - سلام... تو اینجا... چی کار‌‌‌... می‌کنی؟ با خودم میگم آخه الآن وقت سلام و علیکه؟ اما چون بهتر از هیچیه، خودم رو قانع می‌کنم. از طرف دیگه سرما و خجالت باعث لرزی توی تنم میشه. وقتی لرزم رو می‌بینه قدمی می‌خواد بیاد جلو ولی دستی به پشت گردنش می‌کشه و دوباره حالت مغرور خودش رو که ایستاده حفظ می‌کنه. وقتی نگاه تابلوی منو که واقعاً دارم بیش از حد معمول سوتی میدم رو می‌بینه، دستاش رو مثل طلب‌کارها ضربدری روی سینه‌ش جمع می‌کنه. - باید اجازه می‌گرفتم؟ از این همه پروییش اعصابم خوردتر میشه. دوست دارم جوابش رو بدم ولی هر لحظه ممکنه مامان ببینه با همچین لباس و پوششی جلوش وایستادم، در نتیجه قطعاً دعوام می‌کنه. با چهره‌ای آروم ولی درونی عصبانی نگاهم رو ادامه میدم. هر سری می‌بینمش این حس جدل و دعوا نسبت بهش درونم فوران میشه. ولی الان و با این حال، طرز گُنگ نگاهش داره آشوبم می‌کنه. یه قدم دیگه به سمتم میاد و باز سر جاش می‌ایسته. مثل آدمی که می‌خواد بره به سمت یه چیز باارزش، درست همونقدر پُر از حس‌های مختلف! وقتی این حالش رو می‌بینم برای جلوگیری از هر اتفاقی بدون هیچ حرفی پا تند می‌کنم و به سمت اتاقم میرم. چند دقیقه‌ای رو‌به‌روی آینه می ایستم و بی‌فکر فقط بهش خیره میشم. بالآخره به خودم میام و یه ست مانتو و شلوار طوسی انتخاب می‌کنم. هی با خودم کلنجار میرم که روسری سر کنم یا نه؟ ولی در نهایت با خودم کنار میام و یه روسری متناسب با لباسم انتخاب می‌کنم. بعد از اینکه نگاهی به خودم توی آینه می‌ندازم از اتاق خارج میشم. تا وارد حال میشم، اول نگاه کوتاهی به اطراف می‌ندازم تا ببینم هنوز امیر هست یا نه. که همون جای قبلی، منتها روی مبل پیداش می‌کنم. زهره رو گوشه کناری می‌بینم و به سمتش میرم. - زهره... زهره یه دقیقه بیا اینجا... بیا. از دست زهره کلافه میشم، اصلاً به حرفم گوش نمیده این بچه، دختر سر به هواییه. - چی کارش داری؟ به سمت امیر برمی‌گردم. - تو چی کار داری؟ وقتی لحن تیز و تندم رو می‌بینه، پا روی پا می‌ندازه و با پوزخندی حرص‌درآر خیره نگاهم می‌کنه. ناچاراً بخاطر اینکه زهره رو پیدا نمی‌کنم، زیر لب با زمزمه می‌گم: - می‌خواستم ببینم مامانم کجاست؟ نگاهی اجمالی بهم می‌ندازه. - زن‌عمو بیرونه. سری تکون میدم و از خستگی‌ای که هنوز توی تنم مونده، روی مبل، البته دور از امیراحسان می‌شینم. مثل خودش نگاهی به سر تا پاش می‌ندازم که ست پیرهن و شلوار سورمه‌ایش نظرم رو جلب می‌کنه. - خب اون وقت تو اینجا چی کار می‌کنی؟ نیشخندی می‌زنه که حس آتیشی بودن درونم رو بیشتر فوران می‌کنه. - بخوام بیام خونه‌ی عموم باید اجازه بگیرم؟ پوفی کوتاه می‌کشم. - خب پس من برم به کارام برسم. تا می‌خوام از جام بلند شم، صداش مانع میشه. - البته بیشتر به خاطر این اومدم که گزارش سفارشات عقد جنابعالی رو عرض کنم. چشمام رو ثانیه‌ای می‌بندم و فقط از خدا کمک می‌خوام تا بهم صبر بده. نمی‌دونم چرا اینجوری شدیم، ولی به شدت روی مخه این رفتارا. هم اینکه از امیراحسان همیشه مؤدب و موقر اصلاً توقع این حجم از لج و لجبازی رو ندارم. شاید هم دارم خودم رو گول می‌زنم تا مانوری روی رفتارای خودم ندم. هر چی که هست، به شدت داره پیچیده میشه. نفسم رو نامحسوس از سینم خارج می‌کنم، که دنبالش آرامشی هر چند کوتاه من رو در بر می‌گیره. - خب بفرما، منتظرم تا عرض کنید. این حجم از ریلکسیم، انگار کفرش رو در میاره، چون خیلی تیز و سریع تموم حرفاش رو شروع می‌کنه و یه جوری مشغول مقدمه‌ی فرار کردنش رو می‌چینه. کپی ممنوع به هیچ عنوان❌ نویسنده راضی نیست❌ نویسنده: فارآ ✍🏻 ربات فآرآ @ffaarraa_bot قلب یادتون نره❤️
Hammasini ko'rsatish...
سلام عزیزانِ جان😍 خوبین؟ انشالله سلامت باشید. نوروزتون مبارک😘 امیدواریم در کنار خانواده‌ی محترم‌تون لحظات زیبایی رو توی سال و قرن جدید تجربه کنید، لبتون همیشه بخنده و دلتون شاد باشه.🥰 دوست دار شما #فآرآ
Hammasini ko'rsatish...
#نکته🎋 «ترقه‌های چینی، چهارشنبه سوریِ ما را بلعیدند» یک رسم زیبای ایرانی را از ریشه خشکاندند. سرخی آتش بی‌همتایمان را، رسم زیبای باستانی خود را به آسانی فروخته‌ایم. اینک گویا ماهی قرمز هم از چین آمده و هفت سین را غم آلود کرده است. ما داریم بلعیده می‌شویم... لطفاً کمی تأمل برای بلعیده نشدن! #بهار_مهبانگ🔥 @mahbangg #mahbang_family
Hammasini ko'rsatish...
سلام ظهرتون بخیر😘 چهارشنبه سوری تون مبارک عزیزای دل 😍❤️ هر وقت زمان داشتین برید گوگل یه سرچ کنین درمورد رسم و رسومات چهارشنبه سوری بخونید.🔥 کسایی که اهل مطالعه و کتاب هستن باید یه فرقی نسبت به افرادی که اهل مطالعه نیستن، داشته باشن😉 اگر هم دوست داشتین برامون عکس یا مطالب جالب رو بفرستین 😍👇🏻 لینک ناشناس 👇🏻 https://t.me/BiChatBot?start=sc-379572-yg3z3Ej ربات فارا 👇🏻 @ffaarraa_bot
Hammasini ko'rsatish...
رعد و برق زد که جیغ زدم و گفتم - من می‌ترسم طوفان پوفی کشید _ فقط رعد و برق بچه جیغ زدم _من سونوگرافی فردارو میگم بازم کلافه و خواب آلود می‌گوید _اونم فقط یه سونوگرافیه _آهان بد جناب عالی تا حالا سونوگرافیه واژینال انجام دادی که میگی یه سونوگرافیه عادیه؟ دفعه قبلی مرده زندم اومد جلو چشمم تا تموم شد برای فردا می‌ترسم... اصلا این مگه بچه تو نیست کاشت داشت برداشتش با خودت چرا من باید سختیش و بکشم؟ دستی پشت گردنش کشید و کلافه گفت: _من واژن ندارم که بخوام همچین سونوگرافی انجام بدم که اگه داشتم باهات انجام می‌دادم تا دست از سرم برداری یعنی فکر کنم تا تو بزایی منم یه دور قشنگ میزام کوبیدم تخت سینه مردونش اما از جاش تکون نخورد و حرصی در اتاقش و باز کرد و گفت _می‌خوای پیش من بخوابی؟ یکم تو صورتش بالا پایین کردم _هنوز فکر کنم بو میدی اخه! من حالا فردا چیکار کنم؟ دستی تو صورتش کشید _بگو من چیکار کنم که خودمم احساس می‌کنم با باردار کردن تو باردار شدم! _من نمی‌دونم خودت کاشتی خودتم برداشت کن این بلایی بود که تو به سرم آوردی حالام یا با من درد می‌کشی یا من سونو مونو نمیرم تو همون تاریکی حرصی بودنش مشخص بود و گفت _من الان واژن برای خودم از کدوم گوری بیارم ولم کنی لعنتی من واژن داشتم که رحم تورو برای بچه دار شدنم اجاره نمی‌کردم این درداتم عادیه چون بدون رابطه باردار شدی! دستی رو شکمم کشیدم و پرسیدم _اصلا بهش حس داری؟ چون تو پدر این بچه ای ولی مادر این بچرو لمس نکردی خیره نگاهم کرد و گفت _اگه حست نکردم برای این بود که اون موقع خودت این طوری خواستی... شرطت این بود سکسی بینمون نباشه و لقاح مصنوعی داشته باشی اگنه من که... کمی سکوت کرد و ادامه داد _فکر‌ نکنم دیرم شده باشه برای حس کردنت... این طوری کوچولومم باباش و بهتر می‌شناسه! با پایان جملش دستم و گرفت و کشیدم سمت خودش و بی هوا لباش محکم نشست رو لبام که....❌ https://t.me/joinchat/08RN2x5Gb9VlOTU0
Hammasini ko'rsatish...
الباتروســـ....

﷽ نگین 🖋 بهشتم میان بازوانت خلاصه شده...... اݪــــباتروســــ نــوازشــــ تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران🇮🇷

❌🚫دختره واسه شوهرش اومده خواستگاری🚫❌ -دختره برای شوهرش اومده خواستگاری. -طفلکی! سنی هم نداره که عروس‌خونبس شده. تازه می‌دونستی نوزادش به ده روز نکشید فوت شد. بخت بعضی ادم ها هم بسته‌است ها. دستم را مشت کردم که مادر عروس‌آینده‌ی شوهرم کنایه زد: -رابی جون. می‌گن نازایی و نمی‌تونی وارث بیاری برای خاندان شاه‌رضا، برای همین خودت پا شدی اومدی خواستگاری دخترم برای شوهرت؟ طوفان خبر داره؟ بغضم را قورت دادم و طوفان حق پدر شدن داشت: -نه نه خبر نداره. شنیده بودم که دخترتون قبلا نظرکرده‌ی طوفان بوده برای همین فعلا خودم اومدم. نگاهی به تیدا که پیراهن یقه‌باز سفیدی به تن کرده بود و پاهای برنزه‌اش را روی هم انداخته بود کردم: -ظاهرا با هم‌دیگه تا حدودی اشنا هم هستن. اینطوری طوفان هم معذب نمی‌شه! مادر تیدا ناگهان زیر خنده زد که متعجب نگاهش کردم: -تا حدودی اشنا؟ جونم تیدا رفت و امد داشته به خونه‌ی شوهرت. حتی وقتی تو زن رسمی و قانونیش بودی! خشک شدم که تیدا پوزخند زد: -رابی جون. مگه طوفان رو نمی‌شناسی؟ مهم ترین چیز براش رابطه‌اس. توی رابطه کاربلد و خوب نباشی رابطه‌ی زناشوییتون تمومه. مادرش دنباله‌ی حرفش را گرفت: -حالا ناراحت نشی رابی جان اما علاوه بر رابطه، علاقه هم نقش مهمی داره! که معلومه تو اصلا شانس نیاوردی توی این مسئله! خاله‌ی تیدا و مادرش هم‌زمان زیرخنده زدن که لبم را محکم گاز گرفتم تا گریه نکنم. گوشی‌ تيدا همان‌لحظه زنگ خورد که پوزخندی بهم زد: -طوفانه. یعنی ان‌قدر مشتاق رابطه‌ی درست و حسابیه و دلش برام تنگ شده؟ روی اسپیکر گذاشت و گوشی را جواب داد. صدای عربده‌ی طوفان بلند شد: -رابی اونجاست؟ جواب بده. تیدا به تته پته افتاد: -چ...چرا؟ همان لحظه زنگ در را زدند و طوفان گفت: -دارم خودم میام چک کنم. رابی اگر صدامو می‌شنوی همین الان خودتو گم و‌گور کن که اگه دستم بهت برسه قول نمی‌دم جلوی بقیه حامله‌ات نکنم! ***************************** https://t.me/joinchat/08RN2x5Gb9VlOTU0 https://t.me/joinchat/08RN2x5Gb9VlOTU0 ****************************** دختره سرخود می‌ره خواستگاری برای شوهرش اما شوهرش می‌فهمه و جلوی همه...
Hammasini ko'rsatish...
الباتروســـ....

﷽ نگین 🖋 بهشتم میان بازوانت خلاصه شده...... اݪــــباتروســــ نــوازشــــ تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران🇮🇷

سلام عزیزای دل ❤️😍 ظهرتون بخیر✨ اینم یه پارت طولانی تقدیم نگاهتون 👆🏻👆🏻 منتظر نظرات قشنگ‌تون هستیم😍🥰 دوستتون داریم💋 #فآرآ
Hammasini ko'rsatish...
سلام عزیزای دل ❤️😍 ظهرتون بخیر✨ اینم یه پارت طولانی تقدیم نگاهتون 👆🏻👆🏻 دوستتون داریم💋 #فآرآ
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.