✍ رسول اسدزاده
نوشتن ممدّ حیات است. کپی از محتوای این صفحه با ذکر منبع آزاد است.
Ko'proq ko'rsatish2 294
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
-77 kunlar
-4130 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
.
یک موضوع دیگر که در کپشن جا نشد بنویسم، این است که خیلیها از رانت و موقعیت پدر و مادرهایشان استفاده میکنند، صاحب کَشتی اقیانوس پیما و املاک نجومی و موقعیتهای عجیب و غریب میشوند، ثروتهای ملی کشور را خرج عیّاشی و سرمایهگذاری در خارج از کشور میکنند و بعضیهایشان همین روزها دارند در هیئتها نذری هم میزنند... شکوری شبیه هیچ کدام از این افراد نیست. خودم فرزند مردی هستم که پس از هشت سال و نیم جنگ و از دست دادن تمام دندانها به دلیل موج انفجار و داشتن ناراحتی عصبی، کلیوی و بینایی ناشی از جنگ، همین دو سه سال پیش پنج درصد جانبازی گرفت. هیچ امتیاز و سهمیهای برای دانشگاه و استخدام شامل حال ما نشد بجز معافیت از خدمت سربازی، ولی نمیدانم اگر جانبازی پدرم مثلا بیست سال پیش اعمال میشد و امکانی برای من در آن سنین فراهم میشد از آن استفاده میکردم یا نه؟ مجتبی شکوری نه چاه نفت غارت کرده نه جزو ریچ کیدز آف تهران و امثال اینهاست... دارم فکر میکنم یک جوان هجده نوزده ساله در سنینِ کنکوری که بسیار بیرحمانه است آیا میتواند از وسوسه سهمیه استفاده نکند؟ صادقانه پاسخ مشخصی به این سوال ندارم ولی اینکه مجتبی پس از استفاده از سهمیه تبدیل به چه چیزی شده و اثراتی که در زندگی هم نوعانش دارد چیست به گمان من موضوع مهمتری است. به همین دلیل اعتراف او برای من یکی کار ارزشمندی است...
.
❤ 41👍 19👎 9
.
چند سال پیش یکی از دوستانم پیغام داد، بزن شبکه نسیم... یک برنامه دارد به نام کتاب باز که خیال میکنم خوشت بیاید. با بیمیلی و پیش فرض منفی نسبت به صدا و سیما ریموت را برداشتم ببینم این کتاب باز که گاهی تکههایی از آن را در اینستاکرام میبینیم چیست. این نکته آغاز آشنایی من با مجتبی شکوری بود. پس از سالها یک برنامه در صدا و سیما پیدا کرده بودم که چیزی به من اضافه کند. کتاب باز برخلاف بیشمار برنامههای مذهب محورِ تلوزیون، رنجِ زیستن را با روانشناسی و فلسفه و هنر التیام میداد. از فلسفه و خرد و علوم تجربی در باره انسان حرف میزد. از آدمیّت و عواطفی حرف میزد که در تمام کشورهای جهان یکسان است. همین محتوایِ خوب و متمایزِ این برنامه سبب شده بود تماشای آن در خانه ما تبدیل به یک آیین با مناسک و آداب خاص همراه شود. ما یک ماکِتِ وَن قرمز خریده بودیم که میگذاشتیم روی میز با دمنوشِ و چای سبز آماده میشدیم تا برنامه شروع شود. کتاب باز حرفهای تازهای میزد. مثلا میگفت در زبان پرتغالی اصطلاحی است با نامِ Saudade ( سوداد ) که معنای غریبی دارد. سوداد به معنای نوعی حالت روحی و حس نوستالژی، اندوه، دلتنگی از نبودن فرد یا چیزی است که دیگر احتمالاً هیچگاه برنخواهد گشت. یک جور احساس رهایی پس از انتظاری طولانی است، با اینکه حاوی رنج است ولی یک آسودگی خیالِ عمیق هم در پی آن میآید...
وقتی سخنان او درباره استفاده از سهمیه برای قبولی در کنکور را شنیدم به یاد همین اصطلاحِ سوداد افتادم. او در ویدئویی که منتشر کرده در حال کلنجار رفتن با یک شرم و بغضِ واقعی و بدخیم است. او میخواهد پیش چشم همگان از چیزی رها شود که آزارش میدهد... یکی دو روز است سخنان منتقدین او را میخوانم. از مجری سابق تلوزیون که وقتی پایش به خارج از کشور رسید نُطقش باز شد، تا دانش آموختگان روان شناسی... او نه مثل مدعیان انرژی درمانی مردم را دچار توهّم کرده، نه مانند بیشمار واعظان و مهمل بافانِ مدرن اینستاگرام برای مخاطب نسخههای روانیِ بیپایه اساس و نشئهآور تجویز کرده و نه با سخنان دوپهلو و بیسروته مفاهیم سیاسیِ جهتدار به خورد مخاطب داده... شکوری در یکی از سختگیر ترین تلوزیونهای جهان، توانست برای رشد خردورزیِ اومانیستی گامهایی بردارد و مردم را با کتاب آشتی بدهد. اینکه پدر او که بوده و او از چه سهمیهای استفاده کرده قطعا مهم است ولی من او را با محتوایی که تولید میکند قضاوت خواهم کرد. مخصوصا حالا که میدانم او هم به جمع جلای وطن کنندهها پیوسته و آزادی عمل بیشتری دارد...
#مجتبی_شکوری
#رسول_اسدزاده
https://www.instagram.com/reel/C9WqtBwtnRZ/?igsh=ZW1hcnc2cGJ4OTBr
👍 37❤ 7👎 4
.
بعضی از مردم، درد دلِ متحرکند. کافیست گوش خوب پیدا کنند، در چشمها و زبان بدن طرف مقابل حداقل نشانههایی از همدردی و امنیت پیدا کنند تا سفره دلشان باز شود. همسرم این عکس را دیروز گرفته، میگوید نشسته بودم داخل تاکسیِ شریعتی به سیدخندان... از راننده پرسیدم کرایه چقدر است. جواب داد بیست تومان... تا آمدم دوتا ده تومانی به راننده بدهم، صاحب این دستها زد روی زانوی من و گفت نه پانزده تومان است. سگرمههای راننده رفت در هم... دو تا ده تومانی دادم پنج تومان پول رایج و با ارزش مملکت را گرفتم و نگاهم با چشمهای این زن دوباره تلاقی کرد. حرف از حق و حق خوری شد. از اینکه چقدر راحت حقوق هرچند ناچیز هم را ضایع میکنیم. انگار همین چند کلمه کافی بود تا سفره دلش را باز کند. بین من و او کودک هشت نه سالهای نشسته بود که مدام بیتابی میکرد. شستم خبردار شد بچه یک مشکلی دارد. مدام کفشش را در میآورد و میگفت چیزی داخلش است و خانم مسنّ هربار کفش را میتکاند و به او نشان میداد که چیزی نیست. برگشت به من گفت میبینی : این هم از حق شناسی اولاد آدمیزاد... پسرم خیر سرش پزشک است. مادر این بچه هم همینطور... وقتی فهمیدند بچه اوتیسم دارد طلاق گرفتند و این طفلک را انداختند گردن من... مهریه زن را هم تا قران آخر خودم دادم. ملک پدریام در پاسداران را فروختم، خانم مهریه را گرفته الان در عمان زندگی میکند، پسر وا ماندهام هم رفته کانادا... چهار سال است به من که هیچ به بچه خودشان هم سر نزدهاند. پرسید تو متاهلی؟ گفتم بله... بچه نداری؟ گفتم نه؟ خواهر داری؟ گفتم دارم. گفت از من خیلی خوشبختتری...
نزدیک سیدخندان شدیم. راننده هم زیر هُرم گرما که از شیشه به صورتش میزد کلافه بود. انگار او هم با شنیدن حرفهای زن رفته بود توی لَک... دختر بچه بیتابی میکرد. جلوی ساختمان وزارت ارتباطات دوباره کفشش را در آورد و گفت داخل کفشم یک چیزی است. توضیحات همسرم تمام شده، دارم فکر میکنم ریگ اصلی داخل کفش آدمهای ظاهرا سالم است. ما آدمها بالقوه قابلیت تبدیل شدن به سنگ را داریم. میتوانیم حتی در حق نزدیکان خودمان هم تبدیل به مجسمه بی عاطفهگی و سنگدلی شویم چه برسد به دیگران... ما توانایی تبدیل شدن به ابلیس را هم داریم، رها کردن فرزند اوتیسمی و مادر سالمندِ تنها که خودش تک فرزند است و سالهاست که همسرش مرده که کاری ندارد...
تصویر را کراپ میکنم فقط دستهای زن را نگه میدارم. هر دویمان میدانیم عکس گرفتن بیاجازه از دیگران اخلاقی نیست. همسرم میگوید صرفا برای بارور کردن کلماتِ داخل کلّهات...
#رسول_اسدزاده
https://www.instagram.com/p/C9Ozkm5NE6j/?igsh=MTB4YjFyNXB2Z2t3eA==
😭 31👍 13💔 9❤ 4
.
این روزها یک اصطلاح جدبد یاد گرفتهام که مفهوم جالبی دارد. "خارج از ماتریکس" اشاره به موقعیتی دارد مانند فارغ ز غوغای جهان بودن یا در جهان موازی زیستن... یکی دو سالی است که صفحه رسول خادم را دنبال میکنم. به نظرم اصطلاح خارج از ماتریکس درباره او مصداق دارد. پهلوانِ نود کیلویی تیم ملی در المپیک آتلانتا را با دوبنده آبی و زانو بند قرمز به یاد دارم. وقتی خردسال بودم او در ینگه دنیا طلا گرفته بود. از ایران و ابرار ورزشی تا تلویزیون، اسم رسول خادم را فریاد میزدند... حالا او چند سالی است که از عالَم کُشتی فاصله گرفته است. هر کجا مصیبت است رسول خادم هم هست. از زلزله در خوی تا سیل در بلوچستان... از آتش سوزی در گیلان تا فقر در تهران... رسول خادم قماربازِ ایسنتاگرام است. گمان میکنم این شناسه را از رُمان معروف فئودور داستایوفسکی وام گرفته... دستی بر قلم هم دارد، ولی آنچه که از او میشود تجسّم کرد، یک پیل تنِ مهربان است که دستمال بر پیشانی بسته و کیسه آرد، اجاق گاز یا ملزومات دیگر زندگی را برای مردم حمل میکند...
رسول خادم اسم و اعتبارش را برای خیریّه صرف میکند. او از ماتریکسِ سلبریتی بودن به شیوه معمول خارج است. به جای خرید ملک و املاک و افتتاح رستوران و کلینیک دندانپزشکی و راه اندازی کار و کاسبی در دوبی و استانبول و کانادا، روزگارش با کودکان محروم کشور پر میشود. رسول خادم همان پیل تنِ سابق است، ولی به جای زیر گرفتن از حریف روس و کوبایی و آمریکایی، از مصائب مردم زیر میگیرد... کمی از فقر و محرومیت مردم مناطق محروم را فتیله پیچ میکند و به جای امتیاز از داور وسط، از لبِ کودکانِ حسرت کشیده لبخند میچیند... او در بزنگاهها و روزهایی که همگان به دنبال کلیک دزدی و لایک قاپی و دیده شدن هستند از ماتریکس خودش خارج نمیشود. در روزهایی که شهوتِ دیده شدن بر همگان غالب میشود او کماکان دردِ بیپناهان را به گُرده میکشد. رسول خادم از افرادی است که آدمی به هم وطن بودن با او افتخار میکند...
این متن تقدیمی است ناقابل به یکی از بهترین رسولهای عمرم... عمرت پر عزّت، چهار ستون بدنت سلامت باد...
#رسول_خادم @ghomaarbaazz
#رسول_اسدزاده
https://www.instagram.com/p/C9MWy54t6In/?igsh=MWVyejU2Z21ydGdrMw==
❤ 107👍 16😍 1
Hammasini ko'rsatish...
Mahsun-yikilmadim - @Perviz.mp34.30 MB
❤ 11👍 2
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.